صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

سردار اکبر نجاتی از روز باشکوه آزادسازی خرمشهر می گوید

  • کد خبر: ۶۸۳۶۰
  • ۱۲ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۳:۲۰
سردار اکبر نجاتی که هشت سال در جبهه‌های دفاع مقدس حضور داشت از روز باشکوه آزادسازی خرمشهر می‌گوید.
سمیرا منشادی | شهرآرانیوز؛ «دود و آتش شهر را فراگرفته، تا چشم کار می‌کند نخل‌های سوخته را می‌بینیم، خودرو‌ها و تیرآهن‌های عمود بر خاک هر وقت یادم می‌آید، دست و دلم می‌لرزد و چشمانم در اشک غوطه‌ور می‌شود. به‌جای خانه تلی از خاک را مقابلمان می‌دیدیم. بیشتر خانه‌ها بر اثر اصابت گلوله به طور کامل تخریب شده بودند.

خانه‌هایی که تا همین چند وقت پیش شور زندگی در آن‌ها موج می‌زد، حالا تبدیل به تلی از خاک شده‌اند و این حال روحی رزمندگان را به شدت تحت‌تأثیر قرار داده بود. مین‌ها در همه جا کاشته که نه پاشانده شده و بلایی برای رزمندگان و مردم عادی شهر شده بود. صد‌ها جفت پوتین و لباس نظامی لب بندر رها شده بودند، اما اثری از صاحبانشان نبود. عراقی‌ها از ترسشان لباس‌هایشان را کنار بندر رها کرده بودند و به دل آب زده بودند، آن‌ها که می‌خواستند یک هفته بعد از حمله تهران را بگیرند، امروز پس از روز‌ها مقاومت مردم، از مسیر آب راه فرار را پیش گرفته بودند.» این بخشی از توصیف «سردار اکبر نجاتی» از لحظه بعد از فتح خرمشهر است که وارد شهر شده است. آن‌قدر از دیدن شهر یا به قول خودش آن «ویرانه» شوکه شده بودند که تا ساعت‌ها در گوشه و کنار می‌گشتند و به حال شهری که روزی عروس شهر‌های ایران بود افسوس می‌خوردند.

سردار نجاتی از سال ۱۳۵۹ یعنی از همان روز‌های نخست جنگ به جبهه رفته و با آنکه پای راستش را از دست داده و به درجه جانبازی نایل شده، تا آخر کارزار دفاع مقدس، لحظه‌ای سنگر را خالی نکرده است. او در طی جنگ مسئول ادوات، معاون گردان تیپ زرهی ۲۱ امام رضا (ع)، معاون تیپ امام موسی‌کاظم (ع) و مسئول ادوات تیپ الحدید بوده است. بعد از جنگ تا مقطع کارشناسی ارشد در رشته امور دفاعی در دانشگاه امام حسین (ع) درسش را ادامه داد و به‌عنوان مدیرکل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خراسان رضوی بازنشسته شد. او به معنای واقعی تاریخ شفاهی جنگ است و به طور تقریبی در همه علمیات‌ها حضور داشته است. اما این مصاحبه‌مان تنها به مرور خاطره‌های او در روز «آزاد سازی خرمشهر» برمی‌گردد. روزی که او از نزدیک شاهد همه وقایع بود و لحظه لحظه‌اش را به یاد می‌آورد. پای صحبت‌هایش نشستیم تا آن روز را با جزئیات بیشتری در ذهنمان حک کنیم.

 

در مدرسه هم انقلابی بودیم

متولد سال ۴۲ است، همان نسلی که امام خمینی (ره) آن‌ها را یاران در گهواره خواندشان. او در خانواده‌ای انقلابی و در خیابان امام رضا (ع) متولد شده است. تمام وقایع انقلاب را از نزدیک لمس کرده و از آن روز‌ها و لحظه‌ها خاطره‌های زیادی دارد. از یکی از روز‌های سال ۱۳۵۷ این چنین برایمان می‌گوید: «روبه‌روی خانه‌مان نانوایی بود و مردم مانند همیشه در صف ایستاده بودند. در همین لحظه جیپی که تیرباری رویش نصب شده بود ایستاد و مردم را به بهانه اینکه حکومت نظامی است و تجمع بیشتر از دو نفر ممنوع است به رگبار گلوله بست.» آن زمان او ۱۶ سال داشته و از خوی وحشی‌گری رژیم تعجب کرده و سبب شده تا بیشتر از رژیم ستم‌شاهی نفرت پیدا کند. نجاتی بار‌ها در شعارنویسی‌های شبانه‌ای که داشته از سوی مأموران تعقیب شده است. یکی از این تعقیب و گریزهایش به زمان برگشتن آیت‌ا... قمی برمی‌گردد. از آن روز برایمان این طور تعریف می‌کند: «مردم گروه گروه برای استقبال از آیت‌ا... قمی که از تبعید برمی‌گشت به سمت فرودگاه می‌رفتند. من هم داخل سیل جمعیت بودم که ناگهان خودرو‌های ارتشی آمدند و به مردم حمله کردند. یکی از مأموران دنبال من و یک نفر دیگر کرد.

