فاطمه سیرجانی| شهرآرانیوز؛ قدیمیهای محله گاز خوب میشناسندش. پیرمرد لاغراندام بلندقامتی که کارراهانداز اهل محل است و دس ت خیرش برای همه. اساس آبادی و رونق محله از او بود و آن زمان که هنوز کارآفرینی رایج نبود، ۱۰ نفری از دوست و آشنا یانخور سفره و خوان کرمش بودند. از عبدالکریم کریمزاده یزدی میگوییم؛ مالک حمامی در محله قدیمی کوی آتشنشانی. پیرمرد خندهرو و خوشمشرب یزدی که بیش از ۴ دهه درب حمامش به روی اهل محل باز و در خدمت آنان بود.
چندی پیش خیلی اتفاقی و بهدنبال تهیه یکی دیگر از سوژههای شهرآرامحله سر از کوچه شهیدخاکزادی ۵ درآوردیم. در خلال گشتوگذار، تابلوی رنگورورفته سردر ساختمانی قدیمی توجهمان را به خود جلب کرد؛ «حمام بنفشه». با کمی پرسوجو به صاحب و مالک حمام رسیدم که در کوچه پشت حمام، خانه داشت. پیرمردی خندهرو و خونگرم که خیلی زود درخواست ما را برای مرورکردن خاطرات دور محله پذیرفت. ماشاءا...، علی، مهدی و رضا ۴ پسر از ۶ پسر عبدالکریم هستند که در حمامداری کمکدست پدر بودهاند و حالا عصای روزگار پیریاش شدهاند. در این گفتگو فقط ماشاءا...، پسر بزرگ، موفق به حضور شد و بقیه به وقت عکس یادگاری رسیدند.
از شاگردی تا صاحبکاری
اصالتش از یزد است، متولد ۱۳۱۴. قصه آمدن عبدالکریم به ۷ دهه قبل برمیگردد؛ آن زمان که هنوز سنش به ۲۰ نرسیده و از ترس، اجباری هم نرفته بود، اما عقدکرده داشت و تعهد. پدرخانمش، مشهدیعلی، هم باغدار بود و هم به وقت خوابیدن کار کشت و زراعت در یزد، خمیرگیر نانواییهای مشهد. عبدالکریم بعد ازدواج با پدرزن راهی مشهد میشود و کار بوجارداری و پاککردن گندم را پیش میگیرد.
لهجه یزدی دلچسب پیرمرد، گفتگو را دلنشینتر میکند: مشهد که آمدم، شدم شاگرد بوجاری و گندمپاککن. بچه جلد و زرنگی بودم. گندمها را غربال میکردم و در کیسه میریختم؛ روزی ۱۰۰ کیسه. چند کارونسرا دور میدان اعدام بود که در همه آنها کار کردهام. بعدها کمکم خودم انباری اجاره کردم و با اجیرکردن چند کارگر، از تجار گندم میگرفتم و با قراردادی زبانی، گندم را به نانواییها میرساندم. بعدها هم ۲ نانوایی در ابتدای چهارراه خواجهربیع و
کوچه کارخانه کبریت راه انداختم و چند نفری مشغول کار شدند، اما خودم همان شغل بوجاری را داشتم و بیشتر روزها در انبار گندم سرم گرم بود.
اول فقط ۳ دانگ حمام بنفشه را داشتم
با کمی تحقیق میدانی درباره حمامهای قدیمی، متوجه این موضوع شدیم که بیشتر حمامهای مشهد را یزدیها دایر کردهاند. مردمانی سختکوش که حمامداری را نوعی شغل صواب برای خود میدانستند؛ ازجمله عبدالکریم روایت ما: کمی که پسانداز کردم، صاحب حمام مرمر در چهارراه خواجهربیع پیشنهاد کرد ۳ دانگ از حمام نیمهساز کوی آتشنشانی را بخرم. صاحبش کربلاییحسن بود. حمام عمومی بزرگ با حدود ۵۰۰ متر بنا که صبح زن و بچهها از آن استفاده میکردند و عصر برای مردها باز بود. من فقط شریک شدم و حمامداری با خود کربلاییحسن بود. بعد مدتی هم پسرعموی زنم، رمضان دهقاننیری که پدرخانمش چند حمام ازجمله حمام دهقاننیری پشت باغوحش کوهسنگی و حمام الماس احمدآباد و حمام بنیهاشمی خیابان امیرکبیر از او بود، آمد و ۳ دانگ سهم کربلاییحسن را خرید. در طول سالها آن ۳ دانگ شراکت چند دست چرخید تا به خودم رسید.
