صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روایتی از حال و روز «چشمه‌گیلاس» که زمانی تأمین‌کننده نهر خیابان در مشهد بود

  • کد خبر: ۷۴۷۰۵
  • ۲۷ تير ۱۴۰۰ - ۱۱:۱۷
آنچه از چشمه‌گیلاس در ذهن ماست، شکوه و جلال و سرسبزی است! روستایی با یک چشمه معروف که کافی است نامش به میان بیاید تا یکی پشت‌بند آن بگوید: «می‌دانی که روزی آب مشهد را تأمین می‌کرده است!» اتفاقی که بعد از سالیان سال نام این روستا را هنوز در میان مشهدی‌ها از سکه نینداخته است.

سیده نعیمه زینبی | شهرآرانیوز، آنچه از چشمه‌گیلاس در ذهن ماست، شکوه و جلال و سرسبزی است! روستایی با یک چشمه معروف که کافی است نامش به میان بیاید تا یکی پشت‌بند آن بگوید: «می‌دانی که روزی آب مشهد را تأمین می‌کرده است!» اتفاقی که بعد از سالیان سال نام این روستا را هنوز در میان مشهدی‌ها از سکه نینداخته است. با یک جست‌وجوی کوتاه می‌فهمیم که این روستای خوش‌نام هنوز در میان سایت‌های گردشگری جایگاه دارد.

 

در جست‌وجو‌های اینترنتی نوشته شده چشمه‌اش همیشه خروشان است، اما کسی از وضعیت کنونی آن خبر ندارد. خاطرات و تصویر خوبی که در حافظه تاریخی مشهدی‌ها از چشمه‌گیلاس وجود دارد، می‌تواند روزی پای آن‌ها را به آنجا باز کند، اما وقتی به مقصد برسند، با چه تصویری روبه‌رو می‌شوند؟ قرار است آن تصویر تاریخی زنده شود یا همان‌جا در خاطرات دفن می‌شود؟


مسابقات دوزبازی و بازی روزگار

از وقتی سوار بر خودرو بشویم تا زمانی که در مقصد پیاده شویم، فقط ۶۰ دقیقه است؛ مسیری که باید آن را از بزرگراه مشهدقوچان پیمود. تابلو روستای چشمه گیلاس که سال هاست در حاشیه جاده به خدمت ایستاده است، خودرو را به فرعی رهنمون و سرسبزی جاده فرعی ما را به دیدن یک روستای سرسبز امیدوار می‌کند. از روستای قره جنگل که بگذریم، فاصله مان تا روستای مقصد کوتاه می‌شود. پیش از این با باقرنیا، رئیس شورای روستای چشمه گیلاس، هماهنگ کرده ایم تا بساط دیدار با قدیمی‌های روستا مهیا باشد.

 

 

اسم معبر اصلی روستا «سرچشمه» است. انگار همه ارکان این روستا با چشمه گره خورده است. آبراه بتنی در طول خیابان سرچشمه جریان دارد. چند درخت تنومند و یک سکوی سیمانی میزبان چند فرد کهن سال است که حضور ما را انتظار می‌کشند. چندتایی این سو هستند و چندتایی آن سوی جوی. روی سکوی سیمانی با آجر نقش یک جدول دوز را کشیده اند و در میانش سنگ و تکه‌های ریز آجر اسباب سرگرمی بزرگ تر‌های روستاست. سید و پهلوان حریفان همیشگی این میدان هستند تا ظهر‌های گرم تابستان روستا را سر کنند. حضور چند بیگانه در میان آدم‌های آشنا آن‌ها را وادار به سکوت کرده است.

