صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

درباره محمدتقی صبورجنتی | برخاستن از خواب زمستانی غفلت

  • کد خبر: ۶۱۸۵۹
  • ۲۸ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۲:۱۸
شعر صبور جنتی، شعری روان و بدون تحقیر است که گاهی به بیان حسی نوستالژیک می‌پردازد و گاهی به دامن حرف‌های فلسفی، البته از نوع شاعرانه اش درمی غلتد. او از جمله شاعرانی است که به دلیل آنکه بسیار روان و بدون دردسر شعر می‌گوید، و شده است که در نشستی یکی دوساعته ده دوازده شعر مرتکب شده باشد.
مجید نظافت یزدی | شهرآرانیوز - صبور جنتی شاعر گوشه گیری است. او سال هاست که با شعر و قصه و نوشتن تنفس می‌کند، اما معمولا در فصل‌هایی از دوران سی ساله فعالیت قلمی اش همان اندک حضورش را در محیط‌های ادبی تعطیل می‌کند. در محاق خلوتی خودخواسته، چنان گم می‌شود که انگار نه انگار کسی با این نام و حال و هوا وجود داشته است و، چون در همان زمان‌های کوتاهی که در جلسات حاضر می‌شود هم زیاد اهل روابط عمومی نیست که دوستان فراوانی را برای خودش دست و پا کند. وقتی از صحنه غایب می‌شود، کمتر کسی از او یاد می‌کند و سراغش را می‌گیرد. بسیار اندک اند کسانی که طعم گس شعر‌هایی را که گهگاه از او شنیده اند فراموش نکرده باشند و غیبت او را حس کنند. به هر حال، صبور جنتی پس از یک دوره تقریبا طولانی در صحنه جامعه ادبی نبودن، چند ماهی است که از خواب زمستانی عزلت برخاسته و انگار در پی جبران مافات بر آمده است، زیرا در یکی دو نشریه قلم می‌زند و گهگاه در جلسه «شعر امروز» حاضر می‌شود. به تازگی نیز یکی از دوستان در فصلنامه تخصصی «تارنگ» حدود ۱۰ شعر او را به دست چاپ سپرد که در بین شاعران امروز از بازخورد مناسبی برخوردار شد. از همه این‌ها گذشته صبور جنتی هم بالأخره سر پیری به فکر معرکه گیری و چاپ دیوان دفتر افتاده است و این روز‌ها در حال جمع وجورکردن اشعارش و در پی ناشری غیرتمند و فرهنگی است که در کنار کتاب‌های بازاری، پرانتزی هم برای کتاب شعر باز کند.
 
شعر صبور جنتی، شعری روان و بدون تحقیر است که گاهی به بیان حسی نوستالژیک می‌پردازد و گاهی به دامن حرف‌های فلسفی، البته از نوع شاعرانه اش درمی غلتد. او از جمله شاعرانی است که به دلیل آنکه بسیار روان و بدون دردسر شعر می‌گوید، و شده است که در نشستی یکی دوساعته ده دوازده شعر مرتکب شده باشد. کار‌های او به شدت دچار فراز و فرود است و گاهی در میان اشعارش به شعری چنان غیرشعر و مشتت برمی خوریم که تنها راه، متحیر شدن است. هم چنان که گاهی با آثاری چنان شاعرانه مواجه می‌شویم که طعم گس آن تا مدت‌ها ذوقمان را قلقلک می‌دهد و از همین رو، اینک که وی قصد به چاپ سپردن اشعارش را دارد، ضرور است بی رحمانه دست به کار گزینش اشعار شود و از میان اشعارش که البته تعداد آن‌ها کم هم نیست، کار‌های ارزشمندتر را گلچین کند تا مخاطب با کار‌هایی یک دست مواجه شود و سطح بالای کار و ارزشمندی آثارش، بیشتر فرا چشم آید. من، بنده، از آنجا که از سال‌های دور با شعر صبور جنتی آشنا هستم و از دوستداران این گونه شعرهایم و همواره بر این باور بوده ام و هستم که مواردی مثل گوشه گیری شاعر و یک دست نبودن آثار، نداشتن روابط عمومی و ... باعث شده اند او چنان که باید و شاید شناخته نشود، لذا در این مجال از میان حدود ۳۰۰ شعر این شاعر، بر مبنای سلیقه خویش دست به انتخاب ۱۴ شعر زده ام که گمان می‌کنم تا اندازه‌ای نشان دهنده حد و حدود شاعری صبور جنتی است. باشد که ذوق‌های خوانندگان ضیافت این شعر‌ها را دل نشین و دوست داشتنی دریابند. این چنین باد.


