گزارش شهرآرامحله از خیری که ۲۰ سال است خدمات رایگان برای معلولان فراهم میکند
فهیمه شهری - وقتی باران سخاوت میبارد و نسیم مهربانی، درخت گذشت را در کویر زندگی میکارد، شکوفههای ایثار باز میشود و زیباترین تجلی ماندگاری، در قاب وقف رقم میخورد. اینجاست که از خود گذشتن، مسیر به خدا رسیدن میشود و چشمه دل فرصت دریا شدن پیدا میکند. برای کسی که لذت بخشش را درک کرده است دل کندن و رها کردن نفس همچون بالی برای پرواز میماند تا خود را به بی نهایت برساند. در این نوشتار به مناسبت قرار گرفتن در آستانه روز وقف سراغ کسی رفتیم که مال، جان، کار و زندگی خود را وقف معلولان کرد تا لبخندی بر لبی بنشاند و دستکم توانی را قدرت بخشد. او ابراهیم هدایی، مدیر مجتمع آموزشی توانیابان است که بین وکیلآباد ۵۹ و ۶۱ واقع شده و از ۲۰ سال گذشته تاکنون خدمات رایگان متعددی به معلولان ارائه کرده است. ابراهیم سال ۱۳۳۰ در اراک و خانوادهای مذهبی چشم میگشاید. پدرش ابوتراب هدایی است که ۲۱ تألیف دینی دارد. از همان کودکی با آموزههای دینی رشد میکند. سال دوم دبستان بود که پدرش خود را به مشهد منتقل میکند. در خانهشان، هر روز قبل از رفتن به مدرسه، بچهها باید برای پدر قرآن میخواندند و سپس به مدرسه میرفتند. یکی از تنبیهات پدر این بود که وقتی رفتار ناپسندی از فرزندش میدید به او میگفت تا یک هفته حق نداری قرآن بخوانی. افزون بر این، ابوتراب خودش سخنران مذهبی بود و در منزلش نیز جلسات مختلف مذهبی برگزار میشد. او به محض اینکه حقوقش را از بانک دریافت میکرد بخشی از درآمدش را که قرار بود به نیازمندان بدهد، در جیب سمت راست کتش و بخش دیگر را در جیب سمت چپ میگذاشت. این رفتارهای ابوتراب، روح فرزندانش از جمله ابراهیم را صیقل میدهد.
ابراهیم درسهایش را به خوبی میخواند، اما یک روز در کلاس تاریخ شیطنتی میکند که در پی آن معلمش به او نمره صفر میدهد. او که تا این زمان تجدیدی نداشت، نمیتواند آن را بپذیرد و تصمیم به ترک تحصیل میگیرد. دنبال کار میرود و سر از کارخانه قند شیرین در میآورد. در آزمایشگاه این کارخانه مشغول به کار بود و درآمد خوبی داشت، اما چون بانوان بیحجاب هم در این بخش بودهاند از مدیرش میخواهد او را به بخش دیگری ببرد بنابراین به یکی از سختترین و خطرناکترین قسمتهای کارخانه منتقل میشود. شش ماهی، اینجا را تحمل میکند، اما با خود میگوید اگر درس بخوانم میتوانم کارهای بهتر و مفیدتری انجام دهم. به یک مدرسه دیگر میرود و شاگرد اول میشود. پس از آن، در مدرسه ابن یمین که از بهترین مدارس آن زمان بود و دانشآموزان تیزهوش در آن تحصیل میکردند، درس میخواند تا دیپلم میگیرد. به سربازی که میرود با همت تمام، همیاری اهالی روستای کنگ را جلب میکند تا برای روستایشان مدرسه بسازند.
