کتاب «یادش بخیر» علی میری، تصویرگر و نقاش مشهدی که همه او را با نقاشیهای دیجیتالش از خاطرات خوب دهه ۵۰ و ۶۰، میشناسند، کتاب برگزیده سال ۱۳۹۹ در حوزه تاریخ و هویت خراسان رضوی شده است. گپ وگفت ما با تصویرگر خاطره ساز و خاطره باز مشهدی، زاده سال ۱۳۵۵ و بچه محله خیابان امام رضا (ع) با نگاهی به کتاب «یادش بخیر» و تصویرهای جدیدی که هر هفته در فضای مجازی از او منتشر میشود، پیش روی شماست.
لیلا کوچک زاده | شهرآرانیوز - کتاب
«یادش بخیر» علی میری، تصویرگر و نقاش مشهدی که همه او را با نقاشیهای دیجیتالش از خاطرات خوب دهه ۵۰ و ۶۰، میشناسند، کتاب برگزیده سال ۱۳۹۹ در حوزه تاریخ و هویت خراسان رضوی شده است. او در این کتاب، تصاویر منتشرشده در فضای مجازی خود را در کنار هم جمع کرده است. میری خاطرههایی که بیشتر مردم در ذهنشان دارند، اما شاید از گفتن آن ابا دارند یا لزومی برای گفتنش نمیبینند، طوری با آب وتاب به روایت تصویر در آوره است که مخاطبان از دیدنش به آن روزها و آن آدمها و آن خوشیهای ریز کوچک، افتخار میکنند و البته سؤال مهمی را به ذهن هم میآورد که چرا ما مردمان آن دوران، این قدر خاطرات مشترک داشته ایم.
در پستهای او، خبری از درد و رنج و فقر و نداری و بیماری نیست، اما انگار درمانگر تمام این دردهاست. میری خود بر این نظر است که مرور خاطرات گذشته، سطح امید را بالا میبرد. «یادش بخیر» با ۷۸ تصویر، از سوی انتشارات اعتماد قلم مشهد و در دو قطع رحلی و خشتی منتشر شده و به چاپ چهارم رسیده است.
گپ وگفت ما با تصویرگر خاطره ساز و خاطره باز مشهدی، زاده سال ۱۳۵۵ و بچه محله خیابان امام رضا (ع) با نگاهی به کتاب «یادش بخیر» و تصویرهای جدیدی که هر هفته در فضای مجازی از او منتشر میشود، پیش روی شماست.
آقای میری! چه زمانی تصمیم به انتشار تصاویر نوستالژیک خود در فضای مجازی گرفتید و چرا اینستاگرام را برای نمایش کارهایتان انتخاب کردید؟
شغل من تصویرسازی است. اوایل پس از انتشار آثارم در اینستاگرام، از روی کارهایم کپی میشد و به دفعات زیاد پیش آمد که بدون اطلاع من و از سوی انتشارات مختلف، کارهایم منتشر شد. خوب این موضوع ناخوشایند بود و درواقع ظلمی به ناشر اصلی بود؛ بنابراین تصمیم گرفتم آثارم را در فضای اینستاگرام نشر بدهم که حقوق و امتیاز آن متعلق به خودم است. اوایل، تصویر و متنهایی بنابر مناسبت روز میگذاشتم که البته انسجام موضوعی نداشت. اما با انتشار تصاویر نوستالژیک به عنوان دغدغه خودم و چیزی که همه آن را دوست دارند، بازخوردهای خوبی گرفتم و احساس کردم میشود آن را تکرار کرد. آن قدر که مخاطبان به تصایر غیر نوستالژیک اعتراض میکردند. اینستاگرام را هم به عنوان سامانهای که فیلتر نیست و برپایه تصویر است، انتخاب کردم. فضایی که هرکسی میتواند آثارش را به اشتراک بگذارد و بازخورد خوبی بگیرد.
چه شد که تصمیم گرفتید، تصویرهای خود را در قالب کتاب منتشر کنید؟
به مرور زمان که بازخورد مخاطبانم بیشتر شد، دریافتم بسیاری از مخاطبان اصلی این تصاویر در فضای اینستاگرام نیستند. یا علاقهمند به این فضا نبوده اند یا مهارتش را نداشته اند. بیشتر این افراد سن بالا بودند. خوب این ضرورت که از سمت مخاطبان ایجاد شد تصمیم گرفتم مجموعه تصاویر را در کتاب «یادش بخیر»، جمع آوری و منتشر کنم که خوشبختانه با استقبال خوبی هم روبه رو شد.
