مریم قاسمی - انگار از سرزمینی جنگ زده کنده شده اند و در مرکز شهر ما فرود آمده اند، ساختمانهای متروک و غبارگرفته در حاشیه بولوار شهید قرنی که در نگاه اول فکر میکنی دیوارهایش را تیرباران کرده اند، چون بیشتر شیشه هایش فروریخته است. هر پنجره به اندازه تعداد سنگهایی که به سویش پرتاب شده، زخمی شده است. خیلی از این زخمها کهنه اند. چرکی که در طول سالها روی آنها نشسته، لبههای تیز خورده شیشههای باقیمانده را کند کرده است. بیشترِ پنجرهها جز از تکههای کوچک تیز شیشه در لبههای قابشان تهی و غمگین شده اند. دیوارهای آجر سفالی تسلیم شده اند و گذاشته اند هر کس هرچه میخواهد رویشان بنویسد، دفتر خاطرات آدمهایی شده اند که توانسته اند خودشان را از نردههای فلزی اطراف مجتمع عبور دهند یا تابلوی تبلیغات قصاب محل شوند که به همین واسطه مشتریهای زیادی پیدا کرده است. دستانم را به نردههای فلزی میگیرم و سرم را عقب میاندازم تا بالاترین نقطه ساختمان را ببینیم. ساختمان چهار طبقه، چون صورت پیرزنی سیاه بخت شکسته و کدر شده است. میگویند از ۱۵ سال پیش تابه حال غیر از نگهبان و تعدادی کارتن خواب که چم و خم ورود به ساختمان را بلد شده اند، کسی پا به این مجتمع نگذاشته است.
ویترینی از تهی بودن
فلش قرمز رنگی را که راهنمای نگهبانی است دنبال میکنیم. دیوارهای خسته با کلمات درهم و برهم از پشت نرده ها، چون فیلمی رازآلود از مقابل چشمانمان عبور میکنند. به دری نیمه باز میرسیم. پای بلوکهای ساختمانیای به تماشا میایستیم که مثل تنه درختان کهن سال از درون پوسیده و خالی شده اند. قابهای درهای ورودی، سقفهای پوسته پوسته شده و اتاقهای خالی را به نمایش گذاشته اند، ویترینی از تهی بودن در میان تراکم زندگی یک منطقه پرجمعیت شهری.
از نقطهای که ایستاده ایم ردیف بلوکهای ساختمانی مرتفع، چون هزارتوی آجری به نظر میرسند که ما را دربر گرفته است. همان طور دور خودمان میچرخیم که صدای نگهبان، از پشت سر، گشت زنی مان در میان بلوکههای ساختمانی را متوقف میکند. نگهبان در ذهنمان مردی سالخورده و با تجربه بود، اما ظاهر شدن مردی جوان و لاغراندام توی ذوقمان میزند. جوان از پیشینه ساختمان خبری ندارد یا نمیخواهد داشته باشد. حتی شنیده هایمان از اینکه ساختمان از ۱۵ سال پیش این طور متروک مانده است برایش هیچ جذابیتی ندارند. میگوید نمیداند که این ساختمانها روزگاری جزو املاک بانک ملی بوده اند یا نیروی انتظامی یا هرچه که مردم میگویند و با گفتن اینکه تنها یک هفته است که نگهبان این مجتمع شده و اصلا حاضر نیست شماره کسی را که او را استخدام کرده است در اختیارمان بگذارد، آب پاکی را روی دستمان میریزد.
۱۵ سال متروک
ساختمانهای متروکه حاشیه خیابان شهید قرنی ۱۵ سال است که به همین وضع هستند، خالی از سکنه و متروک. گاه که باد از میان پنجرههای بدون شیشه عبور میکند با نوایی وهم انگیز، وحشت را در دل عابران میاندازد. اما تنها این صداها نیست که مردم را نگران وجود زندگی ارواح در واحدهای خالی از سکنه کرده است، بلکه سر و صدای کارتن خوابهایی که گاه در و پنجرهها را به هم میزنند نیز چنین تصوری را در آنها به وجود آورده است. اما از وهم و خیالات عابران و کسبه اطراف که بگذریم فرسودگی بیش از حد ساختمان، همان طور که یکی از کسبه میگوید واقعا خطرناک است و ممکن است مشکلاتی جدی در شهر ایجاد کند. شاید یک زلزله معمولی یا بارانهایی که روی سقفهای فرسوده میبارد یا هر مسئله معمولی دیگری روی این ساختمانها اثر بسیار شدیدی بگذارد و فاجعهای رخ دهد. «مالک این ساختمانها کیست؟» پاسخ به این سؤال خیلی از مسائل را حل میکند. میتوانیم برویم سراغ مالک و بپرسیم چرا تکلیف املاکش را روشن نمیکند؟ حالا میخواهد این مالک شخص باشد یا یک ارگان دولتی، باید توضیح بدهد که در صورت بروز یک حادثه چه جوابی برای مردم دارد؛ حتی باید بگوید همین حالا که حاشیه یک خیابان اصلی و پررفت و آمد به دلیل وجود ساختمانهای متروکه، نازیبا و وحشت انگیز شده است چه مسئولیتی دارد؟
ارتباطی به شهرداری ندارد
شهرداری منطقه ۲ اولین گزینه برای آشنایی با این مالک است. این موضوع آن قدر روشن است که فکر میکنیم با اولین تماس پاسخ سؤالمان را میگیریم، اما بر خلاف تصورمان پاسخ دیگری میشنویم چرا که یکی از کارشناسان روابط عمومی شهرداری این منطقه پس از گرفتن استعلام میگوید:این ساختمانها هیچ ارتباطی با شهرداری ندارند و نمیدانیم مالک آنها کیست. املاک شخصی اند. مستنداتشان در شهرداری موجود نیست.