 

یکی شان می‌گوید: «من چیزی یاد ندارم.» بقیه هم ساکت هستند. می‌پرسم: «چند سالتان است؟» می‌گوید: «این حرف‌ها برای ما آب و نان نمی‌شود. سر ما را زیاد کلاه گذاشته اند.» یخشان با ما بنای آب شدن ندارد. موضوع گزارش را می‌شنوند و باز به یکدیگر تعارف می‌کنند که دیگری شروع کند. آقاسید با صلابت کلام را سر می‌اندازد، ولی هنوز حضورمان را نپذیرفته است. روی زمین می‌نشینیم و صحبت را دوباره از سر می‌گیریم. آقاسید نخستین چراغ گفتگو را روشن می‌کند و به تدریج لحنش ملایم و صمیمی می‌شود و در نخستین کلامی که با لحن لطیف و بذل گونه ادا می‌کند، می‌پرسد: «عکس ما را در روزنامه می‌اندازید؟» و همه می‌خندند.


روستا ۳ بار جابه جا شده است!

روستا کوچک و جمع وجور است و ۷۵ خانوار در آن زندگی می‌کنند. ۴۵ خانواده سکونت دائم دارند و ۳۰ خانواده در رفت وآمد میان شهر و روستا هستند. افرادی که در روستا مانده اند، بیشتر بزرگ‌تر‌ها و سن وسال دار‌های آن هستند. سیدحسین جعفری کودکی، نوجوانی، جوانی و کهن سالی اش را در روستای چشمه گیلاس گذرانده است. خانواده او در دوسالگی اش از پیشاوک به سوی چشمه گیلاس کوچ کرده اند و تاکنون که ۷۵ سال دارد، اینجا ماندگار شده است.

 

 

محل اسکان روستا در طول همین ۷۰ سال ۳ بار جابه جا شده است. آثار خانه‌های خشت و گلی روستا که به جامانده از روستای قدیم است، هنوز تک وتوک دیده می‌شود؛ بنا‌هایی که بیشتر در ورودی روستا جاگیر هستند. حاج اکبر هم بزرگ‌تر روستاست که درباره جابه جایی روستا شروع می‌کند به صحبت کردن: «قبلا روستا جای دیگری بود. در زمان شاه پهلوی روستای گنبدی را ساختند و روستا به آنجا منتقل شد. آن زمان یک قسمت برای انسان و قسمتی برای دام ساخته شد. بعد از انقلاب هم روستا به فضای کنونی انتقال یافت.»


یک دعوا باعث شد آب نهر قطع شود!

کهن سالانی که دورهم جمع شده اند، آموخته اند که چطور می‌توان از زمین خشک گندم و جو درو کرد. پیشه شان زراعت است و تقسیم اراضی را خوب به خاطر دارند. حاج اکبر درباره ارباب‌ها می‌گوید: «خود آستان قدس ارباب‌هایی داشت که برایش زراعت می‌کردند. قلعه ساختمان و چشمه گیلاس را یک ارباب اجاره می‌کرد. در سال ۴۲ اصلاحات ارضی و کشاورز صاحب ملک شد. آن زمان چشمه گیلاس ۲۶ کشاورز داشت و قره جنگل ۳۶ کشاورز. آب بین کشاورز‌ها تقسیم می‌شد.» سید‌هم ادامه می‌دهد: «آن زمان یادم هست که این املاک متعلق به آستان قدس بود و ارباب‌ها این ملک را همراه قره جنگل و قلعه خیابان اجاره می‌کردند. ارباب اینجا ابتدا استامبولچی و سپس کیهان یغمایی بود. بعد یغمایی، مؤمنی بود که ۵ سال آن را اجاره کرده بود.»