«یادش بخیر» به چاپ چهارم رسیده است، اما هنوز به صورت فیزیکی در فروشگاهها وجود ندارد و فروش آن فقط اینترنتی انجام میشود؟
راستش خیلی دوست دارم کتابم در کتاب فروشیها هم دیده شود و اصلا اعتبار کتاب، به بودن در قفسههای کتاب فروشیها و تورق آن از سوی مخاطبان است. اما چون خیلی تخصصی در سپردن کتاب به پخش نداشتم و شاید بگویم در این باره بی تجربه هستم، ترجیح دادم که فروش آن از طریق سامانه انتشارات کتاب صورت بگیرد. فروش کتاب هم تا کنون به خوبی انجام شده و مخاطب دارد. ۵۰۰ نسخه رحلی چاپ اول، به پایان رسیده و یک هزار نسخه هم در چاپ دوم تمام شده. چاپ سوم و چهارم هم که برای مناسبتر شدن قیمت کتاب، به صورت خشتی منتشر شده، آن هم به پایان رسیده است و در آستانه چاپ پنجم هستیم.
آیا «یادش بخیر» جلد دومی هم خواهد داشت؟
بله، با توجه به اینکه هر هفته، تصویر جدیدی در فضای مجازی، منتشر میکنم که طبیعتا در جلد اول نیامده کم کم به این سمت میرویم که تصاویر جدید را در کتاب جلد دوم منتشر کنم.
خوب به نگاه شما در تصویرسازی هایتان هم بپردازیم. به نظر شما تصاویر نوستالژیک چقدر میتواند در شرایطی فعلی که مردم درگیر خبرهای بد و بیماری و مرگ و میر عزیزانشان هستند، مورد توجه قرار بگیرد؟ آیا مخاطبتان از شما انتظار تصویرگری اخبار روز را ندارد؟
صادقانه بگویم از اینستاگرام و شبکههای مجازی متنفرم. اما بستری برای ارائه کارهایم شده است. حال در این فضا که از آن متنفرم آفتهایی وجود دارد. یکی اش موج سواری صفحاتی است که به مخاطب، تحمیل میکند ناخودآگاه وناخواسته به دنبال مطالب متناسب با موضوعات روز باشد. اگر هدف من هم جلب مخاطب باشد که اتفاقا از آن بدم نمیآید، به اخبار روز میپردازم. اما هدف من این نیست. در جامعه ما همیشه درباره موضوعات آرمانی صحبت میشود. چیزهایی که بزرگتر از ماست و به ارزش انسان کمتر اهمیت داده میشود. دائم از بایدها و نبایدها میگوییم. خوب در چنین جامعه ای، مردم خسته میشوند و دچار خشم و سرخوردگی میشوند.
من خودم آدم منتقدی هستم، اما چون راهکاری ندارم، چرا باید درجه حرارت جامعه را بالا ببرم؟ آن هم جامعهای که مملو از خشم و مشکل است؛ بنابراین اگر بتوانم برای چند ثانیه هم که شده حال آدمی را که خراب است بهتر کنم، همین برایم کافی است. البته این فرضیه علمی هم وجود دارد که امید به زندگی در افرادی که به خاطرات خود مراجعه میکنند، ۱۵ درصد از دیگران، بیشتر است؛
و شما با تصویرسازی گذشته، چگونه این حال خوش را به مردم منتقل میکنید؟
نگاهم این است که اگر میخواهم به کسی چیزی بدهم باید با او رفیق شوم. یعنی از روی صندلی مقابلم برش دارم و کنار خودم بنشانم. خوب اینجا زاویه دید ما یکی میشود. مثلا فردی که تجملاتی است، در تصاویر من میبیند در قدیم همان سفره و همان مادربزرگ و همان غذاهاست. اما به این استنتاج میرسد آن زمان وضعمان خوب نبود، اما حالمان خوب بود و این روشی برای گفتن کارم به صورت غیرمستقیم است.
