گرمای ظهر و ترافیک توی شهریور قابل تحملتر شده است، گوینده رادیو شنوندگان را دعوت میکند به شنیدن تصنیف «توای پری کجایی» با صدای حسین قوامی. ناخودآگاه میگویم «به به» و راننده تاکسی هم صدای پخشش را بلند میکند و با شروع آهنگ سرش را تکان میدهد.
راننده به اشاره زوج جوانی نگه میدارد و آنها سوار میشوند. قوامی میخواند «توای پری کجایی»
زن گفت: آخ آخ آخ خوبه که این پری بیچاره پیدا نشه! وگرنه این آقای عاشق بعدا براش زندگی نمیذاره!
مرد جوان گفت: یعنی من برات زندگی نذاشتم؟! منی که از همه زندگی ام به خاطر تو گذشتم، رشتهای که دوست داشتم ول کردم و.
زن گفت: چرا منت میذاری، مگه عاشق نبودی! مگه من صبر نکردم، مگه من توقعم رو نیاوردم پایین و از خیلی چیزا نگذشتم؟
مرد: این خیلی چیزا همون خواستگارای پول دار و کارخونه داره دیگه که همیشه تو سر من میزنی، اما هیچ وقت نمیفهمی این منم که روح تورو میشناسم، این من بودم که خودت رو به خاطر خودت میخواستم.
زن: پس فکر کردی برای چی باهات ازدواج کردم! چون فکر میکردم من رو بلدی، چون من رو من میبینی، ولی الان گاهی من رو اصلا نمیبینی.
تاکسی خواست برای مردی که دست بلند کرده بود توقف کند که مرد جوان گفت: نمیخواد آقای راننده سوار کنی این آقا که پیاده شد دربست برید ملاصدرا.
زن گفت: ببین همین الان بدون اینکه نظر من رو بخوای جای من تصمیم گرفتی، شاید من نخوام برم خونه، شاید بخوام برم قدم بزنم، برم پارکی، کافهای این دل کوفتی ام باز شه.
مرد: خانم این به خاطر راحتی شماست، این اسمش مراقبته.
زن: این اسمش مراقبت نیست، مگه من بچه کوچیکم، مراقبت یعنی احترام به طرف مقابل، یعنی همراهی.
مرد: هیچ وقت نمیشه فهمید شما زنها چند چندید! آدم نمیفهمه با چی حالتون خوب میشه با چی حالتون بد، اعصاب از فولاد میخواد.
زن: اعصاب فولادی نمیخواد، مغز باشعور میخواد و قلب بزرگ.
راننده محکم زد روی ترمز و گفت: بس کنید بابا، مگه میشه دو نفر عاشق هم باشند و این جوری بگومگو کنند، این طور همو خطاب کنند. بابا برای حرف ها، جمله ها، کلمههایی که یک روز گفتین حرمت قائل بشین.
ناسلامتی یه روزی به هم گفتین دوستت دارم، دوستت دارم یعنی تعهد، یعنی گذشت، یعنی احترام. همش فراموش شد و دود شد رفت هوا؟!... باباجان بعد فقط حسرتش میمونه.
چند لحظه سکوت بود و فقط صدای قوامی توی تاکسی بود که «شبی کنار چشمه پیداشو//میان اشک من چو گل واشو»
یک گل فروش دوره گرد کوبید به شیشه؛ «آقا یک شاخه گل برای خانومتون بخرید.» مردجوان نگاهی به گلها کرد و گفت: آقا همه گل هات رو بده.