سمیرا منشادی | شهرآرانیوز؛ این روزها بیشتر در برنامههای تلویزیونی، مستندهایی با نام شهید سردار حاج قاسم سلیمانی میبینیم که این مرد نظامی را در بین مردم و با فعالیتهای جهادی نشان میدهد. آدمهایی که با گویشهای مختلف از خدمات سردار شهید سخن میگویند. این برنامهها ۱۵ دیماه دو سال گذشته را به یادمان آورد، روزی که خیابان امام رضا (ع) جای سوزنانداز هم نبود و تمام اقشار برای تشییع پیکر شهید و آخرین وداع آمده بودند.
آدمهایی که حتی یکبار هم او را به چشم ندیده و فقط تصاویر و فیلمهایش را در ذهن داشتند و نامش را شنیده بودند. اگر نمیدانستیم فکر میکردیم هر یک از آنها فرزند حاج قاسم یا از نزدیکان او هستند که اینطور اشک میریزند. مجموع این ماجراها سبب شد تا در دومین سالگرد شهادت سردار سلیمانی بهسراغ آدمهایی برویم که مدتی هر چند کوتاه در جوار او بوده تا از خاطرههایی که با این مرد مقاومت و ایستادگی دارند برایمان بگویند.
هادی مجردی برای ۳۵ سال از نزدیک با سردار آشنا بوده و در دوران ۸ سال دفاع مقدس و جنگهای سوریه، عراق، لبنان و افغانستان همراه این شهید بوده است. آنقدر همدیگر را میشناختند که سردار او را به اسم کوچکش صدا میکرده و مجردی هم او را حاج قاسم. مجردی متولد ۱۳۳۸ در یکی از محلههای قدیمی مشهد است. این سردار بازنشسته سپاه دوست ندارد از سمتش حرفی به میان بیاید و در طول مصاحبه خود را یک جهادگر معرفی میکند.
شروع آشنایی و صمیمت او با سردار شنیدنی است. بهطور دقیق میتوان مصداق این مثل باشد که دوستیهای بسیار پایدار با یک دعوا شروع میشود. مجردی در این باره میگوید: در منطقه «دب حردان» بودیم و فاصله کمی با دشمن داشتیم. لشکر ۴۱ ثارا... هم در نزدیکی خاکریز ما بودند. هنگامی که ما تک (حمله) به دشمن میزدیم، آتش پاتک آنها روی سر لشکر ۴۱ ثارا... میریخت و ما هم بیخبر از این موضوع بودیم. یادم میآید سه نفر به خاکریزمان آمدند. آنها گفتند چرا دشمن را تحریک میکنید ما پناهگاه خوبی نداریم و با اینکار شما نیروهای ما به شهادت میرسند. در پاسخشان گفتم ما هم نداشتیم درست کردیم. شما هم بروید برای خودتان پناهگاه و سنگر بسازید. سپس مجردی لبخندی زد و ادامه میدهد؛ هر چند پس از این گفتگو، مشکل را با یکدیگر برطرف کردیم، اما میخواستم بگویم، سردار آنقدر متواضع بود که متوجه جایگاه نظامیاش نشدیم.
چندی بعد مجردی با یگان زرهی ۴۱ ثارا... برحسب موقعیت جنگی همکار و با سردار بیشتر آشنا میشود. او میگوید: بچههای کرمان بسیار خونگرم بودند و به همین دلیل تکنیک ما در کنار تاکتیک آنها مکمل هم شد و توانستیم کارهای خوبی انجام بدهیم.
در سالهای بعد از جنگ سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، مجردی را به خاطر داشته و در کارهای نظامی و جهادی از تواناییهای او استفاده کرده است، زیرا مجردی هم مانند حاج قاسم تفکر جهادی داشته و دارد. مجردی ادامه میدهد: همین تفکر جهادی در کنار نظامیبودن سردار کارهای شگفتانگیزی را در راستای سازندگی رقم زده است. در واقع سردار شهید، همزمان با مسائل جنگی، دیپلماسی و دفاعی به موضوعات سازندگی اشراف کافی داشت و در این زمینه هم تلاش میکرد. او برای مردم شهرش آنقدر پیگیری کرد تا توانست مجوز حفر ۱۰۰ حلقه چاه را بگیرد و آبادانی را به روستاهای دور و نزدیک شهر کرمان بیاورد.