به یکی از کوچه‌ها رفتیم و در دو جهت مخالف دویدیم. چون افسر فقط می‌توانست دنبال یکی از ما بیاید، به دنبال آن یکی رفت. از فرصت استفاده کردم و به ساختمانی که در حال ساخت‌وساز بود رفتم. لباس‌ها و صورتم را خاکی کردم و خودم را به جای یکی از کارگران ساختمانی جا زدم. آن افسر که در تعقیبم بود به آن ساختمان آمد و مرا نشناخت و رفت.» در مدرسه هم حرکت‌های انقلابی داشته است و در این زمینه می‌گوید: «سال ۵۷ در هنرستان سیدجمال که در خیابان نخریسی واقع شده درس می‌خواندم. ما دانش‌آموزان انقلابی با هم و در یک حرکت جمعی تصمیم گرفتیم که مجسمه پهلوی اول را که در ورودی مدرسه‌مان بود برداریم. همه جمع شدیم و مجسمه را پایین کشیدیم. اسم هنرستان را از رضا شاه به هنرستان سیدجمال‌الدین اسد آبادی تغییر دادیم.»

 

پاسداری از آنچه به دست آوردیم واجب بود

با پیروزی انقلاب اسلامی نجاتی به بسیج می‌پیوندد و در گشت‌های شبانه برای ایجاد امنیت و مقابله با گروهک‌های ضد انقلاب شرکت می‌کند. هنگامی که جنگ تحمیلی شروع می‌شود او به صف رزمندگان می‌پیوندد و تا آخر جنگ لحظه‌ای از آن غافل نمی‌شود. او در این رابطه برایمان توضیح می‌دهد: «درس را رها کردم و به بسیج پیوستم. زیرا پاسداری از آنچه به‌سختی به‌دست آورده بودیم واجب‌تر بود. هر چند در سال ۶۱ دیپلم گرفتم و کنکور شرکت کردم و در رشته کامپیوتر هم قبول شدم، اما به دلیل نیازی که احساس می‌کردم جبهه دارد درس را رها کردم. سال ۵۹ به عنوان نیروی بسیجی به جبهه اعزام شدم. در جبهه دب حردان که در ۱۵ کیلومتری اهواز بود مشغول دیده‌بانی شدم، البته برای این پستم مدتی در اصفهان آموزش دیدم. محل دیده‌بانی‌ام به گونه‌ای بود که جاده اهواز خرمشهر را می‌دیدم. عراقی‌ها شهر را با توپخانه زیر آتش می‌گرفتند و با موشک‌های زمین به زمین شهر را می‌زدند. همیشه دلم می‌خواست روزی شهر آزاد شود و بتوانم آنچه در دیده‌بانی با دوربین می‌بینم از نزدیک مشاهده کنم. دلم می‌خواست دشمن غاصب را از شهر دور کنم.» این آرزوی نجاتی سال ۶۱ به تحقق می‌پیوندد و او به همراه سایر رزمندگان غیور دشمن را از سرزمینمان بیرون می‌کنند.

 

با کمترین امکانات در مقابل دشمن ایستادیم

آن روز‌ها ما تنها با کشور عراق نمی‌جنگیدیم، بلکه با ۳۴ کشور که آخرین و پیشرفته‌ترین تسلیحات نظامی را داشتند و در اختیار عراق قرار داده بودند، می‌جنگیدیم. این کشور‌ها به‌طور مستقیم و غیرمستقیم حتی با فرستادن نیروی انسانی در این جنگ عراق را یاری می‌دادند. این موضوعی است که سردار نجاتی در لابه‌لای صحبت‌هایش به آن اشاره می‌کند. دشمن سراپا مجهز بود و از سوی کارشکنی‌های بنی‌صدر هم آب به آسیاب دشمن ریخته می‌شد. در این زمینه نجاتی برایمان توضیح می‌دهد: «برد سلاحشان قابل مقایسه با ما نبود. ما توپ داشتیم، اما برد چندانی نداشت. یادم می‌آید شهید تیمسار فلاحی فرمانده نیرو زمینی ارتش بود. شهید شوشتری او را به بازدید مواضع دشمن برده بود و گفته بود دشمن در تیررس ماست و اگر سلاح و مهمات داشته باشیم دشمن را زمین‌گیر می‌کنیم. شهید فلاحی در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده به روی زمین خم شده و پوکه‌ای برداشته و رو به شهید شوشتری گفته بنی‌صدر دستور داده حتی یک پوکه هم در اختیار سپاه و بسیج قرار ندهیم.»

