صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

گفتگو با مهران صدرالسادات، هنرمند پیشکسوت مشهدی | دنیای نقاشی پایان ندارد

  • کد خبر: ۱۲۸۰۰۹
  • ۱۱ مهر ۱۴۰۱ - ۱۰:۴۸
مهران صدرالسادات، سال ۱۳۷۹ مدرک درجه یک هنری (معادل دکتری) را در رشته نقاشی از شورای ارزشیابی مشاغل هنرمندان کشور گرفت تا اولین خراسانی باشد که این مدرک را در رشته نقاشی دریافت می‌کند.

الهام ظریفیان | شهرآرانیوز؛ با دکتر مهران صدرالسادات، استاد پیشکسوت نقاشی مشهد، در منزل دنج قدیمی اش گفتگو کردیم؛ خانه‌ای یک طبقه با اتاق‌های نورگیر بزرگ که نمایشگاه کوچکی از آثارش محسوب می‌شود و حیاط دلبازی با درختان قدیمی دارد. او ما را به کارگاهش در گوشه حیاط برد و پرده از روی تابلو‌هایی که به دیوار آویخته بود، کشید و بوم‌های تکیه داده به دیوار را نشانمان داد.

در آن کارگاه گوشه حیاط، می‌شد نشانه‌های پراکنده زیادی از ۴۵ سال خلق هنر بر بوم نقاشی را دید. ساعتی، پای صحبت این هنرمند مشهدی نشستیم و درباره نقاشی، معماری و هنر‌های دیگر گپ زدیم و او بیش از همه از این گفت که هنر و هنرمندان در مشهد به حال خود رها شده اند. حتی گفت که به نظرش، همان طور که وزارت ورزش راه اندازی شد، باید وزارت هنر راه اندازی شود تا سروسامانی به اوضاع نابسامان هنر بدهد.

مهران صدرالسادات متولد ۱۳۲۹ در قوچان است. او از پانزده سالگی به همراه خانواده اش به مشهد مهاجرت کرد. پدرش مجموعه‌ای املاک کشاورزی در اطراف قوچان، شیروان و فاروج و شهر‌های اطراف داشت که اصلاحات ارضی دهه ۴۰ باعث شد به مشهد مهاجرت کنند. بعد از سربازی به ایتالیا رفت و در رشته نقاشی از دانشگاه هنر‌های زیبای رم لیسانس گرفت. سال ۵۶ به مشهد بازگشت و در وزارت فرهنگ وهنر استخدام شد.

او در سال ۱۳۷۹ مدرک درجه یک هنری (معادل دکتری) را در رشته نقاشی از شورای ارزشیابی مشاغل هنرمندان کشور گرفت. وی اولین خراسانی بود که این مدرک را در رشته نقاشی دریافت می‌کرد. صدرالسادات دارای سوابق اجرایی، سرپرست مرکز آموزش هنر‌های تجسمی مشهد، مدیرمسئول اداره هنر‌های تجسمی فرهنگ وارشاد اسلامی، مدیرهنر بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی و عضو هیئت مدیره انجمن هنر‌های تجسمی خراسان رضوی (در چند دوره) بوده است. علاوه بر آن نویسنده و پژوهشگر هنری است.

او در سال ۱۳۸۴ از اداره کل فرهنگ وارشاد اسلامی خراسان رضوی با رتبه کارشناس ارشد هنر‌های تجسمی بازنشست شد. صدرالسادات، سابقه ۴۴ سال تدریس را در مراکز آموزشی مختلف ازجمله دانشسرای هنر مشهد، مرکز آموزش هنر‌های تجسمی فرهنگ وهنر خراسان، مراکز تربیت معلم شهیدبهشتی و شهید هاشمی نژاد، دانشگاه آزاد اسلامی، دانشگاه خیام و هنرستان‌های هنر‌های تجسمی دارد. او همچنین نمایشگاه‌های متعددی را تاکنون در مشهد، تهران، رم (ایتالیا)، زوریخ (سوئیس) و کالیفرنیا (آمریکا) برگزار کرده است.

