مرتضی اخوان | شهرآرانیوز؛ «در فوتبال ایران اگر شانس داشته باشی، تمام اتفاقات خوب برایت رقم میخورد والا اتفاقات بد زنجیره وار دامنت را میگیرد.» میگوید این حرفهایی است که مرحوم استاد فکری گفته تا آویزه گوشش کند. باقر احمدی، تنها ستاره سوخته دهه ۸۰ فوتبال مشهد نیست که با وجود استعداد ناب و ستودنی در فوتبال به حقش نرسید.
منصور جمالیان هم یکی دیگر از این ستاره هاست که با وجود کاپیتانی تیم ملی جوانان در جام جهانی، هیچ گاه ورق تقدیر به نفعش برنگشت و دست روزگار او را نیز از رسیدن به آنچه حقش بود، بازداشت. ۲ ستاره قصه «نسل سوخته دهه ۸۰» فوتبال مشهد پای گفتگو با شهرآراورزشی نشستند و از خاطراتی گفتند که یادآوری اش برایشان حسرت داشت و حسرت!
با این همه هم باقر احمدی و هم منصور جمالیان، معتقدند که نه فقط فوتبال مشهد، بلکه فوتبال ایران، از دهه ۶۰ تاکنون رفته رفته و پله پله دستخوش تغییراتی شده که موجب خاموشی ستارههای آسمانش گشته است؛ ستارههایی که دیگر فروغی ندارند و اگر هم کسی جایی میدرخشد، از سر همان اقبالی است که استاد فکری از آن یاد کرده است. در ادامه پاسخهای مشترک این ۲ ستاره نسل سوخته دهه ۸۰ فوتبال مشهد به سؤالهای مشترک آمده است.
منصور جمالیان: من و باقر اواخر دهه ۷۰ با جوانان پیام مقاومت، فوتبالمان را شروع کردیم. در همان سالها بود که من به تیم ملی جوانان دعوت شدم و به جام جهانی رفتم. آن موقع با پیکان تهران قرارداد بستم و وقتی به مشهد آمدم، خدابیامرز جلال خوشزاد، سرپرست وقت ابومسلم، گفت اینجا شهر خودت است، چرا میخواهی به تهران بروی؟ همین جا در ابومسلم بمان. من هم بزرگترین اشتباه زندگی ام را آنجا انجام دادم و در مشهد ماندم. شاید اگر به تهران میرفتم و آنجا فوتبال بازی میکردم، به جاهای خیلی بهتری میرسیدم.
خیلی از دوستانم را که در تیم ملی جوانان بودند، آقای دادرس به پیکان آورد و دور هم جمع کرد. امثال جواد کاظمیان، ایمان مبعلی و... بعدها بازیکنان بزرگی شدند. آمدنم به ابومسلم یکی از اشتباههای بزرگ و تأثیرگذار زندگی من بود. وقتی به ابومسلم آمدم، من و رضا عنایتی مهاجم بودیم.
به من گفتند تو بیا در پست هافبک بازی کن. بعد به پیام رفتم و آنجا کمی دوباره خودم را پیدا کردم؛ اما در نهایت همان اشتباه اول، مسیر زندگی حرفهای من را عوض کرد. یک اشتباه دیگر من هم این بود که در بیست سالگی ازدواج کردم و برای من خیلی زود بود. از نظر عاطفی، دوری از خانواده اذیتم کرد. فکر میکنم اگر میتوانستم به تهران بروم، اتفاقهای بهتری برایم میافتاد. همان موقع خیلیها میگفتند تو علی دایی دوم هستی. من سال ۸۰، ۸۱ با پیکان ۳۶ میلیون قرارداد داخلی بستم، ولی بعد به ابومسلم رفتم و آنجا ۱۰ میلیون به من دادند.
باقر احمدی: فوتبال ما از دهه ۷۰ آغاز شد و اوجش در دهه ۸۰ بود. من از مشهد به اهواز رفتم و برای استقلال اهواز بازی کردم و بعد هم به استقلال تهران رفتم و در بازگشت، به ابومسلم آمدم. یکسری اتفاقهای پشت سر هم افتاد که هم اشتباههای خود من و هم تقدیر بوده است. یک ورزشکار زمانی میتواند استعدادش را نشان دهد که سالم باشد. متأسفانه مصدومیتهای بد، دامن من را گرفت. ۲ بار رباط صلیبی و یک بار همسترینگ پاره کردم.