خیانت بنی‌صدر در ارائه امکانات جنگی موضوعی است که در تاریخ ثبت شده؛ هرچند برخی فرماندهان ارتش پنهانی تجهیزات و امکاناتی را در اختیار سپاه قرار می‌دادند. خیانت‌های بنی‌صدر سبب شد تا جنایت‌های تلخی برای مردم بی‌پناه رقم بخورد.

 

ترس و وحشت دشمن

بدین ترتیب عملیات «بیت المقدس» در منطقه غرب رود کارون و جنوب غربی اهواز و شمال خرمشهر با رمز «یا علی بن ابی طالب (ع)» در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ آغاز شد. اما حساسیت و اهمیت هدف‌های ایران و عراق در این منطقه موجب شد که عملیات به مدت ۲۵ روز به درازا کشد و در نهایت رزمندگان اسلام، درحالی که در شرایط بسیار دشوار آب و هوایی می‌جنگیدند، در اوج اقتدار خرمشهر را آزاد کردند.
 
در عملیات آزادسازی خرمشهر که در چهار مرحله اجرا شد، نیرو‌های مسلح ایران که شامل، ۱۳۵گردان متشکل از ۴۵گردان ارتش،۹۰گردان از سپاه و بسیج به علاوه نیرو‌های ژاندارمری، کمیته انقلاب اسلامی، شهربانی و جهاد سازندگی بودند، در برابر هفت لشکر دشمن به علاوه نیمی از ادوات، توپخانه، امکانات مهندسی و زرهی ارتش عراق قرار گرفتند، ضمن اینکه ارتش عراق با کمک عوارض طبیعی موجود در منطقه (رودخانه کارون، اروند، کرخه، هورالهویزه) به دفاع از موقعیت خود در این عملیات پرداخت.

۳۰ دقیقه بامداد ۱۰ اردیبهشت ۶۱ عملیات گسترده بیت‌المقدس که منتهی به آزادسازی خرمشهر شد با رمز «یا علی‌بن‌ابی‌طالب» ودر چهار مرحله شروع می‌شود. مرحله اول آن گرفتن سرپل بر روی جاده اهواز خرمشهر بوده، مرحله دوم ادامه حمله به سمت مرز‌های بین‌المللی و عقب راندن دشمن بود. نجاتی مرحله دوم را خوب به یاد دارد و در این‌باره برایمان توضیح می‌دهد: «روز گرمی بود با چند تن از رزمندگان سوار بر جیپ ۱۰۶ بودیم که توپ ۱۰۶ هم بر روی آن قرار داشت. هنگام گشتن دیدیم چند نفر آن طرف خط هستند. با خودم می‌گفتم حتما اتفاقی افتاده که رزمندگان به آن سمت رفته‌اند. برای اینکه به آن‌ها برسیم خاکریز خودمان را دور زدیم تا به آن سمت جاده رسیدیم. حالا رسیده بودیم روی جاده آسفالت همان جاده‌ای که هر روز از دوربین آن را می‌دیدم. هنگام صحبتمان دیدیم که کامیون عراقی به سمت ما می‌آید. شهید حیدری با توپ به سمت کامیون شلیک کرد. کامیون بعد از تکان شدیدی ایستاد.

سپس دو نفر از کامیون پایین پریدند و خودشان را به دست و پای رزمندگان انداختند و «دخیل الخمینی» می‌گفتند. رزمندگان آن‌ها را بلند کردند و به عقب خط هدایت کردند. عقب کامیون پتو و بی‌سیم بود که آن‌ها را هم به غنیمت گرفتیم. کمی بعدتر کامیون دیگری از طرف مرز با سرعت به سمت ما می‌آمد، ۳ یا ۴ کیلومتری در تعقیب این کامیون بودیم. بالأخره یکی از رزمندگان به سمت کامیون رگبار گرفت جیپ را مقابل کامیون نگه داشتم و کامیون ایستاد. عقب کامیون کماندو‌های عراقی بودند که تا بن دندان مجهز بودند. هر نوع تجهیزات جنگی را با خود داشتند، اما آن‌ها هیچ استفاده‌ای از تجیهزاتشان در مقابل ما نکردند. افسرشان می‌گفت ناهار را در بصره خورده و سمت خرمشهر حرکت کرده و خبری از شکست نیرو‌های عراق نداشته است.»
صحبتمان که به این بخش از خاطره‌های نجاتی می‌رسد فقط این جمله در ذهنمان قوت می‌گیرد که امام (ره) فرمودند: «خرمشهر را خدا آزاد کرد.» بی‌شک جز ترس و وحشت چه چیز می‌تواند سبب شود تا کماندو‌ها از تجهیزاتشان استفاده نکنند.