نظامی که باشید، جدی بودن لازمه کار شماست و این جدیت و رعایت سلسله مراتب؛ گاهی سبب میشود حتی اطرافیان هم از شما برنجند. پس این سؤال پیش میآید که مرد سالهای جنگ و فرمانده عالیرتبه نظامی، چطور توانسته بین مردم عادی و نظامیان، عنوان «سردار دلها» را کسب کند. مگر میشود که این دو را با هم جمع بست. مجردی میگوید: سردار بسیار ریزبین بود او که از در وارد میشد همه چیز را زیر نظر داشت، حافظه خوبش هم مزید علت بود.
از همان ابتدا با همه دست میداد و حال و احوالپرسی میکرد، فرقی نداشت سرباز باشید یا فرمانده، بعد هم هر کجا و هر زمان افرادش را میدید میشناخت و بهخاطر داشت. بعد از جنگ، گاهی بدون خبر به سراغ نیروهایش میرفت و از آنها خبر میگرفت. حتی اگر در دورترین روستاهای دورافتاده سیستان و بلوچستان یا کرمان بودند، فرقی برایش نداشت. میتوانم بهجرئت بگویم بسیاری از فرماندههان همان زمان جنگ عواملشان را نمیشناختند چه برسد به اینکه بعد از جنگ سراغشان بروند و جویای حالشان باشند.
اما اینکه چرا در دل فاطیمون جایگاه ویژهای دارد را مجردی اینگونه برایمان بیان میکند: سردار هنگامی که به سوریه میآمد، برایش فرقی نداشت نیروهایش ایرانی باشند یا جزو فاطمیون یا زینبیون، با همه گرم برخورد میکرد. کنارشان مینشست، با آنها غذا میخورد، درست از همان غذایی که رزمندهها میخوردند میل میکرد. با آنها شوخی میکرد، انگار نه انگار که از نظر نظامی درجه بالایی دارد. رفتارهای او با زیردستانش بسیار با احترام بوده است. مجردی در صحبتهایش تأکید میکند که جهادی بودن، از بطن مردم بودن، توجه ویژه به افراد و اطرافیان سبب شده تا سردار بیشتر از آنچه تصور میکنیم محبوب قلبها شود.
او بسیار امانتدار بود. این را مجردی با تأکید فراوان میگوید و ادامه میدهد: حساب گردش پولی را که سردار داشت آنقدر زیاد بود که در توصیف نمیآید. به عبارتی ثروت هنگفتی در دست سردار بود که میتوانست از آن برای خودش بردارد؛ بدون آنکه کسی از او بازخواست کند. در همان دوران سازندگی، آدمهایی که او را میشناختند برای آبادانی شهرها و روستاهای محروم کمکهایشان را به سردار شهید میدادند تا در این راه هزینه کند. اما ارثیه سردار برای فرزندانش مشخص است.
اگر بخواهم درباره رعایت حقالناس بگویم، همین بس که وقتی در سوریه برای یک شب ساکن خانههای نیمهخرابهای میشدیم که رها شده بودند، شهید حاج قاسم سلیمانی میگفت؛ صاحب خانهای را که در آن هستیم پیدا کنید تا از او رضایت بگیریم؛ اغلب میگفتند آنها فرار کرده و نیستند. هنگامیکه میخواستند خانه را ترک کنند، سردار نامهای مینوشت که در خانهتان ساکن بودیم و نماز خواندیم امیدوارم راضی باشید، مبلغی هم در کنار آن نامه برای مالک خانه میگذاشت، سپس نامه را زیر سنگی قرار میداد تا زمانی که صاحبخانه میآید آن را ببیند و بخواند.
