ساعت یک وبیست دقیقه شب است. چندساعتی است بازی تمام شده است. شبی جهنمی که هنوز در آن دست وپا میزنم، ادامه دارد. حالا همه جهان میدانند که شش تا خورده ایم، دوتا زده ایم. بعد از بازی کلی توئیت و استوری و خبر و پست خوانده ام و حالا گوشی خاموش است و نشسته ام به نوشتن. قصه شب پسرم را گفته ام و همین نیم ساعت پیش خوابید. هوا آلوده است و امروز یعنی همین چند ساعت دیگر، مدرسه ندارد. قصه رفعت نظام خان مشروطه خواه بمی را گفته ام؛ آدمی که همه قشون انگلیس و نظمیه ایران را در جنوب شرق کلافه کرده بود و داشت به تصرف کرمان میآمد با سیزده عراده توپ.
وقتی پسرم گفت عراده یعنی چی، بغضم پایین نمیرفت. بغضم را قورت دادم و معنی عراده را گفتم و بعد گفتم شب، یکی دو منزل به کرمان، تفنگچی هایش را انگلیس خرید. درست از همان جایی که فکر میکرد نقطه قوتش است، ضربه فنی شد. گفتم که در بردسیر ماسوره توپ هایش را یکی دو توپچی اش باز کردند و توپها بعد از آن با چند تن فولاد یخ هیچ فرقی نداشت. رفعت نظام از درون سپاه شکست خورد. دستگیر شد، اعدام شد و همه تلاش هایش خاکستر شد.
در دقیقه چهارم این بازی دوتا از بازیکنانمان با جاگیری بد، خوردند به هم و بینی خردشده علی بیرو را که دیدم، درد به جانم پیچید. علی منگ بود. من یقین دارم در آن ثانیهها همه چیز را دوتا میدیده است؛ همه آنهایی که تشویقش میکردند و همه آنهایی که فحشش میدادند. راستی علی کدامشان را بیشتر دیده است؟ ما به هم خوردیم، از درون فروریختیم، تیم خودش را در آن تعلل چنددقیقهای کوفتی گم کرد، دروازه بانی آمد جای بیرو و تمام. انگلیس دقیقا سیاستش همین است.
ما باختیم، بد هم باختیم و دریغ که این نکته هنوز برای خیلی هامان تلنگری نخواهد شد. ما به فضای ورزشگاه باختیم، ما به سم پاشی صفحات و توئیتها و استوریها باختیم. ما به چیزی باختیم که فکرش را نمیکردیم. هنوز این یازده یوز ایرانی جگرگوشه ما هستند، هنوز برایشان میمیریم، حتی اگر هر بازی ۱۰ گل بخورند. پرچم ایران نباید پایین بیاید، مگر وقتی که قرار است کاغذکادو تابوتمان باشد. ملتفتی که؟
به قلم میرزاابراهیم خان شکسته نویس