احمد ابوالفتحی | شهرآرانیوز - چه ویژگیهایی در نحوه روایت فردوسی وجود دارد که باعث شده است بعد از یکهزاره ما هنوز در پیچ وخمهای شخصیتی قهرمانان شاهنامهاش جویای احوال خود باشیم؟ فردوسی چه کرده است که من هزار سال بعد حس میکنم اگر قرار باشد اثری برخاسته از ساخت فرهنگ ایرانی بنویسم و در چینوشکنهای فرهنگ بازاندیشی کنم، باید آن پیر توسی را به سخن وابدارم و مثال آن قسمتها از زیست رستم را روایت کنم که در روایت فردوسی نانوشته مانده است؟ کسان بسیاری از اندیشمندان ایرانی تلاش کردهاند راز کنونیبودن فردوسی را واشکافی کنند. هم برای فردوسی پژوهان برآمده از سنت آکادمیک نظیر جلال خالقی مطلق و هم برای اندیشمندان حوزه عمومی همانند فریدون رهنما پرسش از کنونی بودن فردوسی، یکی از پرسشهای همواره ده است و من در این مجال مختصر میخواهم از مسیر بازخوانی اجمالی دو متن درباره شاهنامه، یکی برآمده از سنت آکادمیک و یکی شکل گرفته در بیر ون از ساختار آکادمیک اندکی به مشترکات نگاه اندیشمندان ایرانی به مقوله کنونیبودن فردوسی نزدیک شوم.
جلال خالقی مطلق در گفتارهای متعددی که درباره شاهنامه منتشر کرده، همواره تمایز میان فردوسی با راویان پس از خود را مدنظر داشته است. ازجمله او در گفتاری با نام «نگاهی کوتاه به فن داستانسرایی فردوسی» که در سال ۱۳۶۹ در کنگره بزرگداشت شاهنامه فردوسی در کلن آلمان ارائه شده است، سه ویژگی در داستان سرایی فردوسی را برجسته میکند که در پسینیان او کمتر میتوان سراغش را گرفت. به گفته خالقی مطلق، نحوه ساماندهی به گفتگو میان شخصیتها در شاهنامه دو ویژگی مهم دارد. اولین ویژگی این است که شخصیتهای او از موضع مشخص و معین خود یا به عبارت دیگر با نظام اندیشگانی خاص خود وارد گفتگو میشوند و تا توان دارند، از موضع خود دفاع میکنند. دومین ویژگی این است که گفتگوهای فردوسی تا حد امکان از حشو و زواید خالی است. در برابر این رویکرد، خالقی مطلق میگوید: «در غالب منظومههای دیگر فارسی کمتر گفت وشنود، بلکه بیشتر تک گویی یا به اصطلاح غربی آن مونولوگ وجود دارد و آنجا هم که به ظاهر گفتوشنودی هست، سخن هر یک از گویندگان گاه آنقدر دراز است که عملا گفتوشنود به تکگویی مبدل گشته است و ثانیا اشخاص داستان به ندرت دارای موضع و عقیده اند» (خالقی مطلق: ۱۱۳). دومین ویژگی داستانپردازی فردوسی در نگاه خالقی مطلق قدرت ویژه او در آفرینش لحظههای مهیج و دراماتیک است و به گمان خالقی، فردوسی این ویژگی را به ویژه با توانش در زمینه «موجزگویی در توصیف» تقویت میکند. خالقی مطلق به عنوان نمونه به صحنه گردنزدن سیاوش به دستور افراسیاب اشاره میکند که وزش باد تیره و تاریک شدن آسمان در آن لحظه باعث میشود هیچکسی نتواند دیگری را ببیند و همه لب به نفرین میگشایند. فردوسی این صحنه را در چهار بیت شکل داده است. خالقیمطلق میگوید: «چنین صحنهای اگر در دست داستانسرایان پس از فردوسی میافتاد، بهجای چهار بیت دهها بیت به توصیف ... اختصاص میدادند» (همان:۱۱۷).
علاوه بر این دو ویژگی تکنیکی، خالقیمطلق به معرفی یک ویژگی تکنیکی دیگر در فن داستانسرایی شاهنامه نیز میپردازد. فردوسی در ارائه مطالبی که قرار بوده در هر یک از داستانهایش ارائه شود، برنامهریزی دقیق داشته است. خالقیمطلق این موضوع را بر پایه منحصربهفردبودن «خطبه»هایی که فردوسی در ابتدای هر یک از داستانهایش آورده است، تبیین میکند. الصاق خطبه به روایت یکی از ویژگیهای داستانپردازی کهن ایرانی است. خطبه عبارت است از مقدمهای کوتاه و حاوی پند و اندرز که در شیوه روایی بیشتر داستانپردازان سنتی ایران نمیتواند نسبتی با تنه روایت برقرار کند. در شاهنامه، اما اینگونه نیست. فردوسی در شاهنامه عصاره داستان را در خطبه خود جای داده و این توان او در عصارهکشی از روایت باعث شده است که حتی گاه بعضی ابیات مشهور شاهنامه از دل همین خطبهها برآیند:
یکی داستان است پر آب چشم
دل نازک از رستم آید به خشم
به اعتقاد خالقی مطلق یکی از دلایل توانمندشدن فردوسی در موجزگویی و ارائه بابرنامه و ساختارمند محتوای رواییاش، زیستنش در عصری بوده است که زکریای رازی و ابوعلیسینا ازجمله نامهای شاخص آن هستند. همعصری با چنین بزرگانی روحی علمی و تفکری منطقی را در شیوه روایت فردوسی جاری کرده است که ربط چندانی به شیوههای روایت منظومهسرایان پس از او ندارد. خالقیمطلق معتقد است هنگامی که علم و فلسفه (که در عرصه اندیشگانی زمانه فردوسی محوری بو دند) در دورههای بعد جای خود را به عرفان و تصوف دادند، رویکردهای روایی مبتنی بر نظم فکری و موضوعگرایی «جای خو د را به پر یشان اندیشی و پراکندهگویی میدهد» (همان: ۱۲۳).