از کی متوجه علاقه تان به هنر شدید؟ پدر و مادرتان اهل هنر بودند یا خودتان آن را کشف کردید؟

خودم کشف کردم. در مدرسه عطش به هنر را حس می‌کردم. در آموزش وپرورش از همان ابتدا، آن توجهی که باید به هنر بشود، نمی‌شد. همه توجه‌ها به ریاضی و درس‌های منطقی بود. به نظر من وقتی جلوی یک چیز را بگیرند، بیشتر برای آدم انگیزه می‌شود که آن را کشف کند. این محدودیت باعث شد تمایل به شاخه‌های هنری در من بیشتر شود.

اینکه محدودیت باعث کشف هنر در شما شد، خیلی جالب است.

من در محیط‌های مختلفی زندگی کردم؛ مثلا در کشور سوئیس، شاگردان برای اینکه نمره قبولی در درس موسیقی بیاورند، به کلاس خصوصی می‌روند، درحالی که ما اینجا توجهمان فقط به ریاضی و فیزیک و شیمی است. آن‌ها عقیده دارند هنر باید همراه با درس باشد. درواقع هنر کاتالیزور و کمک کننده دروس است. هنر در مدارس برای تقویت ذهن بچه‌ها و اینکه انگیزه پیدا کنند تا درس‌های دیگر را بخوانند، تدریس می‌شود. ازطرفی خیلی پیش می‌آید که ما تنها زندگی کنیم.

بلد بودن یک ساز، نقاشی، شعر، ادبیات و... می‌تواند خلأ تنهایی انسان را پر کند. انسان موجود تنهایی است؛ تنها به دنیا می‌آییم و تنها از دنیا می‌رویم. من الان هفت سال است که همسرم فوت کرده است و تنها زندگی می‌کنم. اگر نقاشی نبود، چه می‌خواست جای آن را پر کند؟ من شعر، نوشتن، موسیقی و... را خودم آموخته بودم. آن زمان در قوچان هیچ کلاس آموزشی نبود. دوره سربازی در سپاه دانش بودم و ۱۸ ماه در روستایی معلمی کردم. آنجا شب‌ها با چراغ نفتی، نقاشی می‌کشیدم و بعد از سربازی با حمایت مالی پدرم به ایتالیا رفتم.

چرا ایتالیا را انتخاب کردید؟

به خاطر نقاشی بود. ایتالیا معروف به نقاشی و مجسمه سازی است و پدر و مادرم می‌خواستند من دکتر شوم و من رفتم که درس بخوانم، درحالی که شناختی از زبان ایتالیایی نداشتم. حتی الفبای آن را نمی‌دانستم. حتی دیکشنری ایتالیایی به فارسی نبود. مجبور بودم لغات را از ایتالیایی به انگلیسی و از انگلیسی به فارسی ترجمه کنم. به یک شهر دانشگاهی به نام پروجا رفتم و در یک کالج زبان که ویژه خارجی‌ها بود، ثبت نام کردم و به تدریج زبان را یاد گرفتم.

در آن یک سال ضمن آموزش زبان با خودم درگیر بودم که چه رشته‌ای انتخاب کنم. رشته ام تجربی بود و می‌توانستم بدون کنکور، رشته پزشکی بخوانم. ولی من رفتم دانشگاه هنر و برخلاف انتظارم پدرم مخالفتی نکرد. دانشکده هنر‌های زیبای رم، امتحان ورودی داشت. امتحانش به این ترتیب بود که دو ماه باید کار می‌کردی. بعد از دو ماه اگر می‌دیدند استعداد داری، می‌گفتند می‌توانی ثبت نام کنی. پنج سال رم بودم. سال ۵۶ لیسانس هنر‌های زیبا را گرفتم. آن موقع فوق لیسانس و دکتری هنر نبود و نقاشی هم چیزی نیست که بگویی به خط پایانش رسیده ای.