در نظرهای مخاطبان شما در اینستاگرام، سؤالی تکراری وجود دارد. آنها فراوان میپرسند که چرا ما دهه شصتی ها، این قدر خاطرات مشترک داریم؟ ما مردم متفاوت و این همه احساسات یکسان! نظر شما دراین باره چیست؟
همیشه این را میگویم تبلیغات تلویزیونی و بیلبوردها مرا عصبانی میکنند. آنها میگویند متفاوت باشید. اما نقطه عطف کارهای من و اولین چیزی که به چشم مخاطبم میخورد، این است که چقدر نقاط مشترک داشته ایم. درواقع برایمان مهم نبود که با هم فرق داشتیم. فرش خانه و لوازم خانه و ماشینمان نسبت به هم برتری داشت، ولی خوش بودیم. اما امروز دغدغه من و شما و هم وطنانم، زمانی که از خواب بیدار میشویم این است چگونه با بقیه متفاوت باشیم. خوب این چیزها حالمان را بد میکند. همان طور که گفتم در جامعه بایدها و نبایدها، نمیشود درباره این چیزها مستقیم نصیحت کرد و من هم سعی میکنم توجه مخاطب را به این سمت ببرم و او را وادار به فکر کردن کنم. حرفم را مستقیم و فرمایشی نمیگویم؛ یعنی میشود کاری کرد که مردم آن حال خوب را در تصاویر پیدا کنند.
بیشتر تصویرسازیهای شما به دلیل همان اشتراکات برای دهه پنجاه و شصتیها جذاب است. اما اگر قرار باشد نسلهای بعدی را هم در نظر بگیرید، برای آنها چه چیزهایی را به تصویر میکشید و اصلا این موضوع برای شما اهمیت دارد؟
راستش به این موضوع فکر نکرده و البته بازخوردی هم از نسل جدید نگرفته ام. ولی میدانم مثلا دخترم که ۱۶ سال دارد، با تصویرسازیهای من ارتباط نمیگیرد. چون هنوز آنها این قدر تجربه نکرده اند که به معنای نوستالژی برسند. از طرفی نوستالژی من و پدرم تقریبا یکی بود، اما در نسل جدید، این یادش بخیرها قطعا فرق دارد. شاید ادبیات و فکر من به درد این نسل نخورد. من آنچه دیدم و با آن خوش بودم را به زبان تصویر ترجمه و ارائه کرده ام. اما واقعا هنوز ایدهای برای نسل جدیدتر ندارم. ولی این موضوع قطعا برای من اهمیت دارد.
شما یکی از نخستین هنرمندانی بودید که در مشهد با قلم نوری نقاشی دیجیتال میکشیدید، کار با قلم نوری چقدر توانست از محدودیتهای کار فیزیکی کم کند و در سرعت بخشی کار شما اثرگذار باشد؟
حدود سال ۷۷ بود که در یک نشریه گرافیکی غیر ایرانی، خبری دیدم که چنین قلمی در آمریکا تولید شده است. به دوستی در خارج از ایران سفارش خریدش را دادم. آن زمان قیمتش با پول خرید یک ماشین برابری میکرد. در هر کاری ابزار شما تعین کننده کیفیت و سرعت شماست. برای من که به صورت دستی و با رنگ و قلم کار میکردم، ناگهان قلمی به دستم رسید که شبیه سازی میکرد و فاصله بزرگ بین فضای دیجیتال و دستی را پر میکرد. چیزی شبیه به قلم جادویی بود.
کمی هم درباره شرایط زیست و محلهای که در آن متولد و بزرگ شده اید، بگویید. درباره خانواده تان و اینکه تمام این موارد چه تأثیری روی تصویرسازیهای شما گذاشته است؟
من بچه محله خیابان امام رضا (ع) هستم. راستش محله مان خیلی با محلههای دیگر متفاوت نبود. آن زمان حرم بود و تا شعاع چند کیلومتری اطرافش، شهر کشیده شده بود و خیلی از آن دوره چیزی یادم نیست.
ببینید من قدیم را شبیه سازی نمیکنم بلکه خاطراتم را به تصویر میکشم. شاید برایتان عجیب باشد، ولی من دورانی را که در گهواره بودم یادم است. خوب اینها خاطره نیست و بیشتر حس است. اما بیشتر تصاویری که میبینید که خاطره دارد و مصور است، در خانه خودمان است و خانه برخی از اقواممان، ولی من گاهی ممکن است به اقتضای تصویر و برای ترکیب بندی بهتر، کمد خانه پدربزرگم را با تلویزیون خانه خودمان در یک اتاق کشیده باشم.
