مسعود نبیدوست | شهرآرانیوز؛ ادبیات، بیگمان نشانه است. نشانه یعنی ملاک ارزیابی. بهمعنای دقیقتر برای سنجش میزان اهمیت یک عنصر فرهنگی، اجتماعی، کالبدی و... باید حضور آن عنصر را در ادبیات عامه مردم سنجید. بهفراخور این حضور و بروز هم هست که میشود عمق اثر آن عنصر را در حافظه جمعی نسلها تشخیص داد. خاطرات کهنسالان مشهدی که بازخوانی و تحلیل شود، بدون شک معلوم خواهد شد که برخی عناصر به طرز واضحی درمیان حافظه جمعی چندین نسلِ این شهر جا خوش کردهاند.
اولین روایت
«جوب آب خیابان» و حواشیاش حتما یکی از این عناصر است؛ عنصری که هنگام روایت کهنسالان مشهدی، در همان ابتدای شرحِ شکل و قواره شهر، سخنهایی دربارهاش به میان میآید. چنان که محمود ناظرانپور، راوی کهنسال و سنجیده تاریخ اجتماعی مشهد، هم روایت خود درباره شهرمان را از همین جوی (یا به قولی جوب) آب آغاز کرده و به انگیزه انتساب اجدادش به نظارت این آب، دراینباره سخن میگوید: «اسم پدر من حسن بود. این حسن، حسن ناظر بوده؛ ناظر بر آب خیابان که از چشمهگیلاس شروع میشده... این نهر میآمده از وسط شهر. بعد از بالاخیابان وارد صحن حضرترضا (ع) میشده و آنجا دو طرف سقاخانه اسماعیلطلا دور میزده، از پایینخیابان میگذشته و میرفته به باغها و مزارع....» ادامه این روایت هم میرسد به قلعهخیابان و کشتوکارها بر دامنه کوه «سلطانمشرق» که در شرق مشهد قدیم قرار داشته است.
درختانی که نماد بودند
در روایتهای شفاهی کهنسالان از مشهد قدیم، خاطرهای از یکی از اهالی شهر طبس ثبت شده است؛ پیرمردی که در ایام جوانی مدت کوتاهی را در محله عیدگاهِ مشهد به کارگری گذرانده و حالا فرصتی دست داده تا از آن ایام بگوید. درمیان خاطرات او، آن چیزی که این خاطره را به یک روایت منحصربهفرد تبدیل کرده، ماجرایی است که نامی از بالاخیابان در آن میآید؛ «پیش استادکاری کارگری میکردیم. از قضا یک روز وسط کار دعوایی سر گرفت. یادم است استادکارِ ما رو به طرف گفت: اگه حرفت حقه، گردن ما از مو باریکتره، ولی اگه ناحق، گردن ما به کلفتیِ چنارهای بالاخیابون....» درمیان این خاطره درباره «چنارهای بالاخیابان» سخن به میان آمده است. اما مهمتر از ذکر این عنوان، بیان یک عبارت کنایی ازسوی این فرد است؛ عبارتی که نشان میدهد این عنصر طبیعی شهر، روزگاری نهچندان دور، تمثیل و نمادی از ابهت و بزرگی در مشهد دانسته میشده است.
باورهای خیالی درباره یک جوی تاریخی
تا اینجا دانستیم که خیابان، جوی آب آن، چنارهایش و خلاصه بسیاری از عناصر این گذر قدیمی را میتوان از بهیادماندنیترین تصاویر ذهنی کهنسالان این شهر دانست. شاید بهسبب اهمیت همین عناصر هم باشد که جوی آب این گذر، از منشأ و مبدأ آن در «چشمهگیلاس» تا پایانیترین نقطه آن در دامنه کوه «سلطان مشرق»، موردتوجه مشهدیهاست و رد و نشان آن را میتوان در باورهای عامیانه مردمان این شهر هم جُست. به باور برخی مشهدیهای قدیم، «چشمهگیلاس» به دریایی در زیر زمین متصل است؛ دریایی از آب بیانتها که همه چشمههای جهان را به هم وصل میکند. این باور تا آنجا پیش میرود که گفته میشود: «یکنفر عصایش به میان آب چشمهای (یا رودی) در عراق افتاد و از چشمهگیلاس بیرون آمد!».
نهر گلآلودی به عرض پنج قدم
«جوب آب خیابان» در گذشتهای نهچندان دور یکی از جدیترین عوامل حیات در شهر مشهد تلقی میشده است. اهمیت این آب در ادامه کشاورزی در مشهد و برقرارماندن آبانبارها، حمامها و سایر مشاغل و مراکز خدماتی نیز بر کسی پوشیده نیست. همین اهمیت هم هست که سبب شده این عنصر بارزِ محیط شهری اینچنین وارد خاطرات جمعی مردم این شهر شود. مرحوم غلامحسین بقیعی هم که یکی از شاخصترین راویان تاریخ اجتماعی مشهد است، در کتاب «انگیزه» جایگاه ویژهای به عنصر «خیابان» و جوی میانه آن داده است و مینویسد: «نهر گلآلودی به عرض چهارپنجقدم به نام «جوبِ خیابون» از مغرب وارد شهر میشد.
بالاخیابان، صحن کهنه، پایینخیابان و درواقع تمام شهر را به دو بخش قسمت مینمود. یک جفت آسیاب بزرگ جلوی باغ هشتاباد (نزدیکی میدان شهدای فعلی) را به کار میانداخت، باغها و مزارع و منازل را آبیاری میکرد و زبالههای مسیر را با خود میبرد. در امتداد هر کوچه و چهارراه، یک پل باریک چوبی یا آجری دو بخش خیابان را به هم مربوط میساخت. در طرفین نهر تعداد زیادی درخت توت و چنار کهنسال وجود داشت و زیر آنها مکان کسبوکار دستفروشها و دراویش بود. روزی همراه پدرم از کنار همین نهر به راه افتادیم...».
ادامه دارد...