همانطور که در رفتارهایش مراقب بود از اطرافیانش هم انتظار داشت که مراقب رفتار و گفتار خود باشند. مجردی ادامه میدهد: در میدان جنگ فرقی نداشت در کدام کشور باشد؛ هنگامی که سوار خودرو بود خودش یا رانندهاش آهسته حرکت میکردند تا گرد و خاکی بر پا نشود. میگفت تصور کنید زن و بچه خودتان در اینجا نشستهاند. آیا دوست دارید خاک روی آنها بنشیند؟
محسن عرفانیان را به عنوان سرهنگ سپاه به ما معرفی میکنند، اما خودش میگوید بنویسید بسیجی. به عنوان یک بسیجی به جبهه میرود و پس از مدتی با توجه به تخصصش در کارهای فنی به تیپ زرهی ۳۸ ذوالفقار ملحق میشود. او ادعا میکند: تنها گروهی بودیم در خراسان آن زمان که از نظر فنی و تعمیر ادوات جنگی حرف اول را میزدیم. بنا به تخصصهایی که داشتیم همکاریمان را با سردار که آن زمان فرمانده لشکر بود آغاز کردیم.
عرفانیان اولین دیدارش با سردار را بسیار معمولی توصیف میکند، مانند هر دیدار دیگری، اما در خلال همکاری بیشتر با حاج قاسم با اخلاق و رفتار او آشنا میشود. عرفانیان میگوید: در نگاه اول تصور نکردیم که او حاج قاسم سلیمانی است. فکر کردیم یک جوان رزمنده است، مانند همه جوانانی که در جنگ هستند. ساده و بیتکلف برخورد میکرد. بعد متوجه شدیم او فرمانده لشکر ۴۱ ثارا... است. همیشه در کنار نیروهایش در جبهه بود. در نگاه اول و برای آن کسی که نمیدانست او فرمانده است تشخیصش سخت بود.
عرفانیان یکی از مهمترین ویژگیهای سردار را شجاعت او میداند. این رزمنده دیروز ادامه میدهد: در عملیاتهایی که با ایشان بودیم میدیدیم در تمام لحظههای خطرناک نبرد با دشمنان، جلوتر از رزمندهها ایستاده بود و نبرد میکرد، بهخاطر نداریم یکبار سردار شهید به رزمندگانش بگوید شما پیش بروید، همیشه میگفت با من بیایید و این نشان از این داشت که او شجاعانه در کنار رزمندگانش با دشمن میجنگید.
به سراغ یکی دیگر از افرادی که نبرد در کنار حاج قاسم را درک کرده بود میرویم. سردارسرتیپ دوم پاسدار سید مجید ایافت؛ او هم سابقه دوستیاش با سردار به زمان جنگ برمیگردد. یک آشنایی ساده، اما طولانی. ایافت از اولین دیدارش با سردار اینطور نقل میکند: سال ۶۶ به دلایل نظامی با لشکر ۴۱ ثارا... و فرماندهاش گفتگو کردیم.
لشکرشان در یک موقعیت بسیار نزدیک به دشمن قرار داشت و در تیررس بودنشان سبب شده بود تا دشمن هر نیرویی را که به این لشکر آمد و شد داشته باشد با تانک بزند. به لشکرشان که رسیدم دیدیم فرماندهشان روی تخت سنگی نشسته و قرآن میخواند. به نیروهایش گفتیم چرا فرمانده شما در این شرایط نشسته و قرآن میخواند؟ گفتند قرار است نیروهای جدیدی به لشکرمان بپیوندد.
به همین دلیل فرمانده قرآن میخواند تا نیروهایش به سلامت از پیچ مرگ (همان پیچی که دشمن نیروها را به شهادت میرساند) عبور کنند. ایافت در این سالها که همراه سردار در افغانستان، سوریه و... بوده ایمانش را مثالزدنی میداند. او ادامه میدهد: ۱۰ سال همراه این مرد بزرگ بودم، همیشه میدیدم قرآن زیپی کوچکی داشت و هر روز یک صفحه از آن را میخواند. حتی در سختترین شرایط جنگی و نظامی، قرآن خواندنش ترک نمیشد.
ایافت در افغانستان هم همراه سردار بود. او اشاره میکند که شهید سلیمانی بسیار آرامش قلبی داشت و در مقابله با آمریکاییها هیچ هراسی به دل راه نمیداد. ایافت علت این آرامش را در ایمان و زهد سردار میداند و میگوید: آمریکاییها فرودگاه را گرفته بودند. از سویی میدانستند که فرمانده سپاه قدس هم در افغانستان است. ما در بالگرد بودیم و قصد برگشت به ایران را داشتیم.