جعفری می‌گوید: «آن زمان آب از چشمه گیلاس به بالاخیابان می‌رفت و پس از ردشدن از حرم مطهر امام رضا (ع) به قلعه خیابان می‌رفت و با آن کشت وکار می‌کردند. به آب چشمه گیلاس که به سمت مشهد می‌آمد، نهر قلعه خیابان می‌گفتند. حدود ۱۵ میراب هم داشت که مراقب بودند این آب به سلامت به مقصد برسد. بعد اصلاحات ارضی تا زمانی که مهاجرانی رئیس املاک آستان قدس شد، این آب جریان داشت. البته حجم آب خیلی کم شده بود، ولی هنوز جریان داشت. یادم هست که چند خودرو از قلعه خیابانی‌ها به اینجا آمدند و با مهاجرانی درگیر شدند. مهاجرانی هم تلخ شد و دستور داد آب فقط به چشمه گیلاس و قره جنگل برود و انشعاب قلعه خیابان را قطع کنند. از همان موقع دیگر این آب به سمت مشهد نیامد.»

 

زمانی این چشمه آسیاب آبی داشت

در مسیر چشمه قرار می‌گیریم. سید زحمت زیادی برای روستا کشیده است؛ از برق تا آسفالت روستا مدیون اوست. فاصله میان روستا تا چشمه حدود ۵۰۰ متر است. هنوز نمی‌دانیم چه چیزی در انتظارمان است، همین قدر می‌دانیم که آبی که در مسیر تا نیمه آبراه بتنی بالا آمده، آب همان چشمه معروف است. دیواره‌های سنگ چین چشمه را فرا گرفته اند.

 

سید محوطه نزدیک به چشمه را نشانم می‌دهد و می‌گوید: «یک زمانی سرباز‌ها اینجا اتراق کرده بودند و آموزش می‌دیدند. خوش آب وهوا بود و برای اردو مناسب. آشپزخانه‌ای هم اینجا ساخته بودند که غذا می‌پختند. ما آن زمان بچه بودیم.» بعد بالادست را نشانم می‌دهد و می‌گوید: «آنجا آبشار بود که آب روی آسیاب می‌ریخت و آن را می‌چرخاند. آسیاب ۴ دست گشت و آرد همه روستا‌های اطراف را تأمین می‌کرد. آسیابان یک شاخ شکار داشت که در آن می‌دمید و بوق می‌زد. کسانی که به او گندم سپرده بودند، می‌فهمیدند که بارهایشان آماده تحویل است.»

 

حیات چشمه به پمپ متصل است

هنوز هم نمی‌دانیم چه خبر است. دیواره‌های سنگی اطراف چشمه را آستان قدس پیش از انقلاب به گرد چشمه کشیده است. یک ماه پیش مجبور می‌شوند برای جلوگیری از خشک شدن چشمه عمق آن را بیشتر کنند. سنگ‌هایی که اطراف ریخته، همان تکه‌هایی است که اهالی در چند مرحله برای رسیدن به آب از دل چشمه بیرون کشیده اند. سنگ بزرگی را که پیش از این سایه بان چشمه بوده است نیز برای رسیدن به آب کنار زده اند. حالا دیگر می‌توان مرثیه چشمه را با سوزوگداز خواند.

 

چاله‌ای به عمق ۱۵ متر جلومان گشوده شده است. دیواره‌های سنگی هم دیگر کارایی ندارند. یک لوله سیاه رنگ به ته چاله‌ای فرو رفته است و آب را با کمک پمپ بالا می‌کشد تا در آبراه روستا سرازیر کند. انگار بیماری را در آی سی یو می‌بینی، خبری از آن جلال و شکوه نیست و فرقی ندارد بیمار چه گذشته باشکوهی داشته، حالا تنفسش به دستگاه بند است؛ درست مثل چشمه گیلاس که حیاتش به پمپاژ آب از حفره‌ای عمیق ختم شده است.


در تابستان‌های دور گوسفند‌های روستا در همین چشمه تنی به آب می‌زده و نفس تازه می‌کرده اند. حالا یک گله گوسفند زیر چند درختی که باقی مانده است به هم چسبیده اند تا آفتاب هلاکشان نکند. از آسیاب و آبی که آسیاب را هم بچرخاند، خبری نیست.


آبی که به رادکان و توس می‌رفته است!