برخی مسائل خانوادگی هم اتفاق افتاد. متأسفانه مادرم مریض شد و، چون من بچه آخر بودم و با مادرم زندگی میکردم، مجبور بودم از او مراقبت کنم. مجبور شدم بین فوتبال و مادرم، یکی را انتخاب کنم و چند سالی از فوتبال دور شدم. بعد هم رفتم دورههای مربیگری را دیدم و ۶ سال پیش مدرک A آسیایی را گرفتم. مدتی دستیار علیرضا مرزبان در لیگ برتر بودم و الان هم منتظرم فرصت مناسبی پیش بیاید تا دوباره به فوتبال برگرد م.
منصور جمالیان: سال اول آمدنم به مشهد، چندان بد نبود. خب هنوز در تیم ملی بودم. در مشهد، تماشاچی و مدیر، به بازیکن بومی خیلی بها نمیدهد و اینجا سکوی پرتابی برای غیربومی هاست. مثلا شاید یونس گرایلی میآمد و خیلی از من ضعیفتر بود، اما تماشاچی او را بیشتر تحویل میگرفت و مدیران هم همه کار برایش میکردند. از امثال جباری و آندو بگیرید تا خسرو حیدری و... میآمدند به مشهد و از اینجا به تیم ملی میرسیدند و میرفتند، اما امثال منصور جمالیان و بچههای بومی باید روی سکو میماندیم. طوری شد که من تصمیم گرفتم نیم فصل بیرون از فوتبال بمانم و آن موقع اکبر ایزدی به من گفت بیا تیم انتظام مشهد و مجبور شدم بروم تیم لیگ دسته سوم بازی کنم.
من میدیدم بازیکنانی که به مشهد میآمدند، خیلی زرنگ بودند. مثلا مجتبی انصافی، هواداران را به خانه اش میبرد و شام و ناهار میداد تا هوایش را داشته باشند. اگر این بازیکن ۱۰۰ تا اشتباه هم میکرد، هواداران تشویقش میکردند؛ اما کافی بود همان اشتباه را ما بکنیم، دیگر «حیا کن، رها کن»ها شروع میشد.
باقر احمدی: وقتی به اهواز رفتم، خیلی بچه سال بودم. فکر نمیکردم دوام بیاورم. فوتبال بازی کردن در خوزستان سخت است، چرا که در این استان همه فوتبالبلد هستند و تماشاچیان، خودشان را فوتبالی میدانند. چند سالی که آنجا بودم، هم روزهای خوب داشتم و هم روزهای بد. زمانی که به آنجا رفتم، قلعه نویی آمد و سال ۸۱ رباط صلیبی پاره کردم و بعد که برگشتم، خیلی خوب کار کردم. چند پیشنهاد خارجی خوب از لورکوزن و هانزاروشتوک و بن یاس امارات داشتم. در همین حین همسترینگ پاره کردم و یک سالی درگیرش شدم.
بعد از خوب شدن، امیر قلعه نویی زنگ زد و گفت من سرمربی استقلال شدم، بیا اینجا. من هم رفتم استقلال. از شانس ما، تا با استقلال قرارداد بستم، قلعه نویی شد سرمربی تیم ملی و صمد مرفاوی به جای او روی نیمکت استقلال نشست. مرفاوی آدم خوب و مهربانی است، اما خب در آن زمان جمع کردن آن استقلال سخت بود. منصوریان، فکری، رحمتی، جباری و ستارههای دیگر استقلال، بازیکنان بزرگی بودند که جمع کردن آنها کار هر کسی نبود. من هم پست منصوریان، محمود فکری، میثم بائو و جباری بودم و خب مرفاوی به من بازی نمیداد.
یادم میآید یک مربی هلندی به نام «یونگ» به استقلال آمد که خیلی به من اعتقاد داشت و سر من با مرفاوی بحثش شد. همان سال لوکا بوناچیچ، سرمربی سپاهان بود و به من گفت بیا کمکی آسیا برای ما بازی کن. با خودم گفتم اگر بروم سپاهان، استقلال را از دست میدهم و سپاهان هم بعد از یکی دو بازی حذف میشود؛ اما از شانس من، سپاهان همان سال با لوکا به فینال لیگ قهرمانان آسیا رفت و اگر من به سپاهان رفته بودم، کلی دیده میشدم و در آینده فوتبالم تأثیر داشت.