آن فضای هنری دانشگاهی که شما در رم دیده بودید، با فضای هنری نقاشی در ایران چقدر تفاوت داشت؟

در مشهد کسانی بودند که نقاشی را تجربی کار می‌کردند و سواد آکادمیک نداشتند. اعتبار و مانور ایتالیا به داشتن هنرمندان نقاشش است. همین طور که افتخار ما به سعدی و حافظ و ادبیاتمان است، آن‌ها افتخارشان به داوینچی، میکل آنژ، آلساندرو رافائل، جوتو و... است.

هنر در آن‌ها خیلی همگانی است؛ یعنی فضا هنری است. در شهر رم از هنر دوره باستان تا معاصر را می‌توانید ببینید؛ به همین دلیل میلیون‌ها گردشگر به رم می‌روند. درواقع هر شهر ایتالیا مثل یک چاه نفت است. در ایتالیا نقاشی را با این هدف که خلاقیت را به بچه‌ها یاد بدهند و بچه‌ها بهتر بتوانند ریاضی بخوانند، در مدارس تدریس می‌کنند. درواقع نقاشی برای کمک به یاد گرفتن درس‌های علمی، پر کردن اوقات فراغت، ایجاد خلاقیت و حس ابتکار در کودک است. دست آخر اگر کسی علاقه‌مند بود، می‌رود حرفه‌ای نقاشی را دنبال می‌کند. از این نظر توانسته اند فارغ التحصیلان مبتکری داشته باشند.

شما در سال‌هایی که مسئولیت‌های اجرایی داشتید، به سهم خودتان برنامه‌ای داشتید برای اینکه بتوانید این فاصله را کم کنید؟

فاصله واقعا زیاد بود و به من از نظر اجرایی این قدرت و توانمندی را نمی‌دادند که بتوانم پیشنهاد‌های خودم را عملی کنم.

پیشنهادهایتان چه بود؟

اینکه هنر در آموزش وپرورش و جامعه جاری باشد. اینکه این شهر میلیونی که این همه زائر به آن می‌آیند، نیاز به موزه هنر‌های تجسمی دارد. آرامگاه فردوسی پربازدیدکننده‌ترین موزه در ایران است. در آرامگاه دو رستوران قرار داشت. پیشنهاد کردم یکی از آن رستوران‌ها را موزه کنند و موزه شد. همان موزه حالا پربازدیدکننده‌ترین موزه ایران است. اگر از این موزه‌ها بیشتر بسازیم، می‌توانیم پشتوانه مالی و سرمایه برای رونق هنر ایجاد کنیم. درآمد موزه لوور یک چاه نفت است. من می‌خواستم نقاشی در این شهر مطرح شود و نگارخانه‌ها زیاد شوند. در آموزش هنر، تجربه‌های مختلفی را با گروه‌های متفاوت سنی کسب کردم؛ از بچه‌های استعداد‌های درخشان تا افراد عقب مانده ذهنی. مدتی در بیمارستان روانی، رایگان کار می‌کردم و می‌خواستم ببینم نقاشی می‌تواند به منزله کاردرمانی بر روان آن‌ها تأثیر بگذارد؟

در آموزش وپرورش این اولویت‌ها نبود. هنرستان‌ها را ایجاد کردند که باعث شد به انبوهی از فارغ التحصیل هنر برسیم که جذب بازار کار نمی‌شوند. مگر مشهد به چند آرم نیاز دارد؟ چند طراح روی جلد می‌خواهد؟ بعد هم متاسفانه اغلب کسانی که به هنرستان می‌رفتند، افرادی بودند که در ریاضی و تجربی، نمره نیاورده بودند. در هنرستان‌ها راه آسان رسیدن به کار هنری یعنی کپی کاری، آموزش داده شد. در این پروسه با یک چالش دیگر هم روبه رو شدیم به نام موازی کاری هنر تجربی و هنر آکادمیک. در ایران از این دست موازی کاری‌ها زیاد ایجاد شد؛ مثل دندان ساز تجربی و دندان پزشک متخصص. این موازی کاری باعث شد هرکه یکی دو سال نقاشی کار کرده بود، برود آموزشگاه نقاشی باز کند و مدعی شود که نقاش و هنرمند است، درحالی که خط و شیوه کارش اشتباه بود. درمجموع با تمام این ظرفیت‌ها هنر در مدارس جاری نشد.