آتشدان خاموش
«در ورودی صحن بیشتر حمامهای قدیم حوضچهای برای شستوشوی پاها تعبیه شده بود. دورتادور صحن هم با فاصله چندمتری ۲ شیر آب گرم و سرد بود که اوایل سطلهای جیری سیاهرنگ و بعدها لگنهای مسیرنگ را پرآب میکرد. چند اتاقک چهاردیواری بدون درب هم بود که چند دوش در آنها نصب شده بود، برای آبکشی. معمولا هم در روزهای شلوغ در این قسمت حمام صف بسته میشد.» اینها را عبدالکریم میگوید تا کمکم خاطرات را بکشاند به سمت روزگاری که آب از چاه وسط حیاط خانه کشیده میشد و آب حمام با نفت سیاه یا نفت کوره داغ میشد.
با هم به محوطه پشت حمام میرویم تا آثار برجامانده از حمام قدیمی محله کوی آتشنشانی را به چشم ببینیم.
درب کوچکی حیاط بزرگ خانه را به این محوطه وصل کرده است. بعد از عبور از در، سمت راست، اتاقکی نمور و تاریک دیده میشود که با ۵ پله پهن در گودی افتاده است. ماشاءا...، پسر بزرگ حاجی، جلدی به پایین میپرد تا از نزدیک «داش» یا همان «تون» و گرمخانه حمام را برایمان تشریح کند. با رفتن او به سمت اتاقک سهدرچهار گرمخانه، هشتنه مرغ سفید پرزنان از اتاقک به بیرون میپرند و هرکدام به سمتی پراکنده میشوند. من و پیرمرد بالای پلهها ایستادهایم. ماشاءا... با اشاره به لولههایی که روی دیوار دور خورده است، میگوید آب سرد از مخزن سیمانی بالای پشت بام گنبدی حمام درون این لولهها جریان پیدا میکرد. او بعد به دیواره سمت چپ اشاره میکند که رگههای سیاهرنگ قیرمانندی بر آن دیده میشود و میگوید: اینجا مخزن نفت سیاه بود که با لوله و قیف به کوره آتش حمام هدایت میشد. وقتی با دمندههای برقی آتش گر میگرفت، شعله تا نزدیک سقف میرسید. آب درون لولهها اینطور گرم میشد.
بعد از گذر از قسمت تون یا گرمخانه حمام، در سمت راست حیاط خلوت با ارتفاعی نیممتری از سطح زمین به مخزن ذخیره آب و چاه میرسیم. چاهی که هنوز رویش پوشیده نشده و با نردبان و چند تکه چوب مهار شده است. ماشاءا... با اشاره به دستگاهی که کنار چاه است، ادامه میدهد: این موتور آبکشی چاه است. ۲ حلقه چاه برای تأمین آب حمام حفر شده بود؛ یکی نزدیک گرمخانه و یکی هم نزدیک به مخزن آب.
او تعریف میکند پدرش غروبها بعد برگشت از بوجاری و انبار گندم، لباس مغنیگریاش را میپوشید و با پسرعموی خانمش درون چاه میرفت. مادرش، فاطمهسلطان، با فاطمه خانم، زن پسرعمویش، بالای چاه منتظر میماندند تا دلوهای پر از آب و لای را بالا بکشند. آبی که به گفته او به اردهشیره شباهت داشت و باید میگذاشتند تا لایش بنشیند و کمکم به کمک موتور پمپ، مخزن را پر کنند.
ماشاءا... به سمت پلههای منتهی به پشت بام حمام میرود و به گوشهای که با درپوشی پوشانده شده است، اشاره میکند و میگوید: این قسمت، مخزن ذخیره بود که با هدایت آب چاه، آب در آن ذخیره میشد تا به وقت نیاز، بیآب نمانیم.