هنگامی که بالگرد در فرودگاه نشست، آمریکاییها بالگرد را محاصره کردند. ما همه هراسان و نگران بودیم که هویت سردار برای آنها فاش نشود. در تکاپو بودیم و سردار باز هم همان قرآن همیشگیاش را در آورده بود و میخواند. خواندنش که تمام شد، رو کرد به من و گفت، کلاهت را بده. کلاهم، کلاه پنجشیری بود که خود احمد شاه مسعود به من هدیه داده بود. آن را از سر در آوردم و به سردار دادم. او هم کلاه را گذاشت روی سرش و از بالگرد پیاده شد و به آرامی سوار بالگرد بعدی شد و به سمت ایران رفت. ما تا جایی که چشممان یاری میداد نگاه میکردیم که سردار به سلامت برود.
ایافت در ادامه صحبتهایش اشاره میکند: آنهایی که ایشان را میشناختند، دوست داشتند با او عکس یادگاری بگیرند. اما آنقدر جذبه داشت که حتی فرماندههان سوری و ایرانی هم نمیتوانستند به سردار بگویند که میخواهند با او عکس بگیرند. البته این نکته را هم باید اضافه کنم که سردار بهشدت سرش شلوغ بود و مشغله کاریاش اجازه نمیداد که درگیر کارهای دیگری شود، اما وقتی متوجه این موضوع میشد، خودش پیشنهاد میداد که با هم عکس یادگاری بگیرند.
او توجه ویژهای به خانواده شهدا داشت. این موضوع را ایافت بیان میکند و ادامه میدهد: همایشی در مجتمع آیهها داشتیم. از سردار خواستیم که در این مراسم به عنوان سخنران حضور داشته باشد. اما ایشان گفت که به دلیل مشغله کاری نمیتواند به این مراسم بیاید. بعد متوجه شدیم که صبح روز بعد به دیدار خانواده شهید ناصری رفته و صبحانه را با آنها میل کرده است. او حضور در جمع خانواده شهدا را بر خود واجب میدانست و در هر زمانی که کوچکترین فرصتی داشته به دیدار آنان میرفت.
ایافت در لابهلای صحبتهایش به نکتهای از سردار اشاره میکند که کمتر به آن پرداخته شده است. او تعریف میکند: برای پایاننامه کارشناسیارشدم در دانشگاه امام حسین (ع)، سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به عنوان یکی از داورها حضور داشت. هنگامی که پایاننامهام را ارائه دادم، همه استادان نمره بالایی به من داده بودند، اما سردار گفته بود نقش ایمان و معنویت در این پژوهش که اولویت مبحث مدیریت است، در نظر گرفته نشده است. به همین دلیل نیم نمره از من کم کرد.
ایافت برایش بسیار مهم بود که سردار چنین دقیق و ریزبینانه پایاننامهاش را خوانده و چنین ایرادی را به آن وارد کرده است. او تأکید میکند: سردار بسیار پرمشغله بود، در یک روز شاید چند کشور را میرفت، با همه مقامات مانند یک دیپلمات رفتار میکرد و از همه اوضاع آن کشور با خبر بود. با این زمان کم مطالعهاش را کنار نمیگذاشت، دیدار خانواده شهدا، سرکشی به فرماندههانش و... را هم در برنامهاش داشت. نمیدانم او چطور این همه کار را هماهنگ میکرد.
اخلاص، ولایت مداری و مرد میدان بودن سه ویژگی شاخص سردار سلیمانی است که سرهنگ احمد اکبری در صحبتهایش به آن تأکید دارد. این سرهنگ ارتش که چند بار همجوار سردار بوده و از رفتار و منش او الگوبرداری کرده است میگوید: سردار به واقع بااخلاص بود. در بسیاری از جلسهها و نشستها بدون اینکه شناخته شود، بهطور گمنام شرکت میکرد. به دنبال مطرح کردن و معروف شدن نبود.
