یکبار به همراه شهیدشوشتری و همراهان او در حومه شهر زاهدان در حال گشت بودیم. اوایل مأموریت سپاه در قالب قرارگاه قدس نیروی زمینی بود. به عوارض طبیعی و وضعیت مرز که تقریبا تردد غیرمجاز از خاک پاکستان به ایران و زاهدان کار آسانی بود و شهر زاهدان و حومه آن در نزدیکی مرز قرار داشت، من و برخی همراهان را نگران میکرد.
شهیدشوشتری بهدلیل ارتباط سهل و روان با مردم، اکراه داشت که تیمهای حفاظتی او را همراهی کنند. در حین گشت، به چند خانواده عشایر و کپرنشین در یکی از شیارهای منطقه برخوردیم. ظهر بود و هوا بسیار گرم. این عشایر بهعلت دسترسینداشتن به چشمه و آب، تشنه بودند. شهید بزرگوار به راننده دستور توقف داد.
با صمیمیتی که دیدنی و چشیدنی بود و توصیفی نیست، فرزندان این خانوادهها را در آغوش گرفت و سر و صورت این بزرگواران را غرق در بوسه و نوازش کرد. آب آشامیدنی در خودرو و مقداری خوراکی معمولا در گشتها استفاده میشد. شهیدشوشتری این اقلام را در اختیار آنان قرار داد و از نزدیک به مسائل و مشکلات آنان رسیدگی کرد، بهطوریکه مردان این عشایر تحتتأثیر اقدام این شهید بزرگوار اشک میریختند و به او اظهار علاقه و ارادت داشتند.
من که از نزدیک صحنه را نظارهگر بودم، حس کردم شهید بزرگوار همانطور که به فرزندان خود محبت میکند، با این کودکان و افراد با همان حس و صمیمیت برخورد میکند.
رفتار شهیدشوشتری در سیستانوبلوچستان برخاسته از ایمان و باور قلبی ایشان به مردم بود. اهل نقشبازیکردن نبود. خیلی از مردم آن دیار مرگ عزیزانشان را فراموش کردهاند، ولی همواره یاد شهیدشوشتری در نزد آنان زنده و جاویدان است.