در سویی دیگر از فضای معاصر اندیشه در ایران، یعنی خارج از مرزهای آکادمیک هم هنرمندان و اندیشمندان مهمی به مسئله شاهنامه پرداختهاند. شاید مشهورترین در میان آنها شاهرخ مسکوب باشد، اما یکی از مهمترین و مغفولماندهترینها فریدون رهنماست که در فیلمهایی نظیر «سیاوش در تخت جمشید» و «پسر ایران از مادرش بیاطالع است» شخصیتهای شاهنامه را در وضعیتهای معاصر قرار میداد و پرسشهایی معاصر برای آنها طرح میکرد. رهنما دو سال پس از ساختن «سیاوش در تخت جمشید» یعنی در سال ۱۳۴۸ در یک سخنرانی با نام «کنونی بودن شخصیتهای شاهنامه» ایدههای ناب را درباره نحوه شخصیتپردازی در روایت فردوسی طرح میکند. به بیان رهنما: «کنونیبودن شخصیتهای شاهنامه از کنونیبودن اندیشههای فردوسی نشئت میگیرد» (رهنما: ۱۴۴).
رهنما معتقد است که به چشم فردوسی جهان میدان کارزار است. آیینها یا قانونهایی که بر جهان حکم میرانند، به دلخواه هیچکس نیست. گردش چرخ است که بر جهان حکم میراند. واقعیتگرایی فردوسی: آوردن گردش چرخ به میدان کارزار. فردوسی ما را که تماشاگر هستیم، به داوری میخواند. پرسشهایی را طرح میکند که پاسخ آسانی ندارند و فردوسی به آسان نبودن پرسشهایش واقف است. او در اینجا نکتهای کلیدی را بیان میکند که در سخن خالقی مطلق نیز به صورت تلویحی به آن توجه شده بود: پرسشهایی که پاسخهای ساده ندارند، کلید «داستانپروری امروزی» است. خالقی مطلق اولین ویژگی داستانپردازی فردوسی را عقیدهمندبودن شخصیتها و پایداری آنها بر سر عقیده در گفتوگوپردازیهای فردوسی دانسته بود و حالا رهنما این عقاید را به پرسشهای خود فردوسی ارجاع میدهد و بیان میکند او در پی سادهسازی مسائل نبوده است. او پیچیدگی مسائل را به شیوهای مهیج و دراماتیک در پیش چشم ما میگذارد. به اعتقاد رهنما، فردوسی به دنبال آن است که بداند «به راستی چه گذشته است». اگر خواست او جز این بود، به خوشباوری و سادهپسندی روی میآورد. او به خود و خوانندگانش تعهد داده است که زیر و بم وقایع را و هر دو روی سکه را بکاود. حتی به گاه مرگ قهرمانی که دشمن قهرمان دل خواه اوست، میگوید: «در یغ آن دل و رای و آیین اوی». هرکسی که به سرنوشت آدمی دل بسته است، نمیتواند این کاش و این دریغ را نادیده بگیرد (رهنما: ۱۴۷). با همه تفاوتها در بیان، از نگاه این دو اندیشمند که از دو خاستگاه مختلف به فردوسی پرداخته بودند، آنچه مشترک است، تأکید بر این است که فردوسی دیدی منطقی، مسئلهمحور و غیرسادهانگار به جهان دارد. باید بپذیریم که منطقی بودن، مسئله محوربودن و سادهانگارنبودن مقولهای منحصر به اکنون نیست. مسائل فلسفی که ما هنوز هم درگیر اندیشدن به آنها هستیم، گاه عمری بیش از دوهزار سال دارند. بر این پایه میتوانم بگویم اگر فریدون رهنما در فیلمهایش سیاوش و دیگر شخصیتهای فردوسی را با همان شمایل برآمده از روایت فردوسی معاصر ما میکند و به گفتگو با مردمانی معاصر با پوششی معاصر وامیداردشان، کاری زمان پریشانه انجام نداده است. او واقف است که کنونی بودن فقط به معنای زیستن بیولوژیک در لحظه اکنون نیست. معنای کنونی بودن دچاربودن به مسئلههای حیاتی بشر در لحظه اکنون است و از شاهنامه برمیآید که فردوسی دچار چنان مسائلی بوده است. مسائلی که اکنونیان مسائل اگزیستانسیالیستی میخوانندشان. اینکه رهنما در سخنرانیاش گاه قیاسی میان فردوسی و سارتر برقرار میکند، از همین تعریف کنونی بودن ناشی میشود.
منابع:
خالقی مطلق، جلال. سخنهای دیرینه. نشر افکار ۱۳۸۱.
رهنما، فریدون. واقعیت مادر است. نشر دانه. ۱۳۹۴.