هلن کلر، نویسنده نابینا و ناشنوا میگوید: «خوشبختی شکل ظاهری ایمان است. تا زمانی که ایمان، امید و سختکوشی نباشد، هیچ کاری را نمیتوان انجام داد.» اگر همین 3واژه «ایمان، امید و سختکوشی» از دایره لغات زندگیام حذف شوند مرا افسرده و مأیوس میکند چنان که یکبار بعد فراغت از تحصیل در دبیرستان و انصراف از قبولی بار اول دانشگاه مرا متوقف کرد. آنوقتها با دستهای کوچک و اندام نحیفم و چشمانی با بینایی 2درصد کیسههای زغال را به دوش میکشیدم به این امید که آخر ماه دستمزدم را دریافت کنم و هر ماه کارفرما به بهانهای آن را به تعویق میانداخت و بعد هم درکل قید دستمزد را زد. نمیدانم با خودش چه فکر کرده بود. اما من دیگر آن دختر ضعیف نیستم که حتی بیمهری استادان در یکی از دانشگاههای ملی شهرم که میگفتند؛ «به ما ربطی ندارد تو نمیبینی و باید خودت را به بقیه دانشجویان برسانی» مانعی بر سر راهم باشد. گرچه برههای مرا در اندوه عمیق فروبرد و موجب انصرافم از تحصیل شد اما دوباره برخاستم اراده کردم تا بشود آنچه باید بشود. بیانصافی است اگر بگویم چاپ گفتوگویم در شهرآرامحله در سال گذشته تأثیری بر زندگیام نداشته است. بعد از چاپ آن ،دیدگاه خیلی از کسانی که مرا میشناختند و بیمهریشان دامنم را گرفته بود به من تغییر کرد. از هنرم یعنی نقاشیام استفاده کردند و پارهوقت در مهدکودکی مشغول به کار شدم و تابستانی که گذشت به بچهها که دنیایشان را دوست دارم نقاشی یاد دادم.
همزمان دوباره کنکور شرکت کردم و در دانشگاه دولتی ساری قبول شدم. استادانم در دانشگاه ساری هم مهربانترند و بیشتر درکم میکنند.
اما موضوعی که هنوز رنجم میدهد این است چرا به نابینایان که بیشتر جمعیت معلولان را در کشور به خود اختصاص دادهاند اهمیتی واقعی داده نمیشود؟ راه دوری نمیروم در همین محله خودمان شهرک شهید رجایی چقدر معابر و کوچهپسکوچههایش مناسب معلولان و نابینایان است؟
اگر مناسب بود که معلولان در این معابر به سهولت به مسیر خود ادامه میدادند و به کمکهای گاه از سر ترحم دیگران نیازی نداشتند. از مسئولان شهر میخواهم یک معبر را انتخاب کنند و به واقع چشمهایشان را ببندند و در آن مسیر راه بروند. شاید آن وقت حرف مرا بهتر بفهمند.
از طرفی شنیدهام که در همه بخشها و دستگاهها و سازمانها باید معلولان مشغول کار شوند. واقعا این مسئله چقدر عمل میشود؟ به قول یکی از همکلاسیها برای ما که بیناییم کار نیست چه برسد به شما که چشمانتان سویی ندارد. اما این حرفها هیچ اثری بر من ندارد چون من به خودم قبولاندم که ناخواسته دچار نقص بینایی مادرزادی شدهام و هرجا هم بخواهم رقابت کنم مثل کنکور با افراد سالم و عادی رقابت میکنم.
روی دیگر حرفهایم با مردم مهربان شهرم است؛ گاهی اگر فردی در کار خود مثلا رانندگی بیدقتی کند میگویند: «مگر کوری؟» حال آنکه بسیاری از نابینایان به دقت کارهای خود را انجام میدهند و این تعبیر، من و دوستان نابینا و کمبینایم را اذیت میکند.
رفتار برخی هم با نابینا یا کمبینا به گونهای است که انگار با معلول ذهنی که البته او هم محترم است، طرف هستند. حال آنکه باید بدانیم نابینا فقط نابیناست و دلیلی ندارد هنگام گفتوگو با او مانند یک فرد عقبمانده ذهنی صحبت کنیم.