آنچه برایش در کار اهمیت داشت، پاسداری از دین بود. معیار کارهایش رهبر معظم انقلاب بود و هنگامی که ایشان از کار سردار ابراز رضایت میکرد، دل سردار هم آرام میگرفت. او اشاره میکند که شهید سلیمانی برای آبادانی و کمک به محرومان بسیار تلاش کرده است. همین نکته به ظاهر کوچک، او را به سردار دلها تبدیل کرده است.
احمدی به مردمی بودن و متواضع بودن حاج قاسم تأکید دارد و میگوید: در مقطعی که همجوار شهید سلیمانی بودم رفتارش با عوامل زیردست و سربازان را میدیدم. به هیچ عنوان برایش تفاوتی نداشت که سربازانش از کدام دیار و با چه درجهای باشند. هنگامی که در کنارشان بود با آنها رابطه عاطفی برقرار میکرد. درست مانند یک پدر که پسرانش را دیده باشد با آنها صحبت میکرد و از حال و احوالشان میپرسید. رفتار سردار در ذهن همان رأفت اسلامی را که سفارش شده است یادآوری میکند. در واقع رفتار سردار مصداق آیه «أَشِدّاءُ عَلَى الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم تَراهُم؛ در برابر کفّار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند بود.
آنچه برای اکبری در این مدت آشنایی مهم بوده ترسی است که دشمنان بهویژه آمریکاییها از او در دل داشتند. دراینباره میگوید: سردار استکبارستیز بود و ضربههای سختی به جهان استکبار وارد کرده بود. از اینرو آمریکاییها بهویژه میخواستند این مرد میدان را به هر شکل شده از میان بردارند. آنها به طور عملی نتوانستند در جبهه جنگ حریف سردار شوند از اینرو ناجوانمردانه او را ترور کردند. به خیالشان با ترور کردن حاج قاسم، او تمام میشود. اما شاهدیم که شهادتش او را به چهرهای جهانی تبدیل کرد.
مجردی که خاطرات جهادی بسیاری از سردار دلها دارد، سعی میکند بعد دیگری از زندگی او را به ما معرفی کند. میخندد و میگوید بگذارید خاطرهای برایتان تعریف کنم تا از عشق و علاقه تمام اقشار به شهید آگاه شوید. همیشه به خودم میبالیدم با تخصص فنیای که دارم توانستهام نظر حاج قاسم را جلب کنم و به مکانهایی که ایشان میگفتند برای خدمت جهادی بروم. یک روز در راه برگشت از یکی از روستاهای دورافتاده مرز شرقی در بین راه جوانی را دیدم که خیلی مرتب بود، جای تعجب داشت در دل بیابان این جوان چه کاری دارد. او را سوار کردم تا به نزدیکترین شهر بیاورم. در بین راه متوجه شدم او تحصیلکرده یکی از دانشگاههای معتبر تهران و مهندسی فنی است. مسلط به زبان انگلیسی و آلمانی، با آن تخصص و وجهه علمیای که داشت، فقط بهدلیل دوستیای که با سردار داشت برای اجرای برخی خدمات فنی به روستاها میرفت تا خدمتی را برای آنها انجام دهد. آنجا بود که متوجه شدم آدمهای بسیاری به عشق سردار برای خدمت، سختی را به جان میخرند.
این جمله را بارها میشنویم «سردار سلیمانی؛ سردار دلهاست» اگر سطحی به آن بیندیشیم خوب مشخص است، معنایش عزیز بودن است و دوست داشتن، اما اگر از بعد نظامی آن را در نظر بگیریم یعنی حکومت بر قلبها، بهنوعی با افرادت برخورد کنید و ارتباط داشته باشید که در تمام شرایط گوش به فرمان باشند و درست عمل کنند. سرهنگ کاظمی با اشاره به این موضوع ادامه میدهد: سردار حاج قاسم سلیمانی در طول ۸ سال دفاع مقدس و حتی هنگامیکه فرمانده سپاه قدس بود، بدون سلاح و مانند یک فرد معمولی در بین مردم حاضر میشد، همین سادگی و رفتار دوستانهاش سبب جذب مردم بود. علاوه بر آن سردار شهید در بحث محرومیتزدایی در قسمت جنوب شرقی و مناطق محروم کارهای ارزندهای انجام داده است که محبتش را در بین مردم دو چندان کرده است.