«کشف رود آن زمان آب داشت. از آن بالا چند چشمه داشت که درون کشف رود می‌ریخت. اینجا آب چشمه گیلاس هم به آن اضافه می‌شد و به سمت مشهد می‌رفت.» سید این‌ها را می‌گوید و بالاتر می‌رود و دستش را بلند می‌کند تا مسیر پیمایش نهر خیابان را نشانم بدهد. اکنون از آن سبزینگی و خروش خبری نیست. کشف رود خشک و بی آب است، درست مثل چشمه گیلاس. چند درخت و چند نشان طبیعی دیگر تنها رگه‌های باقی مانده از یک گذشته باابهت است؛ حجم زیادی از آب که روی هم سر می‌خورد و به سمت کشف رود سرازیر می‌شد و آسیابی که با همه عظمتش در برابر سیل آب ناتوان از ایستادن بود.

 

سید می‌گوید: «فاصله اینجا تا قلعه خیابان خیلی زیاد است. جوی خیابان از پستی بلندی‌های زیادی می‌گذشت تا به مشهد برسد. وقتی سیل می‌آمد، جوی را با خودش می‌برد و کشاورز‌های قلعه‌های اطراف دور هم جمع می‌شدند تا سیل بند بسازند. ما باید سوار خرهایمان می‌شدیم و تا کاظم آباد می‌رفتیم تا جوی آب را ترمیم کنیم. جوی نهر خیلی گود بود و در ۳ مرحله مهار می‌شد. کار راحتی نبود.»

 

بعد هم با چرخش انگشت در سوی خلاف نهر خیابان ادامه می‌دهد: «جوی هارونی هم داشتیم که آب را از چشمه گیلاس به سمت رادکان می‌برده است. چون آب چشمه زیاد بود، به سمت شهر توس هم می‌رفته است. جوی کهنه اش تا چند سال، جلوتر بود که حالا صاف شده است. زمانی که بچه بودیم، بزرگ تر‌ها داستانش را روایت می‌کردند.» پسر بزرگ سید هم ادامه می‌دهد: «یکی از رؤیا‌های حکیم ابوالقاسم فردوسی این بوده است که آب چشمه گیلاس را به سمت توس هدایت کند که در زمان حیاتش موفق نمی‌شود. اما پس از مرگش، دخترش رؤیای پدرش را پی می‌گیرد. او آب چشمه را به شهر توس جاری و آن را وقف عام می‌کند. در «مطلع الشمس» شواهدی مبنی بر عبور چشمه گیلاس از شهر توس ثبت شده است.»


روایت‌های شیرین و عامیانه یک چشمه!

همه مردمان این روستا تاریخ آن را عامیانه روایت می‌کنند که آن را هم از زبان بزرگ ترهایشان شنیده اند. روایت تازه دامادی که با لگد اسب از پا درمی آید و باعث می‌شود اینجا را گلسب بنامند، نخستین روایتی است که از مردم می‌شنویم.


اهالی روستا داستان افسانه‌ای لگدخوردن یزدگرد‌سوم مشهور به «یزدگرد بزه کار» از اسب تک شاخ را که بیشتر در متون تاریخی منسوب به چشمه سبز است را هم به چشمه گلسب ربط می‌دهند.
سید از دیگر روایاتی که در میان مردم دهان به دهان می‌چرخیده است هم پرده برمی دارد: «قدیم می‌گفتند این چشمه ته ندارد و حتی تعریف می‌کردند که در چشمه سبز گلمکان گاوی درون آب افتاده که از اینجا بالا آمده است.»