 

خرمشهر آزاد شد

مرحله سوم محاصره خرمشهر در ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ و مرحله چهارم این علمیات یکم خرداد ماه بود. در تاریخ ۳ خرداد شهر آزاد می‌شود. نجاتی که می‌خواهد آن روز‌ها و لحظه‌ها را برایمان بگوید چند ثانیه به نقطه‌ای خیره می‌ماند. گویا می‌خواهد آن روز شهر را بدون کم و کاست در ذهنش مجسم کند. انگار همین دیروز بوده که وارد شهر شده، اولین جمله‌اش در توصیف شهری که دیده این است: «بعد از آزادسازی، هنگامی که وارد شهر شدم، در یک لحظه خشکم زد. این همان شهری بود که روزی جزو بهترین و پررونق‌ترین شهر‌های کشور بود؟ تمام خانه‌ها به تلی از خاک تبدیل شده بود. خودرو‌ها را آتش زده بودند و به صورت عمودی روی تپه‌های خاک کاشته بودند. تمام تیرآهن‌های خانه‌ها را بیرون کشیده و در زمین برافراشته، به نوعی پدافند برای شهر ایجاد کرده بودند. وسایل خانه مردم در هر گوشه از شهر دیده می‌شد. آثار گلوله روی همه دیوار‌های شهر بود، حتی مسجد خرمشهر هم از گلوله‌ها در امان نمانده بود.

در گمرک بیش از ۲ هزار ماشین تویوتا را به آتش کشیده، بازارچه حاشیه رود کارون را خراب کرده بودند، رزمندگان به شکرانه آزادسازی این شهر به مسجد می‌رفتند و نماز شکر می‌خواندند. به سمت بندر که رفتم صد‌ها جفت پوتین نظامی عراقی بود و از صاحبانش خبری نبود. همه آن‌ها از ترس خود را به داخل آب انداخته تا فرار کنند، به طور حتم غرق شده بودند.»
 
نجاتی لابه‌لای خاطره‌هایش از این می‌گوید که نیرو‌های عراقی مهمات بسیار زیادی داشتند، اما هر چه فرماندهانشان فرمان حمله می‌دادند آن‌ها می‌گفتند که نمی‌توانند حمله کنند، شاید دلیلش همان رعب و وحشتی بود که خدا در دلشان انداخته بود. سردار نجاتی در ادامه خاطره‌هایش از آن روز اشاره می‌کند: «در شهر مین‌های بسیاری کار گذاشته بودند که یکی از فرماندهانشان روی همین‌ها رفت و به درک واصل شد. مات و مبهوت بودم از این همه خوی وحشی گری عراقی‌ها آن‌ها می‌توانستند از امکانات شهر به نحو دیگری استفاده کنند.»

به این ترتیب، خرمشهر که پس از ۳۴ روز مقاومت، در تاریخ ۴ آبان ماه ۱۳۵۹ اشغال شده بود پس از ۵۷۶ روز در ساعت ۱۱صبح روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱آزاد شد. ۱۹هزار اسیر عراقی و ۱۶هزار کشته و مجروح بخش کوچکی از هزینه‌ای است که ارتش عراق برای جاه‌طلبی بزرگ اشغال خرمشهر در جریان عملیات بیت‌المقدس متحمل شد. سردار نجاتی می‌گوید: «هرچه از مقاومت مردمی و آزادسازی خرمشهر بگوییم کم گفته‌ایم. روایت از خرمشهر هیچ‌گاه کهنه و قدیمی نمی‌شود.»

