صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

گپ و گفتی با بقال محله مقدم یک عمر منصفانه کار کرد

  • کد خبر: ۶۳۸۷۱
  • ۲۵ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۷:۳۸
مغازه «سیداسدا... سیدزاده» هویت قدیمش را حفظ کرده و این پیرمرد ۹۰ ساله همچنان با عشق و علاقه کارش را ادامه می‌دهد. می‌توان او را یکی از قدیمی‌ترین کاسب‌های محله مقدم معرفی کرد که بیش از ۷ دهه در این مکان به کسب مشغول است.
سعید جلائیان | شهرآرانیوز؛ کمتر مغازه‌ای را خواهید دید که کیسه‌های حنا، صابون‌های مراغه، تکه‌های ابر و کیسه زغال در آن خودنمایی کرده و شما را به بقالی‌های قدیم ببرد، همان زمانی‌که خبری از سوپرمارکت‌های امروزی نبود. جعبه‌های نوشابه هم گواه بر این موضوع است که مغازه «سیداسدا... سیدزاده» هویت قدیمش را حفظ کرده و این پیرمرد ۹۰ ساله همچنان با عشق و علاقه کارش را ادامه می‌دهد. می‌توان او را یکی از قدیمی‌ترین کاسب‌های محله مقدم معرفی کرد که بیش از ۷ دهه در این مکان به کسب مشغول است.

برخلاف امروز که تنوع اجناس دکانش کم است در گذشته هر چه می‌خواستید در مغازه‌اش پیدا می‌شد. از صیفی‌جات گرفته تا اجناس کوپنی، نفت و مواد لبنیاتی، بسیاری از اهالی قدیم محله‌های مقدم، پروین اعتصامی، کوی پلیس، کوشش، کوی کارگران و حتی سیدی از سید خرید می‌کردند. متولد گناباد است و سال تولدش را درست نمی‌داند، چون زمانی که برادر کوچکش در سال ۱۳۱۲ به دنیا می‌آید پدر برای هر دو آن‌ها با هم شناسنامه می‌گیرد.
 
هنوز پشت لبش سبز نشده که مشغول به کار می‌شود. آن‌زمان در جدول‌کشی جاده گناباد با مزد روزانه ۵ قِران کار می‌کرده است. پس از ازدواج راهی مشهد می‌شود و حدود ۷۵ سال قبل زندگی‌اش را در این شهر آغاز می‌کند. آقا سید‌اسدا... در میوه‌فروشی واقع در خیابان چهنو شبانه‌روز مشغول کار می‌شود. روزی یک‌تومان برای کار در طول روز و شبی هم یک تومان برای نگهبانی مزد می‌گرفت.

 

اولین جواز کسب

سیدزاده در روزگاری که هنوز کمتر کسی در محلات کوشش، مقدم، پروین اعتصامی و محدوده سیدی ساکن بوده زمینی در خیابان شهید عرفانی امروز می‌خرد و در همان‌جا مشغول به کار و زندگی می‌شود. او درباره ساخت خانه و آغاز کسب و کارش توضیح می‌دهد: با پولی که جمع کرده بودم در خیابان شهید عرفانی که آن‌زمان به نام خیابان «ولیعهد خاکی» معروف بود زمینی به قیمت ۱۸۰۰ تومان خریدم. تمام سرمایه‌ام را داده بودم و پولی برای ساختش نداشتم پس به ناچار نیمی از زمین را به قیمت ۱۰۰۰ تومان فروختم و با این پول یک خانه و دو دربند مغازه ساختم. وقتی کار تمام شد و در اینجا مستقر شدیم بیشتر این محدوده بیابان بود و تعداد کمی خانواده ساکن بودند. در محله کوی کارگران فعلی، کشاورزی می‌کردند و تا استخر سیدی که متعلق به مرحوم سیدی بود کسی زندگی نمی‌کرد. شب‌ها به‌راحتی چراغ‌های استخر دیده می‌شد. پس از اینکه خانه و مغازه را ساختیم با همسرم در دکان با سرمایه‌ای حدود ۳۰ تومان مشغول به کار شدیم. آن‌زمان در این محله اولین شخصی بودم که برای کارم جواز دریافت کردم. بقالی‌های قدیم با سوپرمارکت‌های امروزی فرق داشت. از کشاورزان هندوانه، خربزه، بادمجان و... می‌خریدم و در کنار دیگر مواد غذایی آن‌ها را می‌فروختم. بعضی موادغذایی مثل ماست را هم با همسرم در خانه درست می‌کردیم و در دکان می‌فروختیم. پس از مدتی کارکردن توانستم یک وانت بخرم، با داشتن وانت نفت هم به اجناس دکانم اضافه شد.