شانس خوبم هم این بود که پدربزرگم خانه زیاد عوض میکرد و معماریهای زیادی را دیده ام. من با پدربزرگم خیلی مأنوس بودم و اگر در نقاشیها دقت کنید نقش مؤثر ایشان در آثارم پیداست.
پدر من یک بازاری پرمشغله بود و من مسئولیت پذیری و دقتم و ذهن اقتصادی ام را مدیون ایشان هستم و هنرم را مدیون مادرم. البته ما در خانواده هنرمند نداشتیم و من اولین بودم. خانواده با نقاشی کشیدن من مخالف بودند و آن را کاری عبث و بیهوده میدانستند.
در چنین شرایطی که خانواده تان با رفتن شما به سمت هنر و نقاشی مخالف بودند، چگونه راهتان را ادامه دادید؟
من مثل آتش فشانی بودم که نمیشد خاموشم کرد؛ نقاشی جزو ذات من است. ولی کسی مرا تشویق نمیکرد و منع میشدم. بااینکه نقاشیهای من در محل تحصیلم به چشم میآمد، اما پدرم به این نظرها اهمیتی نمیداد و میگفت باید بنشیند و درسش را بخواند. درهرصورت در تعریف خانواده ایرانی از فرزند شایسته که فقط باید درس بخواند، قرار نمیگرفتم و به همین دلیل همیشه احساس میکردم بچه خوبی نیستم و نقاشی هم به یک تابو در ذهنم تبدیل شد. احساس گناه داشتم و زیرزمینی کار میکردم. نقاشی هایم را از بین میبردم یا دوستانم آنها را از من میگرفتند. این موضوع تا رسیدن به دهه سوم زندگی من ادامه یافت و به تدریج به خودم آمدم و مسئله را با خودم حل کردم. دیدم قرار نیست مثل مادر یا برادر یا پدرم باشم. اینکه هنر، داشته من است و میتوانم آن را ابراز کنم و جایگاه هم داشته باشم.
با وجود سرزنشهایی که در ذهنتان درباره هنر و نقاشی شکل گرفته بود، تصویرگر خاطراتی شیرین از گذشته شدید و میتوان گفت هیچ تصویر تلخی در آثارتان دیده نمیشود.
خوب اگر قرار بود تلخیها را هم به تصویر بکشم حجم کتابم سه برابر الان میشد. اما قرار نیست حال مردم را بد کنم و هدف من چیز دیگری است.
آیا در همه این سال ها، فعالیت هنری برای شما کاری با درآمد دلخواه و راضی کننده بوده است؟ فعالیت در اینستاگرام چطور؟
درآمد من همیشه از هنر بوده است. از سال ۷۲ شروع کردم و شاید تا روزی ۱۷ تا ۱۸ ساعت هم فعالیت هنری داشته ام. اما الان به جایی رسیده ام که میگویم هنر برای پول، خیلی کوچک و کم است و دوست دارم در جامعه اثربخش و مفید باشم. فعالیت در اینستاگرام را هم به نوعی مربوط به دوران بازنشستگی خودم میدانم و سفارش هایم در این فضا کم و گزینشی است.
ادامه راه خود را چگونه میبینید؟
یک نفر برای من کامنت گذاشته بود که بیرون از خانه درگیری داشته و با دیدن تصویری از صفحه من حالش خوب شده است. خوب دیدن یک کامنت امیدبخش کافی است تا یک سال دیگر در فضای اینستاگرام به کارم ادامه بدهم. راستش آرزویم شده که صفحه ام را در اینستاگرام ببندم و هفتهای نیست که به آن فکر نکنم. چون اینستاگرام آسیبهای جدی به من زده است و دوست دارم در این فضا نباشم.
ولی نمیتوانم این کار را بکنم. چون اگر در بزرگترین نگارخانه کشور هم آثارم را نمایش دهم باز هم مانند فضای اینستاگرام نمیتواند مخاطب داشته باشد و کار دیده شود. من توانایی و قدرت شبکههای مجازی را دیده ام و باید بازخورد مردم را هم ببینم، چون به کارم جهت میدهد. این است که قربانی اینستاگرام هستم، اما برنامههایی برای افزایش مخاطبانم و توجه به نسل جدید دارم.