دیشب مسواکمان را زدیم، شب کلاه بر سر عزم خواب کرده بودیم که فریدون خان، سرایدار عمارت، را دیدیم. کله در ماسماسک همراه نچ نچ میکنند و تأسف میخورند. فرمودیم: چه شده است؟ گفت: حقیقتا این شازده هم وهمی شده است. گفتیم: که؟ گفت: همین شازده ارهای سعودی.
فرمودیم: بن سلمان؟ گفت: ها، تصدق! گفتیم: شکر اضافه چه خورده است؟
عارض شدند که گفته است در ایران دموکراسی و آزادی نیست و ما پی اینیم که دموکراسی در ایران فراگیر شود و آزادیهای مدنی و اجتماعی را گسترش بدهیم. فرمودیم: تنهایی با قاشق خودش این شکرهای اضافی را خورده است یا کسی هم کمکش بوده است که پیش پیراهنش نریزد؟ عارض شدند: گویا تنها تناول کرده اند.
فرمودیم: خیلی خوش رایحه اند. جلوی کانال کولر هم مینشینند. از همان اول با خون و خونریزی حکومت را به دست گرفته اند. توی این سالها محض رضای خدا، یک دانه انتخابات هم برگزار نکردند. مطبوعاتشان هم فقط آگهی عطر و ادکلن و موبایل چاپ میکنند.
هرکه به شازده بگوید بالای چشمت ابروست، با اره به چند قسمت مساوی تقسیمش میکنند، در اسید ترشی اش میاندازند که کلا معدوم شود. تا همین چندی پیش که نسوان حق رأی که هیچ حق رانندگی هم نداشتند، حالا با چهارتا دیسکو و کلاب و کاباره و قروفر، کشورشان شده است مهد آزادی و دموکراسی؟
آن مردک کله هویجی، ترامپ، خوب اسمی بارشان کرد که گفت گاوشیرده هستند. روی دریای نفت خوابیده اند، دلار نفتی میدهند، روی سبیل شاه نقاره میزنند. دلشان خوش است به چهارتا ماشین غول تشنگ و هتل و عمارت چنداشکوبه.
بالاخره هر گاوی یک روزی شیرش میخشکد و صاحبش باید سرش را ببرد؛ چون به خرج افتاده ... فریدون خان پس کله خاراند، گفت: عجب حکمتی فرمودید! لبخند ملیح فرمودیم. گفتیم: ما اینیم دیگر؛ تحلیل مسائل خاورمیانهای، چیزی خواستی، غروبها بیا در خدمتیم.
به قلم میرزاابراهیم خان شکسته نویس
*به لهجه مردم کویر بم، به سبزه روییده بر دوطرف جوی آب میگویند