الیوم در بالکن عمارت همایونی، جوراب پشمی بر پا و عبای نجف بر دوش، چای بارهنگ هورت میکشیدیم و دل داده بودیم به قارقار کلاغان و تماشای چنارهایی که صبح به صبح کچلتر میشوند که دق الباب کردند. میرزادریس خان بود، صحاف است. کتاب و قرآن مثل جگر زلیخا تحویلش بده، تیارش میکند کانه یاقوت خان حموی، الساعه نبشته تذهیب کرده، به سرسرا تشریف فرما شدند.
چای بارهنگی هم برای ایشان ریختیم. دو صندلی لهستانی گذاشتیم در بالکن و نشستیم به گپ زدن. دل پردردی داشت و مدام آه میکشید. فرمودیم: چه شده است؟ عارض شدند: احوالات مملکت را نمیبینید؟ عرض کردیم: کجایش را؟ گفت: هرجایش را دست میگذاری. بعد ادامه دادند: خودتان یادتان میآید فاکولته (دانشکده) نظام افسری مقبول شدید؟
انگار توی مشهد دوباره لیاخوف، مجلس را به توپ بسته بود، ازبس همه ملتفت شدند و خوشحال. گفتیم: خب؟ گفت: قرآن درمیان شما، مِن بعد دانشجویی تان مراقب ورداروبگذار و بشین وپاشوهایتان نبودید؟ رویتان میشد در لباس نظام، یک شیشه کانادادرای دست بگیرید؟ دست دیگر به کمر، وسط محل، زیر چهارسو نوشابه میل کنید؟ فرمودیم: نه. به سبیلت قسم، نه! ادامه دادند: این فیلمها که از دانشجویان به در آمده، دیدید؟
گفتیم: خیر. یک چندتایی اش را توی ماسماسکش، نشانمان داد. الحق که قند به حلقمان پرید از شرم و سرمان مثل موتور طیارههای متفقین، شروع کرد زوزه کشیدن. گفتیم: حالا جوانند. شاکی اند. مطالبات دارند. چرخ باید بگردد، نمیگردد. میرزادریس گفت: دشنام درست میشود؟ اگر درست میشود که برویم. ما هم اتفاقا چپمان پرتر است و آبدارترهایش را بلدیم.
گفتیم: حال، دل بد نکن. خوب میشوند. آتش به جانشان است، فرومی نشیند. حق دارند، ولی در شکستن شیشه و پایین آوردن آن قدم از قدم پیش نمیبرند. چایی ات را بخور، یخ کرد.
میرزادریس هورتی کشید و گفت: یک کتاب آورده اند برای صحافی، کارش که تمام شد، تورقش کردیم. حکایت و روایت و تمثیل داشت عین عسل. گفتیم: در خاطر داری، چیزی بگو کاممان تازه شود.
گفت: طبیبی که خیلی فاضل بود و بسیار میدانست، پسرش را صدا کرد و گفت: باباجان! میخواهی بزرگ شدی، چه حرفه و شغل داشته باشی؟ پسر کله خاراند و گفت: میخواهم مثل شما شوم.
جناب طبیب گفت: دریغ پسرجان! دریغ! ما میخواستیم بوعلی سینا شویم در دانایی، این شدیم. تو که میخواهی ما شوی، هیچ نمیشوی.
به قلم میرزاابراهیم خان شکسته نویس
* به لهجه مردمان کویر بم، به سبزه روییده بر دو طرف جوی آب میگویند