معصومه فرمانی کیا | شهرآرانیوز؛ نوشتن از کارگاه شیشه گری که زیبایی و سختی را با هم دارد، دشواراست. از همان سوژه هاست که دل دل میکنی از کجایش شروع کنی و چطور بنویسی که حق مطلب ادا شده باشد. آن هم از جماعتی که نانشان را از دل آتش بیرون میکشند و حرف هایشان حرف حسابی است.
همه چیز برمی گردد به صحبتهای جهانی، رئیس شورای اجتماعی محله قرقی که تعریف کرده بود: چندصد کارگاه صنعتی در محدوده محله زندگی مان وجود دارد که مشکلات زیادی دارند و حل بخشی از آنها به شهرداری برمی گردد.
او حرفهای زیادی دارد و میگوید با حل مشکلات میتوان به حوزه کارآفرینی کمک کرد. قول و قرارمان برای دیدن از محل به امروز و فردا میافتد و تا به عمل برسد، با کش وقوس زیادی همراه میشود.
هیچ وقت فکرش را نمیکردیم که بازدید میدانی برای دیدن کارگاههای صنعتی محله قرقی ما را به سمت سوژه خاصی با روایت جذاب بکشاند. کارگاه بلورسازی و شیشه گری بین آن همه مجموعه صنعتی غافل گیرمان میکند. به ویژه اینکه جهانی تعریف میکند بخشی از تولیدات این کارگاه حاشیه شهر به کشورهای همسایه صادر میشود.
در ورودی بزرگ و آهنی است. کسی برای ورود سخت گیری نمیکند و راحت وارد میشویم. دیوارهای بلند دورتادور کارگاه کشیده شده است، اما بلندی آنها هم مانعی برای نفوذ آفتاب داغ تابستانی نیست. با اینکه شهریور به نیمه رسیده است، هرم گرما بیداد میکند. عرق از سرورویمان میچکد. حالا فکرش را بکنید در این گرما خیلیها کارشان ارتباط مستقیم با آتش و حرارت باشد. بیرون تلی از شیشههای خردشده است. یکی بیل را تا کمر در خرده شیشهها میبرد و بیرون میکشد. مرد قدبلندو لاغر اندام است. وقت زیروروکردن شیشهها دستهای استخوانی اش مدام جلو چشم هایم بالا و پایین میرود. آفتاب بر شیشهها تابیده و آنها به نظر داغ داغ میرسند. بی توجه به اطراف، فشاری به چرخهای گاری میدهد و گاری پرشده را از اولین ورودی داخل میبرد. این مرحله اول کار است.
با آمدن مدیر کارگاه حواسمان پرت او میشود. دلاور رزاقی میان سال مردی است که چهل وچندسال کارکردن در رشته بلورسازی پخته اش کرده است و تمام عیار. تجربه، ابزار کار است و او حالا زیروبم همه چیز را میداند و ساعتها میتواند درباره حرفه اش حرف بزند.
تعریف میکند: ده ساله بودم و شاید هم کمتر. به اجبار باید کار میکردیم و انتخاب آن هم دست خودمان نبود. هنگامی که چشم باز کردیم، خودمان را کنار کوره و آتش دیدیم. بارها دست و پا و چشم هایم سوختند، اما فکر میکردم کار یعنی همین و چارهای جز آن نبود که تن به سختی بدهیم.
به اینجا که میرسد، درنگ میکند و سپس ادامه میدهد: کار ما جزو مشاغل سخت است. ما انواع و اقسام شیشهها را تولید میکنیم. تنوعش زیاد است؛ از شیشه عطر گرفته تا انواع و اقسام ظروف میوه و پذیرایی.
توضیح دادن درباره مراحل کار خیلی سخت است و به قول رزاقی باید آن را به تصویر کشید تا دیده شود. دوباره میخواهد سختیهای کار را نشانمان دهد و شروع به تعریف کردن میکند: تولید ظروف شیشهای به این راحتیها که فکر میکنید، نیست. بعضی هایشان صنایع دستی هستند؛ شبیه همین ظروف میوه یا چیزهایی که حالت تزئینی و دکور دارند. کار شیشه هنر است و خیلیها از آن غافل اند.
مقدار شیشههای خردشده مقابل در ورودی کارگاه زیاد است؛ تلمبارشده و تپه مانند. وانت نیسان آبی رنگی داخل مجموعه میشود. چند کارگر مشغول تخلیه بار هستند. این موضوع برایمان جای سؤال دارد که شیشهها از کجا جمع آوری میشوند.
رزاقی توضیح میدهد: جمع آوری شیشههای بازیافتی کار اصلی ماست. منبع اصلی معمولا کارخانههای تولید نوشابه است. به این شکل که شیشههای شکسته و خراب را جدا میکنند و کنار میگذارند و بعد هم به ما تحویل میدهند.