در طول تاریخ ایران، هنرمندانی را می‌بینیم که همیشه تجربی بوده اند، ولی ما همیشه هنر داشته ایم؛ برای مثال کمال الملک تحصیلات آکادمیک نداشت، ولی هنرمند برجسته‌ای بود. حالا چه شده که ناگهان این قدر لازم شده است هنرمندان تحصیلات آکادمیک داشته باشند؟

هنری که در ایران بود، هنر صنایع دستی بود. مثل هنر قالی بافی یا هنر تزئینات اماکن متبرکه. بعد از کمال الملک بود که نقاشی به صورت تابلو در ایران رایج شد. نقاشی در گذشته کاربردی بود و برای حاشیه کتب خطی و فراهم کردن کتابخانه‌های سلطنت استفاده می‌شد. نقاشی درواقع یک هنر درباری بود. مکتب‌های بزرگی مانند مکتب هرات، تبریز، اصفهان و هنرمندان بزرگی مانند علیرضا عباسی و کمال الدین بهزاد یا میرک را داشتیم، ولی هنر تصویری، همگانی نبود. از زمان کمال الملک این شیوه باب شد، آن هم به این دلیل که می‌دیدند خارجی‌ها پرتره رجال را می‌کشند، گفتند چرا پادشاه‌های قاجار پرتره نداشته باشند؟ این بود که کمال الملک به پاریس رفت و شیوه رامبراند را به ایران آورد. ولی بعد از او، ما راه منطقی مدرنیته را طی نکردیم. مدرنیسم به سرعت در تهران اتفاق افتاد.

آموزش نقاشی هم همین سرنوشت را پیدا کرد؟

استمرار و تداوم هنر به شکل منطقی نبود و باعث شد بحران در نقاشی به وجود بیاید. در اداره ارشاد که بودم، یکی از کارهایم کارشناسی صدور مجوز برای آموزشگاه‌های هنری بود. تا حد امکان سعی می‌کردیم آموزش دهنده، فارغ التحصیل این رشته باشد یا واقعا از نظر تجربی چیز‌هایی بلد باشد و بتواند منتقل کند.

آموزشگاه‌های خوبی دایر شد. الان در زمینه آموزش هنر کمبود نداریم. آنچه کمبود داریم، این است که نقاش برای امرارمعاش ناگزیر است تدریس کند؛ یعنی تدریس، ابزاری برای کسب درآمد شده است و اگر تدریس نباشد، از راه نقاشی نمی‌توانند امرارمعاش کنند، درحالی که باید آثار فاخر به وجود بیاوریم، موزه بسازیم، نمایشگاه بسازیم و آثار را در سطح جهان مطرح کنیم و در ایران هم مردم را به خرید آثار هنری ترغیب کنیم و ازطرفی هنر‌های ملی خودمان را حفظ کنیم؛ مثلا ما فقط یک موزه فرش در تهران داریم، چرا در مشهد نباید داشته باشیم؟

یعنی می‌گویید آن توجه و تمرکز را از آموزش هنر برداریم و به سمت نخبه پروری و تولید آثار فاخر برویم؟

این‌ها همه باید درکنار هم باشند. آموزش باید جنبه تربیتی داشته باشد که بتوانیم بچه‌ها را خلاق بار بیاوریم تا بهتر بتوانند درس بخوانند و در علوم پیشرفت کنند، نه اینکه همه را بفرستیم هنرستان که هنرمند شوند. چنین چیزی نمی‌شود. مگر چند حافظ و سعدی و فردوسی داریم؟ مگر چند میکل آنژ و رافائل داریم؟ این‌ها مفاخری هستند که در سایه آموزش همگانی هنر متولد می‌شوند؛ مثلا در جشنواره هنر‌های تجسمی، جوانانی بودند که آثار خیلی خوبی خلق کردند، ولی جذب نشدند و حتی به دانشگاه راه پیدا نکردند؛ چون روش کنکور و گزینش دانشجوی هنر، اصولی نیست.