پلهها کمعرض و تیز است. بعد از گذر از پلهها و رسیدن به بالا، به فاصله چندمتری در میانه پشت بام، اتاقکی سیمانی با ارتفاع حدود سهونیم متر قد برافراشته است.
کنارش هم لولهای با همان ارتفاع برای هدایت آب به درون مخزن تعبیه شده است. پشت این اتاقک که پشت بام حمام کهنه است، ۴ گنبد با ارتفاعی نهچندان زیاد دیده میشود. عبدالکریم خیلی چابک روی بلندی میرود و بالای یکی از گنبدها مینشیند و چشمانش به سمت خورشید در حال غروب راه میکشد. او در همان حال تعریف میکند: روشنایی حمام با این ۴ نورگیر تأمین میشد. قدیم که برق نبود، اینها کار برق را میکرد، اما بعد که حمام بسته شد و شیشههایش یکییکی شکست، برای امنیت بیشتر و اینکه جانوری داخل حمام نیفتد، رویشان را پوشاندیم.
برای عروسیها حمام قرق میشد
صدیقه، زن دوم کربلایی، در ایوان بزرگ حیاط خانه زیر درخت تنومند توت زیرانداز پهن کرده و با چای و میوه پذیرایمان است. عبدالکریم به پشتی کنار ایوان تکیه میدهد و برمیگردد به خاطرات روزگار حمامداری و اینبار ماجراهای خوش حنابندان و خنچهبرون: بهجز محرم و صفر و ماه مبارک، هرماه چند نوبت حمام برای عروس و داماد قرق میشد. البته نه اینکه دیگر کسی از حمام استفاده نکند، اما از قبل میگفتند مثلا فردا حمام عروس و دامادی داریم. بیشتر هم از قلعههای گلشاد و شغاع بیستسی نفر زن و مرد، کوچک و بزرگ با چند دایره و تنبکزن، پای پیاده فاصله روستا تا حمام را میآمدند. حمام زنها سبکتر بود و زود بیرون میآمدند، اما حمام مردها، چون دایره و تنبکزن و پایکوبی داشتند، معمولا طولانیتر میشد. ما هم به فراخور توانمان نوشابه خنک آماده میکردیم تا از طرف داماد از میهمانها پذیرایی کنیم. وقت رفتن یکی از فامیل داماد کل میهمانها را حساب میکرد.
آقاماشاءا... در ادامه صحبتهای حاجی میگوید: شخصی به نام احمد سرقدی اول کوی آتشنشانی چند باب ملک داشت. آدم دستبهدهان و صاحبنفوذی بود. یک روز گفت فرداشب دامادی برادرم است. خواست حمام برایش قرق شود. نزدیک ظهر بود که صدای ساز و دهلشان در کوی پیچید و خبر از آمدنشان داد. آن روز همراه جمعیت چند اسب یورتمهوار با سوارانی تفنگبهدست به داخل حمام آمدند. در کنار هلهله و شادی و بوق و کرنا، اسبها در محوطه وسیع حمام دوری زدند. چند تیر هم در کردند. بعد هم اسبسوارها رفتند بیرون و منتظر ادامه مراسم ماندند. من با اینکه بچه بودم، سریع آتش روشن کردم و سپنج در ظرف ریختم و به دست شاگرد حمامی دادم تا دور بگرداند. آن روز با پول حمام میهمانها دخل یک هفتهمان را کاسب شدیم.
صف آب جلو حمام بنفشه
تا چند دهه قبل حمام و مسجد از مصادیق آبادی و آبادانی هر کوی و برزنی بود. شاید بهواسطه همین حمام و البته مسجد پنجتن آلعبای کوی آتشنشانی است که این محدوده خیلی زودتر از جاهای دیگر محله، رنگ آبادانی به خود گرفت: اینجا سرتاسر بیابان بود و کاریز. خانههای کمی با فاصله از هم ساخته شده بود. نزدیکترین آبادی به اینجا کارخانه کبریت و چهارراه خواجهربیع بود. روی سقف مخزن آب که میایستادی، گنبد و گلدستههای حرم دیده میشد.