 

اجناس کوپنی را به مغازه‌ام آوردم

آن‌طور که آقا سید اسدا... می‌گوید؛ او تنها کسی بود که در این محدوده وانت داشت، برای همین مردم از او می‌خواستند بارهایشان را جابه‌جا کند. پس از کوپنی‌شدن کالا‌ها هم اولین کسی بود که با کمک پسر بزرگش اجناس کوپنی را به مغازه‌اش می‌آورد. کسب و کار و درآمدش خوب بود و راضی به رضای خدا تا اینکه دو پسرش در گذر این سال‌ها از دنیا می‌روند و دست و دل سید مانند گذشته به کار نمی‌رود. این روز‌ها دیگر حضورش در مغازه برای گذراندن اوقات روزش است، می‌خواهد سرش گرم باشد و در خانه نماند برای همین مواد شوینده و وسایلی را می‌آورد که فاسدشدنی نباشند.

او با همان لبخندی که به لب دارد می‌گوید: بیشتر مشتریانم همان قدیمی‌ها هستند برخی برای خرید می‌آیند و عده‌ای هم به من سر می‌زنند تا حالم را بپرسند. همین برایم کافی است که در یادشان هستم.

 

برای کسب روزی نجنگید

بسیار برای او پیش آمده که مشتری جنسی برداشته، اما پولش را نداشته، یا کم داشته آقا سید هم جنسش را به او بخشیده، حتی باری را با خودروش جابه‌جا کرده و مزدش را نگرفته است. او اعتقاد دارد برکت پولش مهم است نه مقدار پولی که دارد. در زمان جنگ تحمیلی به بانوانی که می‌دانست همسرانشان در جبهه هستند، بدون اینکه چیزی بگوید تخفیف می‌داد. اگر متوجه می‌شد کسی نیاز مالی دارد به او کمک می‌کرد تا نیازش برطرف شود.
 
شاید این روز‌ها ثروت چندانی نداشته باشد، اما هیچ وقت افسوس گذشته و اجناسی را که از او به سرقت رفته است نمی‌خورد. این روز‌ها مغازه‌اش رونق گذشته را ندارد و اجناس کمی برای فروش می‌آورد، اما اخلاق خوش او سبب شده تا هنوز مشتریانش را داشته باشد و کسب و کارش بچرخد. او می‌گوید؛ روزی را خدا می‌دهد، نباید برایش جنگید.

 

زن و شوهر زندگی را می‌سازند

اگر همسرم در کنارم نبود و کمکم نمی‌کرد هرگز در کارم موفق نمی‌شدم. خودم بی‌سواد بودم و همسرم دو کلاس سواد داشت، او حواسش به حساب و کتاب‌ها بود و هیچ وقت پشتم را خالی نکرد.

آن‌زمان که در دکانم همه چیز برای فروش داشتم، برخی از اجناس مانند ماست را همسرم در خانه درست می‌کرد و من در مغازه می‌فروختم. همچنین آن‌زمان مردم روشوی (سفیداب) زیاد استفاده می‌کردند. سنگ سفیداب را می‌خریدیم و همسرم آن‌ها را در خانه نم می‌کرد، سپس با چربی حیوانی مخلوط کرده و سفیداب اعلایی درست می‌کرد که مشتریان بسیاری داشت. به‌جرئت می‌توانم بگویم هر کسی که یک‌بار خرید می‌کرد مشتری همیشگی ما می‌شد.
ابتدای زندگی چیزی نداشتیم، اما به کمک یکدیگر این زندگی را ساختیم و به اینجا رساندیم و فرزندانی تحصیل‌کرده را تحویل جامعه دادیم که امروز به آن‌ها افتخار می‌کنیم.
برچسب ها: روایت بقال منطقه 7
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.