مشهد چقدر برای ایجاد آن آرمانی که شما گفتید، ظرفیت دارد تا بتوانیم هنر‌های خودمان را تقویت کنیم و از آن‌ها برن جهانی بسازیم؟

در مشهد اماکن متبرکه باید به هنر معاصر ورود کنند و هنر معاصر را آمیخته با هنر سنتی کار کنند.

خب، این اتفاقی است که در همه ایران باید بیفتد. سوال من این است که آن وجه تمایزی که ما در مشهد می‌توانیم رویش مانور بدهیم، چیست؟

وجه تمایز ما، هنرمندان شاخصی هستند که داریم. چرا یک کتاب از نقاشان مشهد چاپ نشده است؟ ما باید این‌ها را مطرح کنیم، وگرنه می‌پوسند و از بین می‌روند. مردم باید با هنر‌های بصری آشنا شوند. نقاشی، دنیای بصری است و دنیایی است که از زندگی ما جدا نیست. مردم باید با این دنیای بصری آشنا شوند و بدانند که دنیایی ورای دنیایی که ما می‌بینیم، وجود دارد. ولی نقاش که نمی‌تواند راه بیفتد و این‌ها را توضیح بدهد. باید این‌ها را معرفی کنند و مردم با آن آشنا شوند که بعد بتوانیم مانور بدهیم که ما در مشهد فقط نشخوارکننده هنر نیستیم و هنرمندانی داریم که می‌توانند در سطح جهانی معرفی شوند.

به نظرتان، انجمن هنر‌های تجسمی یا انجمن‌های مشابه نباید بتوانند این نقش را ایفا کنند و پلی بین مردم و دنیای هنر باشند؟

الان تعدد این مراکز باعث شده است هنرمند نداند با کی طرف است و از کی باید انتظار داشته باشد. مثلا خانه هنرمندان شهرداری هست. هر نهادی یک بخش فرهنگی و هنری دارد. هر مسجدی حتی یک پایگاه فرهنگی و هنری دارد. این‌ها باید یک متولی داشته باشند. من می‌خواهم بگویم حتی وزارت هنر لازم داریم که کارش مشخص باشد.

این وزارت هنر، کارش چه باید باشد؟

خرید آثار هنری را درنظر بگیرید. باید جایی باشد که راه بیفتند در سراسر ایران و آثار فاخر را بخرند و خوراک برای موزه‌های آینده بسازند یا این آثار را به فستیوال‌های خارجی بفرستند. در اروپا در هر زمینه‌ای سعی می‌کنند پول بسازند. ولی ما فقط خرج می‌کنیم. به فکر برگشت سرمایه‌های هنری نیستیم. ولی می‌شود برگشت داشته باشد اگر دولت بخواهد. راه دارد. از ما نپرسیده اند، ولی راه دارد. مثلا در آمریکا زمان گشایش دانشگاه ها، جشن می‌گیرند که دانشجویان با روحیه خوبی به کلاس بروند. این در زمینه موسیقی است.

در زمینه نقاشی، نمایشگاه و جشنواره برپا می‌کنند. یک کالج برای خودش یک ساختمان مخصوص عرضه آثار هنری دارد. آیا دانشگاه فردوسی مشهد ساختمانی دارد که بشود نمایشگاه فصلی در آن برگزار کرد؟ حالا می‌گوییم نمایشگاه دائم و موزه نه. آیا ما برای بازگشایی مدارس و دانشگاه ها، کنسرت و تئاتر فاخر داریم؟ این‌ها باید ارگانیزه شوند. انجمن‌ها نمی‌توانند این کار را بکنند. وزارت هنر لازم است. وزارت هنری باید باشد که بگوید شما در مشهد و در شهرستان‌ها چه کار باید بکنید.

در گذشته مشهد یکی از قطب‌های نقاشی بوده است. هنوز هم می‌توانیم بگوییم جریان خاصی از نقاشی در این شهر وجود دارد؟

درمقایسه با شهر‌هایی که من دیده ام، بله؛ می‌توانیم بگوییم. درمقایسه با خیلی از مراکز استان‌ها مانند اصفهان، ما هنرمندان مطرح بیشتری داریم، ولی این‌ها باید معرفی شوند. آثارشان به صورت کتاب چاپ شود و از طریق کنسول گری‌ها به کشور‌های دیگر بشناسانیمشان.