اتوبوسهای هندلی از میدان شاه (میدان شهدا) به خواجهربیع مسافران را با کرایه یک قران جابهجا میکرد. جایی که الان بولوار فاطمیه است، یک خانه اربابی بود که از زیرش قنات رد میشد. آنجا هم بهواسطه خانه ارباب کمی آباد بود، اما اینجا نه. سرتاسر بیابان بود و خاکی. از آب و برق و گاز هم خبری نبود. اینها را ماشاءا... میگوید تا ما را ببرد کنار خودرو آتشنشانی دهه۴۰ و صف طویل مردمی که برای آبخوردن ساعتها مقابل حمام بنفشه به صف بودند: خاطرم هست بهقدری کمبود آب روی مردم فشار میآورد که هفتهای یکبار یک ماشین آتشنشانی میآمد جلو مسجد و مردم ساعتها در صف میایستادند تا آب خوردن برای خودشان ببرند. همان آب هم یک هفته بود و یک هفته نه. برای همین پدرم به من و مادرم حکم کرده بود برای کسانی که به آب برای خوردن و پختوپز نیاز دارند، در حمام باز باشد، آن هم بدون هیچ پولی و فقط برای رضای خدا. همین بود که هرروز تعداد زیادی از همسایههای اطراف با کوزه و دبه و ظرفی به حمام ما میآمدند. از طرفی، چون هنوز آب لولهکشی نیامده بود و آب چاه هم کفاف نمیداد، گاه خودمان هم با کمبود آب مواجه میشدیم و باید فکر چاره میکردیم که مبادا مشتری زیر دوش بماند.
تأمین آب حمام با تانکر آتشنشانی
اینجای صحبت را حمامی قدیمی دست میگیرد تا یادی کند از همسایهای قدیمی و یکی از قدیمیهای سازمان آتشنشانی: مرحوم سلحشور ششمین خانه بعد حمام خانه داشت. آبدارچی آتشنشانی بود، اما حرفش خریدار داشت. ما روزی ۳۰ بار از نردبان ششمتری کنار دیوار مخزن آب سیمانی بالا و پایین میرفتیم تا حجم آب را برانداز کنیم. همینکه میدیدم آب در حال فروکش است، سریع با گاری یا قاطر خودم را به آتشنشانی نزدیک میدان شاه (میدان شهدا) میرساندم و به سلحشور میگفتم مشتری زیر دوش مانده و مخزن در حال خالیشدن است. او هم سریع یک ماشین هجده هزارلیتری هماهنگ میکرد و کارمان را راه میانداخت.
حرف ناگفته
۲ ساعت بیشتر است که میهمان جمع صمیمی و خونگرم خانواده حاج عبدالکریم هستیم. در انتهای گفتگو حاجی از ما میخواهد از همسر اول و پسران مرحومش هم بنویسیم تا نشاندهنده محبت و معرفتش باشد، حتی به رفتهها: زن اولم، فاطمهسلطان، شیرزن بود. ۳ دهه بیشتر در قسمت زنانه حمام خدمت کرد. زن قانع و خوبی بود. ۹ فرزند از او داشتم، اما ۲۷ سال قبل سرطان گرفت و مرد. از ۵ پسر از زن اولم هم ۲ نفرشان فوت کردند؛ مسعود و محمود. آنها هم در زندگی خیلی کمکحالم بودند. حق نبود از زندهها بگویم و اینها را فراموش کنم.
زنگوله شتری که نیمهشب به صدا درمیآمد
تا چند دهه قبل خانهها درندشت و بزرگ بود، اما نبود برق و آب و گاز مانع احداث رفاهیاتی، چون حمام در منازل بود. برای همین غنی و فقیر از حمام عمومی استفاده میکردند. ماشاءا... که از بچگی زیر دست پدرش همه چموخم کار حمامداری را یاد گرفته بود، از همان هفتسالگی مدیر داخلی حمام شده بود و مادرش فاطمهسلطان و خواهر بزرگش عصمتخانم قسمت خانمها را مدیریت میکردند: قدیم یک مرد چندتکه لنگ لازم داشت. لنگ دور کمر، سینه، شانه، سر و... بهعلاوه حوله باید آماده میبود. از دلاک و کیشهکش و پاچالدار و... هم در حمام زنانه و هم مردانه مشغول به کار بودند.