گمشدهای که پیدا کردم
پس از ازدواج و ادامه تحصیل در دانشگاه، در شرکتی مشغول به کار میشود. چون رشته تحصیلیاش جغرافیا و نقشهبرداری هوایی بود، کار تبدیل نقشهها به فیلم را بر عهده داشته است. به مرور مالک این شرکت میشود و با درآمد خوبی که دارد خانهای بزرگ در تهران خریداری میکند. با وجود این داراییها همواره دنبال گمشدهای میگشت و احساس بیهودگی میکرد. ماشین میخرید و آن را ارتقا میداد، منزلش را وسعت میداد، اما باز هم دنبال چیزی بود که آن را نمییافت. به توصیه پدرش عازم حج میشود و در آنجا از خدا میخواهد راهی پیش رویش بگذارد که از این احساس بیهودگی رها شود. پس از سفر حج، قصد بازگشت به مشهد میکند و در این شهر سکنی میگزیند. برادرش در مشهد هفتهای ۲ روز برای نیازمندان غذا میبرد. روزی قصد سفر داشت و از ابراهیم خواست در مدتی که نیست، به جای او این کار را انجام دهد. ابراهیم قبول میکند و با اولین باری که به فقرا غذا میدهد دلش کمی آرام میگیرد و احساس میکند دردی که از احساس بیهودگی داشته، تسکین یافته است. مدتی به همین فعالیتش ادامه میدهد تا اینکه روزی به برادرش میگوید تا کی میخواهیم برای اینها غذا بیاوریم، بیا خیریهای تأسیس کنیم و از طریق آن به این افراد آموزشهایی بدهیم که بتوانند مشغول کار شوند. بعد از تأسیس خیریه، روزی فردی به ابراهیم میگوید شما که در این خیریه اشتغالزایی میکنید اگر بتوانید برای معلولان هم کار پیدا کنید کمک بزرگی به آنها کردهاید. ابراهیم با تعجب میپرسد مگر معلولان هم میتوانند کار کنند، وقتی پاسخ مثبت میشنود و توضیحاتی درباره مشکلات این قشر دریافت میکند، تصمیمش را میگیرد و به برادرش میگوید من از این پس دنبال خدمت به معلولان میروم. او دیگر احساس میکند گمشدهاش را یافته است و اگر پا در این مسیر بگذارد احساس بیهودگی نمیکند. چون در مشهد هیچ مؤسسه آموزشی برای معلولان نبود، به تهران میرود و از مؤسسه رعد که در شهرک غرب تهران و در فضایی بزرگ و مجهز از سوی خیران ساخته شده بود، بازدید میکند. قبل از ابراهیم افرادی در مشهد تصمیم داشتند خدماتی به معلولان بدهند، اما موفق نشده بودند. با این حال ابراهیم با تمام اراده، به عملی کردن این ایده تصمیم میگیرد و جلسات متعددی با چند فرد خیر میگذارد. سال ۷۶ یکی از خیران به نام رحیمیان میگوید به طور موقت منزلم را برای اجرایی کردن ایدهتان در اختیارتان میگذارم، اما منزلش در دست مستأجر بوده است. ابتدا از آن مستأجر خواهش میکنند اجازه دهد فقط جلسات را در آن مکان برگزار کنند او هم موافقت میکند، اما بعد که میبیند کار به صورت جدی دنبال میشود، خارج از موعد، خانه را تخلیه میکند و بدین ترتیب پس از مدت کمی، سال ۷۷ اولین معلولان برای دریافت آموزش رایگان، جذب مؤسسه میشوند.
