سه دختر که شلوارهای ورزشی رنگی به پا داشتند در هوای سرد پاییزی داشتند بهآرامی از کنار حوض جمهوری عبور میکردند. وظیفه من خدمت در کنار حوض بود و مراقبت برای وضو نگرفتن خانمها و البته حجاب، ولی حیفم آمد از کنار این سه نفر بهراحتی بگذرم.
من یک سر حوض ایستاده بودم و آنها آن سر حوض در حال قدم زدن. سرعت راه رفتنم را چندبرابر کردم و با صدایی نهچندان بلند که جلب توجه خاصی نکند گفتم: «عذر میخواهم خانمهای محترم. میشود موهای قشنگتان را هم بپوشانید؟» دو نفری که مورد خطاب من بودند با صدایی شکوهدار گفتند: «گفتم خدایا چه شده! برای همین یک ذره؟!»
ادامه ماجرا هرچه بود و پیش آمد مهم نیست و البته مثل همیشه بهخوبی تمام شد، اما این گفتگو بهانهای است برای اینکه به همه دخترهای مسلمان، به همه میهمانان این ستون، به همه کسانی که دوستشان دارم بگویم: آری، همین یک ذره و چند لاخ مویمان مهم است، زیرا نشانه هویت ماست. نشانه شخصیت ماست. نشانه دیانت ماست. نشانه ابهت و صیانت ماست. نشانه دفاع از همه کسانی است که برای دفاع از حرمت همین چندلاخ مو و حرمت ناموس وطن جانشان را فدا کردند و حالا شدهاند جزئی از تاریخ تا ما امروز بهراحتی بتوانیم ارزشی به نام حجاب را مال خود کنیم و البته افتخار.
مناسبت این روزها بیارتباط با این چند لاخ مو نیست. مهمترین اصلی که باعث شد امام حسین (ع) و اهلبیت (ع) و یارانش در صحرای کربلا میان هجوم لشکر شیطان قرار بگیرند، امربهمعروف و نهی از منکر است. ایشان با اینکه میدانستند جانشان را از دست میدهند، به سمت آنچه باید حرکت کردند و حالا خیال راحت و آسودگی ما به این قیام برمیگردد، زیرا اگر این قیام صورت نمیگرفت و این همه خون که حتی از طفل ششماههای هم نگذشتند، معلوم نبود چه بر سر اسلام میآید.
حجاب ما جوابی است به این خونها. جوابی است به شأن و هویت انسانی و اجتماعیمان. حتی اگر از جنبه دینی بگذریم، این چندلاخ باز هم ارزشمند است، زیرا موجب میشود نگاه نامحرمان و گرگهای زمانه اصلاح شود و به زن با چشم عفت نگاه کنند. هرچه از ارزش انسانی برای مردان بگوییم، غیر از عدهای خاص و شاید انگشتشمار، از این چندلاخ سوءاستفاده میکنند و به زن با چشم غریزی مینگرند.
زن اگر بخواهد خودش را در میان هجوم چشمها و دلهای مریض و هرزه حفظ کند، به یک سلاح پیشرفته نیاز دارد. به یک گوهر اصیل نیاز دارد و این گوهر و سلاح با پیشرفتهترین حالتش، همان حجابی است که این روزها برخیها از اسمش بیزارند. همین برخیها با اینکه میدانند این سلاح را باید داشته باشند و همیشه همراهشان باشد، آن را در پستوی فکر و دلشان پنهان کردهاند و دارد خاک میخورد. البته دلم به حال این دسته نمیسوزد. دلم از این میگیرد که عدهای آنقدر پاک و زلالاند که تنها یک اشارت برایشان کافی است، اما این وسط کمکاری صورت میگیرد و تبلیغات بیدینی و بیحیایی دشمن است که به جای دین و حیا در خانههایشان نفوذ کرده است.
نمیدانم از خودم و امثال خودم بنالم یا از دستگاههای مثلا فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و ... یا صنعت غربیمان که تنها به فکر سود شخصی است یا
رسانههای جمعی که بتهای متحرک ساختهاند و به اسم هنرمند به ما دارند غالب میکنند یا تبلیغاتی که جز تجملگرایی هدفی ندارند. این روزها بیاخلاقی را هم متأسفانه باید اضافه کرد یا برخی پدرها و مادرهایی که به فکر همهچیز هستند به جز تربیت درست و دینی.
به قول شهید مطهری (ره) وقتی امربه معروف در جامعهای بمیرد، آن جامعه رشد نخواهد کرد. امر به معروف که نباشد، جامعه بیروح است. جامعهای هم که روح نداشته باشد، باید منتظر فنای خودش باشد.
این را هم نادیده بگیریم، ما که مسلمانیم، دستکم از خونهای ریخته در کربلا خجالت بکشیم.
آن دنیا میخواهیم چه جوابی به امام حسین (ع) و سر بریدهاش بدهیم؟