محمدتقی صبور جنتی

۱- و چند کلمه هم بعد از حرف‌های آقای نظافت یا همان مجید خودمان از صاحب نوشته جاتی که در پی می‌آید، یعنی محمدتقی صبور جنتی. شعرم به مذاق ایشان گس آمده، حال آنکه چنین مزه نایابی در شعر من وجود ندارد یا او نشان ندارد یا من نشان ندیدم و معنای «گس» برای من مهم است. شعر ترش و تند هم زیاد دارم. تلخ که تا دلت بخواهد! شعر شیرین اصلا ندارم برای اینکه دیابت دارم. ۱۳ فروردین سال ۳۴ تولدم است در مشهد. درس خواندنم هم همین جا (مشهد) بوده. مدرک عالی لیسانس ندارم. آنچه هم اگر یاد داشته باشم خودم یاد گرفته ام و به قول خواجه شیراز، «در نظربازی ما بی خبران حیران اند/ من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند». چیز‌هایی هم می‌نویسم داستان نام، زاییده ادبیات داستانی، و جدی ترم در آن.
 
۲- ... و شعر ایران باید و حتما یکپارچه عمل کند و یکپارچه به خلق دست بزند تا سلیقه‌ها در سطحی همتراز قرار گیرند. این است که من همان طور که به آقای نظافت شعر می‌دهم، به فلان نشریه دیگری که عقایدش با مجله شعر متضاد باشد هم شعر می‌دهم. شعر را باید، چون بذر افشاند. قانون آدمی این است که از گندم نان می‌سازد، اما گندم چگونه به وجود می‌آید؟ موج نو، موج نیمه نو، موج ... همه شعرند و همه برای هم باید کف بزنند. اصلا کسی که در این مکان و در این زمان قلم در دست می‌گیرد و می‌نویسد باید برایش کف زد. من یکی که این کار را می‌کنم.
 
٣- شعر من با حادثه‌ای ذهنی شکل می‌بندد و تکان می‌خورد. ناشی از تداعی حرفی، رنگی، نغمه ای، بویی، موضوعی یا همه با هم یا هیچ کدام شکل می‌بندد. بعضی وقت‌ها در ده بیست دقیقه بیست شعر نوشته ام و اهل حک و اصلاح آن چنانی نیستم که مثل شاملو یک روز، ۲ روز، ۱۰ روز را برای اصلاح آن وقت بگذارم و بعد متن را به هزار زبان تأویل کنند. همان حادثه ذهنی اگر شکل و بستر درستش را بیابد، شعر زاده می‌شود. با فورسپس یا سزارین اصلا موافق نیستم.
 