از تهران پیگیری کنید
در ته مانده ذهن قدیمی ترها اطلاعاتی باقی مانده، از اینکه این ساختمانها مربوط به بانک ملی است. از آنجا که سعی میکنیم زودتر به جواب برسیم با رئیس بانک ملی خراسان رضوی تماس میگیریم. حسن مونسان میگوید چیزهایی شنیده است، اما مطمئن نیست و توصیه میکند این موضوع را از تهران پیگیری کنیم، اما اطلاعات بیشتری در اختیار نمیگذارد و فقط میگوید: من و هیچ کدام از افرادی که در سیستم بانک ملی میشناسم مالک این واحدهای مسکونی نیستیم. او یادآور میشود که ۱۵ سال است اینها به همین وضع هستند. از این رو با اداره کل روابط عمومی بانک ملی کشور تماس میگیریم که به ارسال نامهای کتبی منجر میشود و استعلامی که حدود ۲ هفته به طول میانجامد. در این فاصله فرضیهای دیگر در ذهنمان شکل میگیرد.
جزو املاک بانک ملی نیست
شمارهای که روی بسیاری از دیوارها تکرار شده، برخلاف تصورمان که ممکن است شماره نگهبان سابق این مجموعه باشد، شماره قصاب محل است. او بعد از چند ثانیه سکوت ناشی از تعجب میگوید فکر میکند این املاک مربوط به نظامیها باشد. استعلام گرفتن از مدیر روابط عمومی ناجا، خیلی طول نمیکشد، چراکه تدینی خیالمان را راحت میکند که در صورت مالکیت نیروی انتظامی حتما آرم نیروی انتظامی روی ساختمانها دیده میشد. به گفته او نیروی انتظامی در صورت دارا بودن چنین مکانی حتما میتوانست استفادهای بهینه از آن بکند، چرا که همین طوری هم با کمبود فضا در شهر روبه روست. بعد از آن پاسخ استعلام بانک ملی هم به وسیله نامهای کتبی از اداره کل روابط عمومی بانک ملی کشور به روزنامه شهرآرا میرسد: املاک مذکور تحت مالکیت بانک ملی نیستند.
نمیدانیم
شاید اداره کل راه و شهرسازی پاسخ سؤالمان را بدهد، اما وقتی با محمد رضا مرتضوی، مدیر روابط عمومی راه و شهرسازی، تماس میگیریم و عکس مجتمعهای متروکه را برایش ارسال میکنیم باز هم معلوم نمیشود ساختمانهای متروکه از آن کیست و مالک آن چه کسی است!
مرتضوی اظهار میکند: واحد املاک راه و شهرسازی میگوید در گذشته این ساختمانها جزو املاک شرکتی مربوط به بانک ملی بوده است، اما اکنون اطلاعاتی درباره آنها وجود ندارد.
مرتضوی در پاسخ به این سؤال که چرا اطلاعات کاملی در راه و شهرسازی وجود ندارد میگوید: اتفاقا این شهرداری است که باید آمار املاک منطقه را بداند، چراکه اگر روی یکی از همین ساختمانها تابلوی تبلیغی نصب شود، شهرداری اقدام میکند و مالک آن را مییابد. پس در چنین حالتی هم باید پیگیر ماجرا باشد.
شاید دیر شود
اینکه مالک تعداد زیادی ساختمان متروکه در شهر بزرگی، چون مشهد معلوم نیست شاید عجیبتر از ماجرای متروک ماندن این ساختمانها باشد. شهرداری، سازمانی که میگویند ساختمانها به نام آن بوده است و راه و شهرسازی از وجود این ساختمان ها، هیچ کدام خبر ندارند، اما وقتی که فاجعهای بزرگ در شهر رخ دهد. آن وقت است که هزینه و انرژی زیادی صرف روشن شدن ماجرا میشود، وقتی که احتمالا دیر هم شده است.