استفاده از واژه «توانیاب» به جای معلول
از اصلیترین اهداف و شروط این مؤسسه ارائه دادن آموزشهای مهارتی منجر به اشتغال و مهیا کردن شرایط رفتوآمد رایگان معلولان به مؤسسه بوده است. در اولین گام به جای نام معلول، از واژه «توانیاب» استفاده میکنند و نام مؤسسه را مجتمع آموزش نیکوکاری توانیابان میگذارند. مدیرعامل آن زمان مؤسسه رعد تهران، ۵ ماه در مشهد میماند تا چموخم کار را به ابراهیم و دیگران یاد دهد. ابراهیم هدایی درباره آن روزها میگوید: من حتی نمیدانستم چطور باید با معلولان ارتباط برقرار کنم. فقط با اراده وارد کار شدم، چون علاقه داشتم سختیهایش را به جان خریدم و سعی کردم هرآنچه لازم است فرا گیرم. کاری نبود بگذارم لنگ بماند خودم لباس کار تنم بود و برای آمادهسازی ساختمان چنان پتک میزدم که دستم تاول میزد. پس از مدتی، وقتی مالک ساختمان برای بازدید آمد، همانجا خانهاش را وقف معلولان کرد و گفت چنان از کارتان لذت بردم که دیگر منزلم را نمیخواهم. همزمان با کارهایی که برای راهاندازی مؤسسه توانیابان انجام میدادم، یکی از دوستانم، مسئولیت راهاندازی کارخانهای را به من داده بود. ظرف ۶ ماه تمام کارهای لازم را انجام دادم و دستگاههای کارخانه را راهاندازی کردم. سهمی از این کارخانه به من داده بودند، اما دیدم باز دارم گرفتار کارگر و چک دادن و وصول کردن و امثال آن میشوم بنابراین از کارخانه خارج شدم. با پول فروش شرکتم در تهران، یک آپارتمان در مشهد خریده بودم. از قبل هم ماشین داشتم. افزون بر حقوق بازنشستگی، منزلم در تهران را به اجاره داده بودم و به کسب درآمد بیشتر نیازی نداشتم. پدرم ما را به قناعتپیشگی سوق میداد. نمیخواستم غرق مال دنیا شوم. تصمیم گرفتم دیگر دنبال کسب درآمد نباشم، بنابراین همه زمانم را وقف معلولان کردم و از آن زمان تاکنون به صورت افتخاری، مدیر مجتمع توانیابان هستم. ابتدا در مؤسسه فقط رشتههای ماشیننویسی (تایپ)، کامپیوتر، سیمپیچی، نقاشی، ورزش، تئاتر و زبان انگلیسی را آموزش میدادیم. با موتور کابیندار دنبال معلولان میرفتیم تا برای رفت و آمد مشکل نداشته باشند. برای اشتغال معلولان چند تعاونی راه انداختیم، اما چون فرهنگ کار گروهی در بین مردم ما رواج ندارد، موفق نبود بنابراین بر اشتغال فردی آنها متمرکز شدیم. به مرور تعداد معلولان بیشتر شد و با اتوبوس باید دنبال آنها میرفتیم.
نصب اولین بالابر در اتوبوس معلولان.
چون استقلال این افراد برایشان خیلی مهم است از اول دغدغه این را داشتم چطور در اتوبوس بالابری بگذاریم که توانیابان بتوانند بدون کمک کسی سوار و پیاده شوند. مدتها فکر کردم. چند بار تلاشهایی کردیم، اما نتیجه نداد. حتی به تعمیرکاران هزینه میدادم تا این کار را انجام دهند، اما بعد از کمی تلاش میگفتند نمیشود. بهویژه دختران از اینکه باید دیگران آنها را بلند میکردند تا سوار ماشین شوند رنج میبردند بنابراین ناامید نشدم و باز هم نزد افراد دیگری رفتم. سرانجام یک نفر توانست ایدهام را اجرا کند و با انجام دادن تغییراتی در جلو اتوبوس، بالابری در آن نصب کردیم که با باد ماشین کار میکند