در قسمت زنانه هم مادر و خواهرم بهنوبت حاضر بودند. گاه یک گاری اسبی که دهپانزده زن و بچه پشت آن سوار بودند، گردوخاککنان از راه میرسید. زنها بیشتر از خواجهربیع و قلعه گلشاد و بعضیها هم از کوچه قلعه (روبهروی بولوار فاطمیه) میآمدند. گاری ۲ ساعتی آنجا بود تا زنها را دوباره به قلعه برگرداند. ۲ زنگوله شتری تنها وسیله رساندن پیام مشتری به حمامدار در نیمهشب بود. عبدالکریم تعریف میکند که بعدها با خریدن زمین پشت، حمامخانهای برای خودمان ساختیم. غروب که از بوجاری به خانه برمی گشتم، بعد رتقوفتق امور حمام و آب چاه، خیلی زود از خستگی خوابم میبرد. برای همین بیدارشدن سحر و روشنکردن تون حمام برایم سخت نبود. گاه ساعت ۳ نیمهشب صدای زنگوله شتری بلند میشد. خودم را به پشت در میرساندم و میدیدم یک نفر با سهچهار بچه قدونیمقد پشت در است. چون قدیم حمامرفتنها دیربهدیر بود، وقتی میآمدند، حسابی از فرصت استفاده میکردند. گاه تا ساعت ۶ و روشنشدن هوا در حمام بودند و بعد خواندن نماز صبح از حمام میرفتند.
پایان عمر «بنفشه»
با آبادی محله و آمدن برق و آب و گاز به خانهها، کمکم حمامهای عمومی هم از رونق افتاد و خرج نگهداری حمام فراتر از دخلش شد. از همین رو از اواخر دهه ۷۰ یکییکی در حمامهای عمومی تخته شد یا تغییر کاربری دادند. عبدالکریم تعریف میکند: اواخر طوری شده بود که در روز تعداد مشتریها به تعداد انگشتان دست هم نمیرسید. از طرفی جلسهای با حضور نمایندههای شرکتهای آب و برق و گاز در اتحادیه حمامدارها برگزار کردند که نرخ خدمات این شرکتها بهصورت تجاری محاسبه شود و ما هم نرخ خدماتمان را چندبرابر کنیم. با این حساب، همان تعداد اندک مشتری را هم از دست میدادیم. برای همین بعد مدتی از کسادی بازار، حدود ۲۵ سال قبل، مجبور شدیم حمام را تعطیل کنیم.
«نیلوفر» با ۴۰ نمره؛ رونق «قلعه گلشاد»
حمام قلعه گلشاد را هنوز خیلی از اهالی محدوده آرامگاه خواجهربیع به یاد دارند. حمامی با ۴۰نمره (حمامهای انفرادی) که کارراهانداز زائر و مجاور این محدوده از شهر بود. عبدالکریم تعریف میکند: یک روز که برای زیارت یار امامرضا (ع) به آرامستان رفته بودم، تصمیم گرفتم گرمابهای هم این سمت شهر بنا کنم. زمینی ششهزار متری متعلق به ۲ برادر یزدی بهنام کیهانفر وجود داشت. یکی از برادرها نزدیک حرم جواهرفروشی داشت. ۳ هزار متر زمین را به ۳۰۰ هزار تومان خریدم، آن هم نسیه و دوساله. کمکم شروع کردم به ساخت حمام. هروقت هم پول کم میآوردم، تکهای از ۳هزار متر را میفروختم و خرج ساخت حمام میکردم.
در محله شلوغ و پرجمعیت و زواری خواجهربیع ساخت حمام کارراهانداز بود و ثوابش بهجا، اما این حمام هم با آمدن امکانات گازکشی، کمکم بیمشتری شد و خرجش بر دخلش چربید. یکسال هم حمام را بدون چشمداشتی به عایداتش، تماموکمال در اختیار ۲ نفر از کارگرهای قدیمی حمام بهنام مادرحسین و حاجی علیاصغری گذاشتیم، اما بعد یکسال آنها هم گفتند دیگر فایدهای ندارد و مشتری نیست. این شد که در حمام محله گلشاد خواجهربیع هم تخته شد تا حمام نیلوفر هم به حمامهای ازردهخارج و متروکه شهر بپیوندد.