خداوند، انسان را بهعنوان اشرف مخلوقات، موجودی ذووجوه آفریده است، بدینمعنا که در انسان قابلیتهای بیشماری نهفته است، بهطوری که میتوان گفت اگر انسانی بتواند در وجوه مختلف خویش به بیشترین حد رشد و تعالی برسد، میتواند در نظام خلقت، در مقامی پس از خداوند و بالاتر از همه موجودات بایستد، چنانکه اولیای الهی و در صدر آنها حضرترسول (ص) و اهلبیت (ع) که همگی نور واحدند، بهعنوان «انسان کامل» در آن جایگاه ایستادهاند و پس از خداوند، بالاترین حد تعالیاند.
در مراتب دیگر و پس از انبیا و اولیا (ع)، انسانهای بزرگ قرار دارند که هرکدام بهفراخور حد خود توانستهاند بخشهایی از ظرفیتهای وجودی خود را کشف کنند و تعالی دهند و در جایگاهی والاتر از انسانهای معمولی بایستند.
همه انسانها را میتوان در این نظام انسانشناسی جای داد؛ از بالاترین مرتبه تا فروترین درجه. در این میان، اگر به انسانهای زمانه خویش بنگریم و در زمانهای که «زمانه عسرت» نامیده شده است، بخواهیم مراتب انسانها را بسنجیم، خواهیم دید که بیشتر انسانها در همان درجات پاییناند و اگر بتوانند یکی از ظرفیتهای وجودی خویش را بشناسند و با تکیه بر آن زندگی کنند، تازه میتوان آنها را انسان موفقی دانست، اما حقیقت این است که تا کمال انسانی هزاران فرسنگ فاصله دارند.
در همین زمانه، در موارد استثنا، انسانهایی هستند که بهقول شاعر «مردان ذوفنون» اند و اگر زندگی خویش را با حماسهای بهکمال برسانند، «حماسه مردان ذوفنون» شعر فاخری در توصیف ایشان خواهد شد. اینک میتوان گفت چه فنونی بهتر از «معنویت» و «جهاد» و چه حماسهای بالاتر از «شهادت» و چه مردی، چون «قاسم سلیمانی» که در جهاد معنوی بهشهادت رسید و یکی از نمونههای رشد و تعالی را در زمانه ما بهعنوان الگویی برای انسان معاصر بر صفحه تاریخ حک کرد.
درباره سردار شهید بسیار گفتهاند و خواندهایم، اما آنچه در این یادداشت میخواهیم یادآوری کنیم، عنایت ویژه سردار شهید به «شعر» در سخنانش بود که او را در میان هملباسان و همقطاران و حتی همدورههایش متمایز و شاخص میکرد. شاید بسیاری بگویند که مقوله «شعر» در جایگاهی بسیار دور و بیربط به مقوله «نظامیگری» قرار میگیرد و چهبسا که با یکدیگر کاملا بیگانه بهشمار روند، اما وقتی بدانیم که این شعر در پیوندی تنگاتنگ با «معنویت» جای دارد و این نظامیگری برمبنای «جهاد» بنیان نهاده شده است، میتواند در نقطهای بهنام «سردار سلیمانی» که مهمترین نماد شهادت در راه جهادی معنوی است، به یگانگی برسد و تبلوری جاودانه بیابد.
سردار سلیمانی نهفقط خود یک عبارت شبهشاعرانه سروده که بسیار عاطفی بود، بلکه شعرهای بسیار درخشانی در میان سخنانش بهفراخور حالومقام میخواند که نشان از ذوق ادبی و سلیقه متعالیاش در مطالعه آثار ادبی دارد. سردار شهید در سخنانی چهار بیت از دفتر سوم مثنویمعنوی میخواند که اوج شعر مولوی در ستایش عشق الهی و شهادت است:
تو مکن تهدید از کشتن که من
تشنه زارم به خون خویشتن
گر بریزد خون من آن دوسترو
پایکوبان جان برافشانم بر او
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند.
چون رهند از دست خود دستی زنند.
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
او همچنین یک حکایت منظوم عرفانی دیگر را در سخنانی نقل و تشریح میکند؛ حکایتی که تمثیلی از پردهپوشی و رحمت خداست و در ادبیات عرفانی بسیار شهرت دارد و البته بهجز شکلی که در سخنان سردار آمده، با تغییراتی جزئی در جاهای دیگر نیز ضبط شده است:
در کنار دجله سلطان بایزید
میگذشت آن شیخ با خیل مرید
ناگهان از بام عرش کبریا
خورد بر گوشش کهای شیخ دغا
آنچه داری در میان کهنه دلق
میل آن داری که بنمایم به خلق
تا خلایق قصد آزارت کنند
سنگباران بر سر دارت کنند
گفت آری میل آن داری تو هم
شمهای از رحمتت سازم رقم
تا خلایق از عبادت رم کنند
از نماز و روزه و حج کم کنند
خورد بر گوشش کهای شیخ فتن
نی ز ما و نی ز تو، رو دم مزن
البته در میان شعرهایی که سردار شهید خوانده است، فقط شعرهای عرفانی از ادبیات کلاسیک بهچشم نمیآید، بلکه او به شعرهای شاعران معاصر نیز عنایتی داشت. یکی از نمونههای این عنایت به شعر شاعران همروزگار، در سخنانی از سردار شهید دیده میشود که در آن غزلی از سیدمحمدمهدی شفیعی، شاعر جوان اهوازی میخواند:
کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی میکند؟
سرو باشی، باد یا طوفان چه فرقی میکند؟
مرزها سهم زمیناند و تو اهل آسمان
آسمان شام با ایران چه فرقی میکند؟
قفل باید بشکند، باید قفس را بشکنیم
حصر «الزهرا» و «آبادان» چه فرقی میکند؟
مرز ما عشق است، هر جا اوست آنجا خاک ماست
سامرا، غزه، حلب، تهران چه فرقی میکند؟
هرکه را صبح شهادت نیست شام مرگ هست
بیشهادت مرگ با خسران چه فرقی میکند؟
شعله در شعله تن ققنوس میسوزد، ولی لحظه آغاز با پایان چه فرقی میکند؟
در شعرهایی که سردار شهید در خلال سخنان خود خوانده، رویکرد حماسیمعنوی و عشقالهی غالب است. مفاهیم این شعرها نیز عبارتاند از: فنای فیا...، عشقحقیقی، ایثار، شادی از سرنوشتی که حضرتازلی برای عاشقراستین رقم زده است، رحمت و ستاریت خداوند، دفاع از جبهه حق و شهادت.
در این شعرها، مفهوم «حماسه» و «شهادت» بهعنوان مهمترین عناصر معنوی شعر، از مفهوم ملی و ایدئولوژیک فراتر رفتهاند و به مفاهیمی انسانی و جهانی بدل شدهاند؛ انسانی که در هر کجای جهان باشد، برای دفاع از حق میکوشد و آرمانش شهادت در جهادی حقطلبانه است.