و اکنون ۱۵ سال است که معلولان دارای ویلچر بدون کمک کسی میتوانند سوار اتوبوسهایمان شوند. بعد از اینکه اتوبوسها را به این شکل طراحی کردیم، سازمانهایی که برای معلولان و جانبازان، مسابقه، همایش و ... برگزار میکنند برای جابهجایی آنها از اتوبوسهای ما استفاده میکنند. پس از مدتی که آموزشهای مهارتی داشتیم، دیدم این بچهها به علت مشکلات رفتوآمدی و مهیا نبودن شرایط تحصیل برایشان، از ادامه تحصیل بازماندهاند بنابراین کلاسهای آموزش درسی را راه انداختیم و اکنون تا دیپلم میتوانند در این مؤسسه به صورت کاملا رایگان تحصیل کنند. با فراهم شدن این شرایط تحصیلی، توانیابانمان انگیزه ادامه تحصیل در دانشگاه را پیدا کردند و داریم کسانی که حتی تا مقطع دکترا ادامه دادهاند. در همین سال ۹۸، ۱۶ نفر در کنکور قبول شدند. البته ناگفته نماند که شرایط ادامه تحصیل در دانشگاه برای معلولان بسیار سخت است. خیلی از دانشگاهها برای استفاده معلولان مناسب نیست و آنها از این حق طبیعی بازمیمانند و مجبور به ترک تحصیل میشوند. متأسفانه مسئولان هم هیچ دغدغهای از این بابت ندارند و همکاری نمیکنند که شرایط مهیا شود. موردی بود که به دانشگاه گفتم با هزینه خودمان سرویس بهداشتی مناسب معلولان برایتان درست میکنم تا معلولم بتواند در آن دانشگاه تحصیل کند، اما رئیس دانشگاه بهانه آورد که فضای کافی برای این کار نداریم. ساختمان دانشگاهها دو یا چند طبقه است و آسانسور ندارد. حتی بعضیها رمپ مناسبی برای ورود معلول به طبقه همکف نیز ندارند.
از آموزش تا درمان
او در ادامه به ساخت زمین فعلی مؤسسه توانیابان که در کنار ساختمان وقف شده قرار دارد، اشاره میکند و توضیح میدهد: مالک این زمین میخواست آن را به چلوکبابی بفروشد. دیدم اگر این اتفاق بیفتد، بوی کباب بچههایم (معلولان) را دق میدهد، با او صحبت کردم و زمین را به صورت قسطی خریدم. سپس با کمک خیران، در مدت ۱۳ ماه آن را ساختیم و بدین ترتیب فضای بیشتری برای آموزش کسب کردیم. در این ۲۰ سال، حدود ۴ هزار معلول به صورت ۱۰۰ درصد رایگان در این مؤسسه درس خوانده و در کلاسهای مهارتی شرکت کردهاند. اکنون ۲۰۹ نفر در مؤسسه در حال آموزش هستند و تا ۴۰۰ نفر ظرفیت داریم. از مردم میخواهم هر فرد معلولی را میشناسند معرفی کنند تا به صورت رایگان او را از منزلش با سرویس به این مکان بیاوریم، آموزش ببیند و با سرویس به منزل بازگردد. اندک تغذیه رایگانی هم داریم. ۵۰۰ نفر از افرادی که آموزش دادهایم اکنون شاغل هستند. اکنون رشتههای کامپیوتری از جمله تایپ و مونتاژ را به توانیابانمان آموزش میدهیم. حسابداری، نقاشی، معرق هم برایی اشتغالشان مناسب و از آن استقبال شده است. به تازگی مجوز آموزش رشتههای عکاسی، سرود و گرافیک را نیز گرفتهایم. افزون براین، چون این قشر نیاز زیادی به خدمات درمانی دارند، از روز اول پزشک داشتیم و اکنون هم پزشکان متعددی به صورت افتخاری با مؤسسه همکاری دارند، حتی هزینههای آزمایشگاه، جراحی، خرید کلیه و ... را تا جایی که بتوانیم از طریق خیران تأمین میکنیم. مددکار و مربی درمان حرکات اصلاحی نیز داریم.
