نام کشفرود در چندسال اخیر بارها رسانهای شده است. آن هم برای مشکلات متعدد کوچک و بزرگی که هرکدام از آنها بهتنهایی میتواند حواشی بسیاری را برای شهری چون مشهد ایجاد کند. درست به همین دلیل بود که چند روز قبل همراه تعدادی از دوستان شهرآرایی شال و کلاه کردیم و با راهنمایی کارکنان آبوفاضلاب استان رفتیم تا از نزدیک آنچه بارها درباره آن در شورای تیتر روزنامه بحث کرده بودیم، ببینیم و لمس کنیم. بازدیدی که بسیاری از معضلاتی را که هیچ حرفی تاکنون درباره آن نشنیده بودیم یا همکاران ما در شهرآرا و دیگر روزنامهها به آن نپرداخته بودند هم به ما معرفی کرد و ما را مصممتر کرد تا از کشفرود بیشتر و بیشتر بگوییم تا شاید با هر بار گفتن کمی سامان یابد.
اینها همه نیمه خالی لیوان بود و این مار خوش خطوخال خوابیده در حاشیه شمال شهر که امتدادش تمام شمالغرب تا شمالشرق کلانشهر مشهد را دربر گرفته است، نیمه پر لیوانی هم دارد؛ نیمه پری که به دلیل فراوانی مشکلات و معضلات مربوط به آن و جذابتر بودن بیان آنها برای اهل خبر نسبت به خوبیها و زیباییها همیشه مغفول مانده است. این نیمه پر را برای نخستینبار زمانی دیدم که روباهی در حاشیه جاده خاکی محل گذر ما در کنار کشفرود، لحظاتی چند ما را نگاه کرد و بعد در بین تاقهای سبز شده در بستر خشک اما نمدار کشفرود ناپدید شد. ناپدید شدنی که با خود وجود نیمه پری برای لیوان کشفرود را هم از بین برد تا هنگامی که به ناگاه بستر رودخانه به حدی عریض شد که دیدن جاده حاشیه بهسختی امکانپذیر بود و درست در همین هنگام جنگلی کوچک و کمسنوسال اما سرسبز و زیبا در بستر رودخانه ظاهر شد و نیمه پر لیوان کشفرود هم در ذهن من زنده گشت. این نیمه پر چیزی نیست جز امکان تبدیل کشفرود به یک منطقه گردشگری خاص برای مشهد و مشهدیها. یک منطقه گردشگری جنگلی که از دل آن رودخانهای رد میشود و حیوانات اهلی و وحشی هم در آن زندگی میکنند. چیزی شبیه پارک جنگلی چیتگر یا سرخهحصار تهران، البته با این تفاوت که آب جاری هم دارد. امری که کمی همت مسئولان شهری و سایر نهادهای مسئول را میخواهد و کمی همراهی مردم ساکن در حاشیه این مار بلند بالای کهن را و البته چندسالی هم صبر تا دیگر نهتنها کشفرود تاریخی معضلی برای شهر نباشد، بل یک سرمایه بزرگ باشد که هم مجاوران آن و هم سایر مردم شهر و کشور از مواهب آن بهرهمند شوند.