او سپس به سراغ روایت شاه عباس در میان مردم می‌رود و می‌گوید: «شاه عباس هم اینجا رفت وآمد داشته و تختی برای خودش ساخته بود که مردم «تخت شاه» می‌گفتند و او آنجا اتراق می‌کرد. سال‌ها پیش آن تخت هنوز بود که وسط زمین اهالی افتاد و هموار شد. این روستا گذرگاه شاهان بوده و اکنون به این وضع افتاده است.» تپه کنار چشمه هم انگار از گزند تاریخ خواران در امان نمانده است و حفره‌های متعدد از جست وجوی گنج در این منطقه نشان دارد. پیرمرد باصفای روستا ادامه می‌دهد: «ما زمانی آمدیم از اینجا برای زمین هایمان خاک ببریم که اسکلت آدم بیرون آمد و دست نگه داشتیم، ولی بقیه به آن رحم نکردند.»
بخشی از دیوارچینی قدیمی جلو تپه با ساروج ساخته شده است که نشان از قدمت این محدوده دارد. آنچه آشکار است، داستان‌های مردم عامه درباره این چشمه تاریخی بسیار زیباست که شنیدنی است.


طبیعت گرد‌ها به اشتباه نیفتند

در راه بازگشت مردی را می‌بینیم که برای دیدن طبیعت چشمه گیلاس آمده است. مرد می‌گوید: «مدیر گروه طبیعت گردی هستم. می‌خواهم ببینم فضای اینجا چطور است؟» البته او به شنیدن خشکی چشمه اکتفا نمی‌کند و خودش تا انتهای راه را می‌رود. بازگشتش خیلی طول نمی‌کشد. ناامیدانه راست جاده را می‌گیرد و می‌رود. باقرنیا می‌گوید: «نمی دانیم کدام آدمی درباره طبیعت چشمه گیلاس مردم را به اشتباه می‌اندازد. اینجا دیگر از آن سبزی و آبادی خبری نیست، ولی در جست وجو‌های اینترنتی چیز دیگری به مردم می‌گویند.»

 

اهالی یاد آن روز‌های سیزده را به خیر می‌کنند؛ آن روز‌هایی که همه اهالی روستا‌های اطراف هم دور چشمه آن‌ها جمع بودند. یاد کشتی‌های باچوخه که پهلوان قهرمان آن بوده است. هنوز هم روز‌های سیزده اطراف این بیمار درحال احتضار شلوغ است، اما چاه‌های عمیق و بی حساب بلای جان این روستای زیبا و تاریخی شده است. همه روایت‌های شیرین چشمه گیلاس همراه با چشمه اش روبه خشکی است و کسی نیست که آن را دریابد. حاج اکبر هم مثل بقیه کشاورز‌ها دادش از بی آبی بلند است: «چاه‌های غیرمجاز آب چشمه را خشک کرده است. حدود ۲۰ سال پیش آب خشک شد و دیگر نیامد. آن زمان مشخص شد که چاه‌های غیرمجاز باعثش شده است. آن زمان چاه‌ها را پر کردند و چشمه دوباره آب گرفت. ما دوباره خوش حال شدیم، اما مجوز‌های موقت چاه‌های عمیق باز ما را به دردسر انداخت. آن مجوز‌های موقت تا حالا ادامه یافته و آب چشمه را کم کرده است.»


سید هم ادامه می‌دهد: «من یادم هست که ۴۰۰ تن چغندر کشت می‌کردم و برای همه کارخانه‌های آبکوه، شیرین و فریمان می‌بردم، ولی الان یک دانه چغندر به عمل نمی‌آید. خودرو‌ها شب تا صبح اینجا چغندر بار می‌کردند و می‌بردند. یادم هست که حتی به راننده‌ای که زودتر بیاید و بار ببرد، جایزه می‌دادند. ما همه چیز می‌کاشتیم، از ذرت تا نخود و گندم. الان فقط جو و گندمش باقی مانده است. آب آن موقع زیاد بود و چند جوی آب از آن منشعب می‌شد. هیچ کدام از روستا‌های استان خراسان مثل روستای ما آباد نبود. الان هیچ خبری از آن جلال و شکوه نیست. کسی به اینجا رسیدگی نکرده است و کسی پاسخ گوی مشکلات مردم نیست.»

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.