همان مرد لاغر و سیاه چرده با گاری دستی اش دوباره میرسد و چاق سلامتی کوتاهی با دلاور رزاقی میکند و دوباره گاری را پر از خرده شیشه میکند.
کارگاه چند ورودی دارد. حتما برای خودشان تعریف شده است که هر مدخل چه کاربردی دارد. از یکی از ورودیها داخل میشویم. جمعیت تقریبا زیادی اینجا هستند؛ حدود ۱۵ نفر که هیچ کدامشان ماسک ندارند. اینجا کار به معنای واقعی جریان دارد. صدای بلند و هوهوی کوره نمیگذارد سلام کردنمان را کسی بفهمد. البته آن قدر سرگرم کار هستند که ورود یک فرد غریبه متعجبشان نمیکند. من فکر میکنم آدم باید مقاومتش خیلی زیاد باشد که بتواند این همه فشار را طاقت بیاورد، اما انگار کار برای خودشان عادی و راحت و ساده است.
به هرکدام که خداقوتی میگوییم، سر بالا میگیرند و لبخندی تحویلمان میدهند و بعد دوباره مشغول میشوند. کارشان زنجیروار به هم ربط دارد و وصل است و فرصتی برای گفتگو ندارند. آتش همچنان بی امان شعله میکشد و کورهها میسوزند و ذوب میکنند.
صدا و حرارت و گرما آن قدر زیاد است که مجبورمان میکند مدام بین کارگاه و بیرون در رفت وآمد باشیم. تعجبمان از این است که میان فضای دودگرفته کارگاه، کارگرها خون سرد کارشان را ادامه میدهند.
صدا به صدا نمیرسد و باید داد زد. میان همه جمعیتی که آنجاست، از یکی که با انبر چیزی را از داخل کوره بیرون میکشد، میپرسیم چرا ماسک ندارید؟ پاسخش کوتاه و کامل و قانع کننده است؛ به نظرتان در گرمای هوای اینجا میشود با وجود ماسک نفس کشید؟!
دلاور رزاقی درحالی برای تماشای مراحل کار همراهی مان میکند که نفس برای ادامه دادن کم میآوریم و دلمان میخواهد دوباره بزنیم بیرون و نفسی تازه کنیم. یکی از آن بین داد میزند: «عکاستان باید عکس بگیرد. به حرف زدن نمیشود که.» راست میگوید. وصف خیلی از مراحل و سختیهای کار از توان قلم خارج است. باید بیشتر تماشا کرد.
رزاقی تعریف میکند: تکنیکهای ساخت شیشه زیاد است؛ دمی، فوتی و.... ما بیشتر با همین ۲ نوع شیوه کار میکنیم. شیشه داخل کوره و در دمای حدود ۱۴۰۰ درجه سانتی گراد ذوب میشود. در اثر حرارت مواد مذاب، شیشه به شکل مایع درمی آید و آماده کار میشود. استاد به وسیله «لوله دم» مقداری مواد مذاب را از دریچه کوره برمی دارد و با دمیدن در آن، شیشه به شکل حباب درمی آید که در شیشه گری «قو» نام دارد. استاد دوباره قو را داخل کوره میبرد و در آن میدمد. چند نوع کوره داریم که با هم تفاوتهایی دارند. کوره برای شیشههای معمولی و کوره سفید.
محصول کورههای معمولی تقریبا سبزرنگ است و تولیداتشان به مصارفی میرسد که جنبه تزیینی ندارند. مثل شیشههای مربا و ترشی و.... اما کورههای سفید برای محصولات خاص و تزیینی است.
رزاقی همان طور که کارگرها را به اسم صدا میزند و معرفی شان میکند، کارشان را خیلی خلاصه و کوتاه توضیح میدهد و بعد میگوید: گرمای هر کوره تا ۱۴۰۰ درجه سانتی گراد میرسد و بعد از کوره، محصول برای پخت دوم به گرم خانه میرود که گرمایش کمتر است و به ۶۰۰ درجه سانتی گراد میرسد.
غلامرضا نیری شکردوست نوک لوله بزرگ را به آرامی در کوره میبرد، کمی میچرخاند تا مقداری بار (شیشه ذوب شده) جمع شود و آن را از کوره خارج میکند و دوباره میچرخاند. دم باید در جهات مختلف چرخانده شود تا به اصطلاح خودشان مواد شره نکند و سر دم بماند. آن قدر حرفهای کارش را انجام میدهد که معلوم میشود پرتجربه است و باسابقه و انگار نه انگار میان فضایی با این همه هیاهو و سروصدا ایستاده است. آرام و خون سرد کارش را انجام میدهد.