۴- برای نوشتن شعر، کاغذ سفید، ذهن پرخطوط پر از رفت و آمد سریع واژه ها، حادثه، تداعی و قلم کافی است، اما کامل نیست. برشمرده‌هایی که نوشتم احتیاج به پردازش با خیلی چیز‌ها دارند. شاعر باید رمان بخواند. حتی رمان خوان حرفه‌ای باشد. از اصول رمان مدرن و پست مدرن آگاهی داشته باشد. نقاشی را بداند و بفهمد و مثلا کوبیسم را یک دهن کجی یا تفنن نداند بلکه آن را از درون بشناسد. موسیقی کلاسیک، تاریخ هنر کلاسیک و مدرن را به خوبی جیب هایش بلد باشد. سینما را بشناسد. کار کارگردان‌های نامی سینما، هیچکاک، آنتونیونی، فلینی، ولز، بهرام بیضایی، تقوایی، وایلدر و ... را دیده باشد. تدوین سینمایی را یاد داشته باشد. بداند نمای درشت به چه نمایی پیوند می‌خورد. کات بخورد و مچ هم باشد. این همه، اشیایی هستند که در مخیله ما وجود دارند، اما در مخیله حافظ نبودند و، چون نبودند تأثیر هم نبود، ولی الان مفهوم زمان از «سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور» خارج شده و چند ساعت نشده به سکته می‌رسی. پس این‌ها باید در کار‌ها باشد. ذهنش را از کلمه‌های عهد عتیق و عهد جدید (کتاب‌های مذهبی) پر نکند. واژه‌های مکالمه و واژه‌های محاوره قوی ترند. دواوین شعرای اخته و غیراخته را نخواند. دفاتر شعری قدیمی و نو را اگر نتوانست بخواند، کمبود نکند. زندگان همیشه زنده، حافظ، فردوسی، نظامی، سعدی، خیام، شاملو، فروغ، سهراب و اخوان را، اما همیشه بخواند.‌
 
می‌بینیم تأثیر این اشیا که بدون خواسته و واسطه بر ما و ذهن ما می‌گذارد در شعر شاعرانی که می‌خواهند با یک لیوان آب جوش شعر بگویند، ولی نمی‌توانند وجود ندارد. هنوز ذهن بسته آن‌ها که وابسته به موسیقی سنتی هم نیست در قید قافیه و وزن است. نمی‌دانم چگونه مفتعلن مفتعلن مولوی را می‌کشد و بعضی‌ها را نمی‌کشد. تنگنا، اما البته تنگناست، در هر زمان و مکانی، با هر زبانی و با هر نگاه ویژه‌ای به شعر. رهایش کنید تا طبیعت تکثیرشده در درون، خودش را روی کاغذ جاری سازد. آگاهی از نثر‌های پاکیزه قرون ۳ و ۴ و ۵ ضروری است. حداقل یک بار آن‌ها را باید خواند. حتی هر چیزی که به دستش آمد بخواند. گاهی وقت‌ها یک آگهی تبلیغاتی مرا به سوی شعری راه برده. در هر شعری آن تکان که من از آن یاد کردم مجموعه غرایبی است، ولی وجود دارد. ۲ تا، ۳ تا، هزار یا هیچ، همه اشیایی هستند که دال و مدلول خود را دارند. این تکان قلم احضار می‌کند و اگر مجموعه واژگان شاعر غنی‌تر باشد و پیوندش با شتاب امروز هم زمان، آنگاه خواننده را تسخیر می‌کند. از لابه لای دریا‌های عجایبی می‌گذراندش که یک بار توسط شاعری -بله، فقط یک بار- از آن گذر کرده و این تسخیر آن چنان باید که خواننده در وابسته هایش شک کند. در خود و خویش و خویشتنش و داشته هایش مشکوک شود، در بالاترین جا‌های عالم یا کوتاه‌ترین مکان دنیا. شک کلید فهم شعر است و در واقع، هنر از دقت شروع می‌شود، دقت در آفرینش و دقت در دریافت، اما شاعر غیرخلاق دودوزه باز شارلاتان از سارق مسلح بدتر و بی اخلاق‌تر است. برای اینکه سارق چیزی سرقت می‌کند که جایگزین ندارد، ولی شاعر ذهن را، ذهن زنده خواننده را، شما و ما را تسخیر می‌کند. امیدوارم سارق ذهن شما نباشم. پرحرفی کردم. می‌بخشید.
 


این مطلب اولین بار در تابستان ۱۳۸۵ در شماره ۴۷ مجله «شعر» منتشر شده است.
 
عکس: حمیدرضا خزاعی همراه با زنده یاد محمدتقی صبورجنتی در دفتر سینمای آزاد سال ۱۳۵۶
 
 
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.