راستگو | شهرآرانیوز - او در سال ۱۳۱۵ در روستای ورکانه از توابع همدان به دنیا آمد. خانواده اش، خانواده پرجمعیتی بود و زندگی سادهای داشتند. تا چهارده سالگی چوپانی میکرد. او عاشق درس خواندن بود و همین عشق باعث میشد که هر روز برای رفتن به مدرسه از ورکانه به همدان برود و سختی مسیر هرروزه را به جان بخرد. او خودش را خوش شانس میدانست که پدرش فرصتی برای تحصیل کردن او فراهم کرده بود، شانسی که خواهرانش از آن بی بهره بودند.
او در دوران جوانی اش آن قدر تلاش کرد تا توانست پس از دانش آموخته شدن از مهندسی کشاورزی، بورسیه دانشگاه آلبرتا کانادا را در رشته مهندسی مکانیک از آن خودش کند. روزهای او صرف آموزش زبان میشد و شب هایش به ظرف شویی برای کسب درآمد و تأمین هزینه تحصیل میگذشت. او در کانادا با همسرش آشنا شد و با او ازدواج کرد و ثمره آن دو فرزند بود. بعد از آن با خانواده اش تصمیم گرفت که به اوهایو و ایالت کالیفرنیای آمریکا مهاجرت کنند.
او بعد از مهندسی به سراغ پزشکی میرود. در رشته پزشکی عمومی و پس از آن، تخصص قلب، شروع به تحصیل میکند. آنچه خوانیدی بخشی از زندگی دکتر توفیق موسیوند است که با سخت کوشی سعی داشت مهندسی را به پزشکی پیوند بزند. بعد از ۳ سال کار در انستیتو قلب از دکتر درخواست میشود تا سرپرستی تیم قلب مصنوعی را بر عهده بگیرد.
به این ترتیب توفیق موسیوند، همان چوپان روستایی، به چیزی دست یافت که بشر تصوری از آن نداشت؛ ابداع نخستین قلب مصنوعی. چه کسی تصور میکرد که روزی پسری چوپان با تلاش و کوشش خود بتواند رویایش را محقق کند؟ او حتی در آن سالهای جوانی ناکامی و سختی زیادی را تجربه کرد، اما هرگز ناامید نشد. او میگوید همه میخواستند من معلم شوم، اما در آن آزمون رد شدم و با خدا دعوا کردم که چرا آن طور نشد، اما حالا حکمتش را متوجه شده ام.