حین نواختنش جوری بدن را حرکت میدهد که انگار تماشاگران در تماشای هنر دست او هستند. همه چیز به آرامی اتفاق میافتد. بعد شروع به دمیدن میکند. به قول خودشان فوت میکند. ماده مذاب، داغ و سرخ رنگ است. یکی انبر را به گلوگاه حباب نزدیک میکند و در قسمتی که انبر با بدنه حباب تماس دارد، شیشه فشردهتر میشود. با فوت کردن و حرکت انبر، شکلی را که میخواهند به ماده میدهند و کاملش میکنند و بعد از آن نوبت گرم خانه است. این وظیفه فرد دیگری است که انجامش دهد. کار مرحلههای زیادی دارد و بعضی از ظروفی که صاف و هموار نیستند، باید تراش بخورند و دوباره همان مراحل ذوب شدن را دارد. آدم از این همه نزدیک شدن به آتش و حرارت واهمه دارد و میترسد، اما آنها باکشان نیست. بارها سوخته اند و به قول خودشان پوستشان کلفت شده است.
رزاقی توضیح میدهد: اینجا ۶ کوره است و پای هر کوره ۶ نفر ایستاده اند و هرکدام کاری انجام میدهند. آتش کوره با کسی شوخی ندارد. خیلیها بارها سوخته اند. خود من جای سالمی در بدنم نمانده است، اما درست از همان روزی که فهمیدم این کار چقدر سخت است، تکلیفم با خودم مشخص بود و پا پس نکشیدم. حالا هم فرقی نمیکند که کسی به این هنر که جزو صنایع دستی مان است و باید حمایت شود، بها نمیدهد. مهم این است که به آن علاقه پیدا کرده ام. در این بین به خاطرش میافتد یک موضوع را توضیح نداده است: در تکنیک هم جوشی، شیشه به دمای ذوب نمیرسد و در حد نرم شدن و وصل شدن است. در این تکنیک هنرمند میتواند فرمها و تصاویر دل خواهش را بسازد.
اینها را باید دید. هرطور هم که بخواهی وصفش کنی، به نوشتن نمیآید.
توضیحاتش را کامل میکند و میگوید: جنس این شیشهها با شیشههایی که برای در و پنجره به کار میرود، فرق میکند. به شیشههای مخصوص در و پنجره جام گفته میشود. دوباره انگار که چیزی از قلم افتاده باشد، یادآور میشود: شیشه برای پخت دوم باید به گرم خانه برود و بعد هم برای بسته بندی آماده میشود.
بعضی هایشان جوانتر از آن هستند که گمانش را میبریم؛ دوازده سیزده ساله. هرروزشان را مثل روز قبل میگذرانند. منهای ساعتی که برای ناهار و صبحانه میگذارند، هشت نه ساعت پای کوره ایستادن و سختی کار سختکوش بارشان میآورد.
مهدی نوجوان و کم سن وسال به نظر میرسد. یادم میرود بپرسم که درس میخواند یا نه، فقط همین اندازه تعریف میکند که سیزده ساله است و دوسه سالی میشود پدرش را در این کار همراهی میکند. به قول پدرش، مهدی مثل چونه گیر نانوایی دستش آمده است که چقدر شیشه را از داخل کوره بیرون بکشد که کم و زیاد نباشد. میگوید: شیشه مذاب نرم است و زود حالت میگیرد و کم و زیادبودنش شر است و مکافات دارد. حرف هایش برایمان جالب است و میدانیم رسیدن به این مرحله با ممارست و تمرین حاصل میشود.
رزاقی لابه لای صحبت به کارهای دیگر هم میرسد و بین آن گریزی هم به کارگاه میزند تا چیزی از قلم نیفتد و تا جایی که امکانش هست، توضیحات را کامل میکند: کار ما مرحله به مرحله است. منظورم این است که هرکسی از راه رسید، نمیتواند پای کوره بایستد. استادشدن به مرور و گذر زمان و تجربه به دست میآید، اما بعضیها استعدادش را دارند و به قول معروف کار را قاپ میزنند. رزاقی میخندد و ادامه میدهد: دزدی کار خیلی خوب است. مثل همین مهدی آقای ما که کاردزد است. زود توانسته است استاد شود. چون علاقه اش را دارد، هنرمند خوبی میشود.
چند زن آخر کارگاه دستکش به دست ظرفها را از داخل نوار نقاله برمی دارند و با دقت وارسی میکنند تا ترک یا نقصی نداشته باشد. بعد آنها را داخل کارتن میگذارند. هیچ کدامشان شکایتی از کار ندارند؛ نه از حقوق و مزایا و نه از سختی کار. صبور و استوار پای دستگاه ایستاده اند. در آن میان چیزهای جالبی به چشم میآید. مثل لیوان بلور بلند و چندضلعی که فقط بین بساط عتیقه فروشها میشود پیدایش کرد؛ سبز و چغر و نشکن. انگار ما هم به آتش و صدا عادت کرده ایم که دوست داریم کارتنها را دست به دست بچرخانیم و سهمی در کارشان داشته باشیم؛ از بس کار کنار صبوری آدمها شیرین است.