 

روحیه دادن صدام هم فایده‌ای نداشت

نجاتی به یاد می‌آورد که آن روز‌ها صدام به خط آمده بوده و برای روحیه دادن به نیروهایش به طور مستقیم با آن‌ها از پشت بلندگو صحبت می‌کرده. اما این روحیه دادن به نیرو‌ها فایده‌ای نداشته و در حمله هوایی به مواضع دشمن صدام هم زخمی می‌شود و به عقب برمی‌گردد. نجاتی ادامه می‌دهد: «ما تا چند روز مهمات و تجهیزاتی را که به غنیمت گرفته بودیم از سنگر‌های عراقی‌ها تخلیه می‌کردیم. تعداد اسیر‌ها زیاد بود و ماشین به اندازه کافی نبود. مجبور شدیم آن‌ها را به سمت عقب برگردانیم. صحنه‌ای غرورآفرین بود که نشان می‌داد این تعداد نیرو با به‌روزترین امکاناتشان در مقابل نیرو‌های ما از پای افتاده بودند.» نجاتی حسش را از آن روز این‌گونه بیان می‌کند: «آن روز همه خستگی‌ها و تلاش‌ها به نتیجه رسیده بود. حس فتح و آزادسازی خرمشهر و از سویی دیدن شهر ویرانه و یاد عزیزانی که برای رسیدن به این مرحله خون خود را داده بودند، حس متضادی را در من ایجاد کرده بود. رزمندگان گروه گروه وارد مسجد می‌شدند و نماز شکر به‌جا می‌آوردند. دیدن این صحنه‌ها قشنگ‌ترین لحظه‌هایی است که در ذهنم نقش بسته است.»

 

کتاب «مریم مقدس»

سردار نجاتی سال ۶۲ با همسرش بانو مریم مقدس ازدواج می‌کند. به اصرار همسرش به اهواز می‌آیند و در آنجا ساکن می‌شوند. این بانو می‌خواسته تا کمترین فاصله زمانی را با همسرش داشته باشد و از سویی رفت‌وآمد هم بدین شکل برای سردار راحت‌تر بوده. پسر اولشان هم‌زمان با اولین مجروحیت پدر در مشهد به دنیا می‌آید. فرزند دوم سال ۶۵ و هنگامی که پدر در عملیات کربلای ۵ بوده به دنیا می‌آید. همسر سردار در شهری غریب و به دور از خانواده با کمک همسایه‌ها به بیمارستان منتقل می‌شود و وضع حمل می‌کند. دخترشان سال ۷۵ و در مشهد به دنیا آمده است. به شما پیشنهاد می‌کنیم اگر می‌خواهید بیشتر با زندگی و سرگذشت این خانواده آشنا شوید کتابی را که همسر سردار به نام «تا ابد با تو می‌مانم» را نوشته است بخوانید.

 

رأفت رزمندگان اسلام

محمود باقرزاده از فرماندهان گردان شهید توسلی و جانباز امروز در زمان آزادسازی خرمشهر ۱۷ سال بیشتر نداشته است. او به نکته‌ای بسیار زیبا درباره رزمندگان اشاره می‌کند و آن هم رأفت است. او می‌گوید: «تا چند ساعت قبل ارتش عراق رزمندگان ما را زیر آتش گرفته بودند، اما هنگامی که ما پیروز وارد شهر شدیم هیچ کدام از رزمندگانمان اسیر‌ها را آزار و اذیت نمی‌کردند، حتی آب و غذا را به آن‌ها می‌دادند با آنکه خودشان روز‌ها بود که آب و غذای کافی نخورده بودند. آن‌ها جلو می‌آمدند و «دخیل‌الخمینی» می‌گفتند. رزمندگان را بغل می‌کردند، انگار هزاران سال است ما را می‌شناسند. نیرو‌های ما هم با رأفتی که داشتند آن‌ها را می‌پذیرفتند.» این است فرق سپاه ما با ارتش بعث عراق.‌
 
 

ای کاش خرمشهر می‌ماندم

علی تفقد رزمنده دیروز و بازنشسته سپاه امروز در روز آزادسازی خرمشهر حضور نداشته است. اما در طی علمیات‌هایی که منجر به آزادسازی خرمشهر بوده حضور داشته است. او صحبتش را با حسرت شروع می‌کند و می‌گوید: «قرار شد به عقب برگردیم و تجدید قوا کنیم. به مشهد که رسیدم، از رادیو خبر آزادسازی خرمشهر را شنیدم. خیلی حسرت خوردم که چرا نماندم تا شاهد به ثمر نشستن تلاش‌های رزمندگان و شهیدانی باشم که در این راه آن روز‌ها و شب‌ها جانانه جنگیدن.» او برایمان می‌گوید که روز‌های زیادی به عقب برگشتند، اما در نهایت همه این عقب رفتن‌ها خرمشهر آزاد شده است. او به یاد می‌آورد که شهید خادم‌الشریعه فرمانده‌شان تا آخرین نفس نیروهایش را هدایت کرده است. او معتقد است تلاش و مجاهدت همه نیرو‌ها بود تا علمیات آزادسازی به پیش‌برود و امروز شاهد این باشیم که سرزمینمان حفظ شود.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.