داستان ازدواجی که به فیلم سینمایی تبدیل شد
در این سالها ازدواجهای مبارکی هم انجام شده است. اولین ازدواجمان بین ابوالفضل و پروین بود. ابوالفضل در آسایشگاه بزرگ شده بود و پروین دختری خانوادهدار بود. ابتدا خانوادهاش مخالف ازدواج آنها بودند، اما با وساطتهایی که شد سرانجام این وصلت انجام شد و محمدعلی آهنگر، از این موضوع فیلم سینمایی «نبات داغ» را ساخت که فیلم منتخب جشنواره در سال ۹۳ شد و از سوی افراد بسیاری از جمله مسعود فراستی، منتقد سینما، تقدیر شد و در سینماهای مشهد و تهران روی پرده رفت. یکی دیگر از ازدواجهایمان که خاطره بسیار شیرینی برایم رقم زده، مربوط به جلیل و نسرین است. به دوستان گفته بودم زوجی داریم که خانه ندارند. یک روز دوستم تماس گرفت و گفت «کی این زوج آمادگی شروع زندگی مشترک را دارند؟» گفتم هر وقت خانه بگیرند. گفت «بیا کلید خانه را تحویل بگیر» من از خوشحالی بلند بلند شروع به گریه کردم، دوستم گفت «تلفن روی بلندگو بود صدای گریهات را دوستم شنید و میگوید جهیزیهاش را هم میدهم.» بعد از آن خانم خیری گفت شام عروسیشان هم با من. برای رزرو تالار رفتیم که مدیر هتل داریوش وقتی دید مجلس برای معلولان است، دو سالنش را به طور رایگان در اختیارمان قرار داد. این دو، زندگی مشترکشان را آغاز کردند و نوروز امسال فرزندشان صحیح و سالم به دنیا آمد. هدایی یادآوری میکند: ما در این ازدواجها به دو موضوع خیلی تأکید داریم اول اینکه یکی از زوجین باید دارای درآمد باشد و دیگر اینکه، حتما باید آزمایشهای ژنتیک قبل از ازدواج را بدهند. تاکنون هر ازدواجی داشتیم با کمک خیران جهیزیه اندکی را فراهم و منازلشان را هم مناسبسازی کردهایم.
جوانان از معلولان الگو بگیرند
او درباره اشتغال معلولان اظهار میکند: همیشه به کارفرماها میگویم نیروی کار تضمینی به شما میدهم. تجربه نشان داده است معلولان بیشتر از دیگر افراد قدر کارشان را میدانند و زمان مفید بیشتری به کار اختصاص میدهند. به عنوان مثال یک مونتاژ کار معلول، ساعتها با ویلچرش برای کار مونتاژ وقت میگذارد و کاری با کیفیتتر تحویل میدهد. حتی فردی داریم که به دلیل شدت معلولیت قادر نیست کارهای کامپیوتری و هنری و ... انجام دهد، اما ۶ صبح با ویلچرش از خانه بیرون میآید و جوراب میفروشد. این افراد را مقایسه کنید با جوان سالم و قوی هیکلی که تا ۱۲ ظهر میخوابد و حاضر نیست تلاش کند. تلاش، اراده و همتی که در این افراد است، کمتر در دیگران دیده میشود و به نظر من اینها باید الگویی برای دیگران باشند. هدایی، در ادامه، ورزش را برای معلولان امری واجب میداند و در این باره توضیح میدهد: معلولان در معرض آسیبهای جسمی متعددی قرار دارند و برای اینکه سلامتشان حفظ شود به ورزشهای جانبی نیاز دارند. برای همین تأکید زیادی بر ورزش داریم و افزون بر ورزش صبحگاهی و کلاس یوگا، دیگر ورزشهای مناسب معلولان را نیز آموزش میدهیم. دنبال قهرمانپروری نیستیم، اما در این بین افرادی هستند که رشد پیدا میکنند و به سطح قهرمانی کشور و آسیا رسیدهاند. یکی از مشکلات فعلی که داریم، این است که هزینههای رفت و برگشت ورزشکاران به مسابقات را باید خود ورزشکار پرداخت کند، اما بیشتر معلولان به دلیل هزینههای سنگین درمان و ویلچر و ... قادر نیستند این مبالغ را پرداخت کنند. هزینههای حضور در مسابقات کشوری را برایشان تأمین میکنیم، اما مسابقات بینالمللی هزینهاش خیلی زیاد است و خیران هم برای این موضوع زیاد همکاری نمیکنند. ورزشکاری داشتیم که به علت تأمین نشدن هزینه سفرش، نتوانست رنکینگش را حفظ کند.