در این جا گفتگو می‌خواهم از آثار و شیوه اجرایی تان صحبت کنیم.

آماری از تعداد آثارم ندارم. چون مجبور شدم تدریس کنم و کار‌های دیگر انجام بدهم و درکنارش نقاشی کنم، کار‌های خیلی زیادی ندارم، ولی پیوسته نقاشی کرده ام. در زمینه‌های مختلف آبرنگ، رنگ روغن و شاخه‌های مختلف و شیوه‌های گوناگون هنری کار و شیوه خودم را پیدا کرده ام. الان این طور نیست که یک نقاش بگوید من اکسپرسیونیسم یا امپرسیونیسم کار می‌کنم؛ البته این شیوه‌ها هنوز زنده و پویا هستند، ولی در هنر امروز، هنرمند باید حرف تازه و متفاوتی داشته باشد. در نقاشی من دنبال شیوه و راه حل جدیدی بودم و کار‌هایی که کردم، متفاوت است.

برنامه‌ای دارید که در مشهد نمایشگاه بگذارید؟

در مشهد نمایشگاه برپا کردن فایده‌ای ندارد. الان مردم برای معاششان مشکل دارند. نقاش وظیفه اش تولید هنری است. بقیه هستند که در نمایشگاه، هنرش را معرفی می‌کنند، فقط هم موزه‌ها نیستند. موزه‌ها محل دفن آثاری هنری هستند. آثار باید نشر پیدا کنند. اگر کلیسای سیستینا که سقف آن را میکل آنژ کشیده است، بمباران شود و از بین برود، آن قدر از روی آن کتاب چاپ شده است و نقاشی و اسلاید و عکس هست که هر زمان بخواهند، می‌توانند آن را بازسازی کنند. این مستندات از طریق یک مرکز هنری باید تولید شوند؛ نشر کتاب، نمایشگاه، خرید آثار هنری. قبل از انقلاب، ما اعتباری برای خرید آثار هنری داشتیم. در مشهد این اعتبار سالی ۱۰ هزار تومان بود. سال ۵۶‌ می‌توانستیم از نقاشان مشهدی کار بخریم. ولی بعد قطع شد و گفتند این بودجه زاید است. شهرداری هم الان فقط کار‌های فصلی می‌کند و کار‌های ماندنی نمی‌کند و هنر و هنرمندان به حال خودشان رها شده اند.

نقاشی ایران قبلا برای مصورسازی کتاب‌ها بود که بعد از کمال الملک به دربار قاجار راه یافت. در اروپا هم همین طور بود. هنر نقاشی از کلیسا جدا و وارد دوره کشیدن پرتره رجال شد. این، ولی دوره اش تمام شد، بعد گفتند حالا مردم کار‌ها را بخرند. مردم هم شروع به خریدن آثار هنری کردند. ولی در ایران آن طبقه‌ای که بخواهد آثار هنری را خریداری کند، نداریم. دولت نمی‌خرد، مردم هم نمی‌خرند، پس هنرمندان یا باید بروند تدریس کنند یا به شغل‌های دیگر روی بیاورند.

اینکه مردم نمی‌خرند، به دلیل توان مالی شان است یا فکر می‌کنید سواد بصری شان اندک است؟

هر دو. واقعا؛ خیلی از مردم از نظر بصری ارزش کار را نمی‌شناسند. درمورد قالی می‌گویند اگر قالی بخریم، گران می‌شود، ولی نقاشی را بخریم، بعد چه کارش کنیم؟ بعد هم همان موازی کاری که گفتم، وجود دارد. الان در مجتمع زیست خاور و خیابان راهنمایی، نقاشانی هستند که تابلوی بزکی می‌فروشند. این‌ها به ارتقای دانش بصری مردم هیچ کمکی نمی‌کنند.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.