بعد از آن خداداد عزیزی رفت ابومسلم و من هم گفتم به مشهد برگردم؛ از یک طرف پیش مادرم باشم و ازطرف دیگر دوباره خودم را به فرم ایده آل برسانم. نمیتوانم بگویم این تصمیم اشتباه بود، چون به هر حال خیلی از اتفاقات در فوتبال، شانس است. من اگر همان سالی که رفتم استقلال، امیر قلعه نویی سرمربی بود ورق برایم برمی گشت. به ابومسلم که آمدم، بعد از ۸ هفته دوباره رباط پاره کردم. در این فوتبال زیاد آسیب دیدم؛ به شکلی که خیلی از بچهها وقتی مصدوم میشدند، زنگ میزدند به من که فلانی چه کار کنم. بعد هم دیگر در فوتبالم فاصله افتاد.
منصور جمالیان: وحید عسگری یکی از ستارههای خوب بود، ولی اشتباهی که داشت، این بود که هر جا اکبر میرفت، با او میرفت. فکر میکنم اگر جای دیگری کار میکرد، خیلی جای پیشرفت داشت.
باقر احمدی: حمید زوهانی، مصطفی صنوبری، وحید عسگری و...
منصور جمالیان: زمانی که ما فوتبال بازی میکردیم، صبح با بچههای توی زمین خاکی بازی میکردیم، عصر با تیممان در چمن و شب هم باز با بچه محلها میرفتیم سالن! یعنی خیلی جاها خودمان را محک میزدیم. من اگر بازیکن تیم ملی هم بودم، جمعهها باید با بچههای محله توی کوچه بازی میکردم. «منیت»ی آن موقع نبود که من بازیکن تیم ملی هستم، بچههای محله را باید کنار بگذارم و این حرف ها.
از طرفی سال ۸۹ فوتبال مشهد با نابودی ابومسلم و پیام، دیگر تمام شد. ما دیگر تیمهای پایه و استعدادیابهای خوبی نداشتیم. بعد هم هر مجموعهای آمد، این کاره نبود. الان تیم شهرخودرومان تیمهای پایه اش را اجاره داده است! این فاجعه است. من فوتبالم را از نوجوانان پیام شروع کردم و پله پله بالا آمد م. حالا شما فکر کنید پایههای تیم لیگ برتری مان به اجاره داده شده است.
باقر احمدی: این مسئله فقط برای فوتبال مشهد نیست. کل ایران الان این طور شده است. شما تهران دهه ۶۰ را نگاه کن، ناصر محمدخانی، فرشاد پیوس و... میتوانی ۲۰۰ ستاره را نام ببری، اما امروز ستاره آن چنانی نداریم. به نظرم دلیل این مسئله، فوتبال محلات است. امروز ما برای نوجوان تمرین تکنیک میگذاریم؛ پا عوض کردن، دریبل زدن. اما ما آن موقع از صبح تا شب در کوچهها فوتبال بازی میکردیم.
این یک نوع آموزش ناخواسته تکنیک و فوتبال بود. میرفتیم زمین خاکی بازی میکردیم. توپ سمتمان میآمد، ۶ تا پله میخورد و از نظر ذهنی باید خودمان را آماده مهار آن توپ میکردیم. اینها همه آموزشهای ناخواستهای بود که نسل ما و نسل قبلتر از ما میدیدند. برای همین فوتبالیستهای ما آن موقع، تکنیکی بودند؛ چون فوتبال را توی کوچه و زمین خاکی بازی میکردند. اما الان مدارس فوتبال هست که خیلی هایش علمی نیست و خیلی هایش هم کاسبی است.
منصور جمالیان: قدیم مربیهای خوبی در ردههای پایه داشتیم؛ از مرحوم فکری بگیرید تا امثال حاج مهدی قیاسی، عباس و حسن چمنیان و...، اما متأسفانه الان رسما مربیهایی در ردههای پایه کار میکنند که بغل پا زدن بلد نیستند.
باقر احمدی: ۲ سال پیش یکی از تیمهای بزرگ ایران، رئیس آکادمی اش یکی از رفقای من شد. به من زنگ زد و گفت بیا امیدهای تیم را دست بگیر. من هم برای قرارداد رفتم و گفتم وضعیت بودجه تیم چطور است؟ گفت بودجه را باید خودت تأمین کنی! گفتم چطوری تأمین کنم؟ گفت خودت دیگر میدانی در تیمهای پایه باید چه کار کنی! من هم گفتم نیستم. ۲ هفته بعد یکی دیگر از رفقایم شد سرمربی همان تیم امید و بعد هم خانوادهها با او به دعوا افتاده و او را زده بودند.