قبر «من نمیتوانم»
هدایی برای افزایش اعتماد به نفس توانیابانش اقدامی خلاقانه انجام داده است. او روزی با توزیع برگههایی بین توانیابان از آنها خواسته است هر کاری را گمان میکنند نمیتوانند انجام دهند، روی آن برگهها بنویسند. سپس برگهها را جمع میکند و در حضورشان، در حیاط مؤسسه، گودالی میکند و برگهها را داخل آن دفن میکند. سنگ قبری هم از بهشت زهرا سفارش میدهد که رویش به جای نام مرحوم نوشته شده «من نمیتوانم». از آن زمان تاکنون هر وقت توانیابی به او میگوید نمیتوانم فلان کار را انجام دهم، هدایی به او میگوید این احساست را در قبر «من نمیتوانم» بگذار و خودت را باور کن. هدایی برای مراسم ترحیم «من نمیتوانم» خرما میخرد و در روز ۷ این مراسم، استادی را دعوت میکند تا کار فیشبرداری را به توانیابان آموزش دهد و «من میتوانم» را جایگزین «من نمیتوانم» کنند. هدایی که بسیاری از توانیابان او را «بابا ابراهیم» صدا میزنند، دهها نامه از محصلانش دارد که آنها را در کتابی به چاپ رسانده است. زهرا که از نعمت پدر محروم است در نامهای هدایی را اینگونه خطاب میکند: «بابا ابراهیم، من همیشه قصه شما را اینگونه آغاز میکنم؛ یکی بود هنوز هم هست.» هدایی این نامهها را از ارزشمندترین داراییهای زندگیاش بیان میکند و میگوید: از روزی که به جای کسب درآمد بیشتر، خودم را وقف معلولان کردم، لذت و آرامشی نصیبم شده که هیچ وقت در گذشته آن را نداشتم. احساسی که در این نامههاست با هیچ پولی قابل تعویض نیست. وقتی میبینم توانیابی با کسب آموزش و مهارت، از خانهنشینی خارج شده و به عرصه اجتماع پا گذاشته است، قدرت میگیرم و برای تلاش بیشتر انگیزه پیدا میکنم. هدایی، نه تنها دلواپس معلولان است بلکه دغدغه خانوادههای آنها را نیز دارد. به عقیده او مراقبت از معلول، کار سخت و جانکاهی است و خانوادههای معلولان هم باید تحت حمایت قرار گیرند تا از خدمات درمانی و تفریحی و ... برخوردار شوند. او در کشورهای دیگر دیده است مراکز وسیعی، خدمات حمایتی به معلولان و خانوادههایشان میدهند و شرایط را برای افزایش ارتباطات عاطفی معلولان با خانوادههایشان فراهم میکنند. او آرزو دارد روزی بتواند آنقدر این مؤسسه را توسعه دهد که خدمات رایگان گستردهتری به توانیابان و خانوادههایشان ارائه کند. او در پایان خطاب به خیران و دیگر شهروندان میگوید: در هر جایی و در هر شغل و جایگاهی، افراد خطاکاری هستند که به خاطر آنها ممکن است مردم نتوانند به راحتی به دیگران اعتماد کنند. گاهی پیش میآید بعضی افراد باور نمیکنند خود من در این سالها هیچ حقوق و دستمزدی از مؤسسه برنداشتهام، اما از مردم میخواهم بیایند حسابهای دفتری ما را بررسی کنند اگر اعتماد کردند آنگاه در حد توانشان معلولان را دریابند و کمک کنند تا بتوانیم شرایط اشتغال و ادامه تحصیل بهتری را برای این قشر فراهم کنیم.