هادی دقیق | شهرآرانیوز؛ ۱۲۰ سال پس از حکمرانی مغول، مردانی از دیار سبزوار با هدف قیام علیه ظلم و جور حاکمان توانستند بخشهایی از سرزمین خراسان را زیر بیرق خود نگاه دارند که در تاریخ با نام «سربداران» ماندگار شدهاند. سربهداران، مردمی شیعهمذهب و بدون حکومت موروثی بودند که پیشینه و پایگاه قدرتشان همچنان روشن نیست، ولی بهدلیل حضور شماری از پهلوانان «سربهدال» هم خوانده شدهاند.
قیام سربداران جزو مردمیترین جنبشهای تاریخ میانه ایران است که از مهمترین ابعاد فرهنگیشان، ترویج فرهنگ انتظار بهعنوان یکی از مؤلفههای اصلی تشیع است. همچنین این گروه در ابتدا مانند دیگر حکومتها برای اعلام استقلال، سکه ضرب نکردند و از سکههای رایج امیران مغول استفاده کردند، اما بهمرور دست به ضرب مسکوک زدند و برای نخستینبار سکههایی با شعایر مذهبی دوازدهامامی ضرب و وارد بازار کردند.
سربداران از بازماندگان خواجه شهابالدین فضلا...، از علویان بنام روستای باشتین، از توابع بیهق یا سبزوار کنونی بودند. امیر عبدالرزاق یکی از فرزندان فضلا... بود که در زمان حکومت ابوسعید، آخرین پادشاه ایلخانی، ابتدا کاری ساده در دربار داشت و سپس والی کرمان شد. پس از مرگ سلطان، عبدالرزاق به باشتین برگشت، اما همزمان با این روزگار جنبشی بزرگ در آنجا درگرفته بود؛ آن زمان والی خراسان، خواجه علاءالدین محمد، شخصی را بهعنوان ایلچی به باشتین فرستاده بود و فرستاده، درخواست نابجای شراب و شاهد کرده بود.
همین موضوع برای مردم گران آمد و عیشِ نکرده ایلچی به قیمت جانش تمام شد. البته پیشتر زیادهخواهی مأموران مالیاتی حکومت ایلخانی و ظلم و تعدی سربازان و مزدوران داخلی به مردم، انبار باروت خشم مردم را پر و اوضاع را بحرانی کرده بود و این واقعه حکم شعلهورشدن آن را داشت. بیشتر منابع تاریخ شروع قیام را شعبان ۷۳۷ هجری قمری نوشتهاند، یا بهعبارت دقیقتر قتل ایلچی و شروع قیام را همزمان میدانند. برخی نیز ورود عبدالرزاق به باشتین با دو واقعه گفتهشده را همزمان دانستهاند. احتمالا باید پذیرفت که چند حادثه مجزا بهشکلی پیوسته در یک زمان گزارش شده است.
درنهایت والی خراسان افرادی را پی قاتل ایلچی فرستاد، اما عبدالرزاق که طرفدارانش را گرد آورده بود، فرستاده والی را برگرداند. عبدالرزاق و همراهانش سه نفر از این فرستادگان را کشتند و بقیه نیز فرار کردند. خطاب عبدالرزاق به همراهان، لقب سربدار را به آنها داد: «فتنهای عظیم در این دیار به وقوع پیوست و اگر مساهله کنیم، کشته میشویم. بهمردی سر خود بر دار دیدن، هزاربار بهتر از بهنامردی به قتل رسیدن است.» ماجرا تمام نشد و خود خواجه علاءالدین به پیکار عبدالرزاق رفت، اما در این نبرد هم والی خراسان کشته شد و عبدالرزاق با جاه و جلال به باشتین برگشت. پس از آن سربداران در سال ۷۳۸ هجری قمری بدون جنگ و خونریزی سبزوار را جزو متصرفاتشان کردند و کمکم قلمروشان را گسترش دادند.
چندی بعد در پی غائلهای، امیر وجیهالدین مسعود، برادرش، عبدالرزاق، را کشت و با شیخ حسن جوری، از درویشان و اهل تصوف، متحد شد. شیخ حسن جوری شاگرد شیخ خلیفه بود و در آن زمان بنا به علتهای سیاسی در زندان فرمانروای نیشابور بود و چندی بعد از زندان گریخت و به مسعود پیوست. پیشتر مخالفان شیخ خلیفه پی راضیکردن ابوسعید برای قتل وی بودند که ابوسعید در جواب گفته بود: «آزار و اذیت این طبقه کار من نیست.»، اما کار شیخ خلیفه پیش از پاگیری حکومت سربهداران و در همان مسجدی که قرآن میخواند، تمام شد و مخالفانش او را کشتند. پس از آن حامیان شیخ خلیفه، دور شیخ حسن جوری گرد آمدند. به روایت «تذکره دولتشاه»، مسعود نیز از مریدان شیخ حسن جوری بوده است.
پس از آنکه وجیهالدین مسعود با همراهی شیخ حسن جوری، جرجان و خراسان را زیر نفوذ سربهداران درآورد، به نزدیکی حکومت آلکرت رسید و جنگی میان آن دو درگرفت. هرات مقصد بعدی سربداران بود و حاکمان آلکرت که خودشان را برای مصافی سنگین آماده کرده بودند، در نزدیکی زاوه رودرروی سربهداران قرار گرفتند. دراینبین، شیخ حسن جوری کشته شد و سربهداران فرار و عقبنشینی کردند. قتل شیخ حسن چندان روشن نیست و دلیل مرگش، دشمن یا فرمانروای سربهداران ذکر شده است.
امیر مسعود هم مدتی بعد در لشکرکشی به مازندران در سال ۷۴۵ قمری اسیر و چند روز بعد کشته شد. پس از او ۱۰ نفر دیگر از سربهداران بر سبزوار حکومت کردند، اما دیگر اقتدار دوران ابتدایی آنها برنگشت. آخرین حاکم سربداران با ورود امیر تیمور به خراسان در سال ۷۸۲ هجری قمری خواجه علی مؤید بود. وی به خدمت امیر گورکانی پیوست و تا سال ۷۸۸ هجریقمری که فوت کرد، در خدمت امیر بود. سال وفات علی مؤید را پایان کار سربداران در تاریخ میخوانند.