صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روایت پرستارانی که لباس خدمت به زائران امام‌رضا (ع) را به تن کرده‌اند | پرستاران خادم

  • کد خبر: ۱۳۷۴۹۱
  • ۰۹ آذر ۱۴۰۱ - ۱۴:۱۱
این‌ها گوشه قلبشان خلأ دیگری داشتند که ناگهان روزی به دلشان افتاد که از امام رضایشان بخواهند. از دنیوی هایش که بگذریم، توشه آخرتشان را خوب گرفتند؛ مراقبت از زائرانش با لباس سپیدشان

‌به گزارش شهرآرانیوز؛ می‌شد هرروز راهی محل کار خودشان شوند و بعد از تمام شدن نوبت کاری، با همه خستگی و گاهی دل مردگی از این شغل سخت به خانه برگردند. می‌شد گاه به گاه و شاید سالی یک بار راهی حرم امام رضا (ع) شوند، ساعتی از روی کتابچه دعا بخوانند و برگردند خانه. مثل همه امور روزمره دیگر. می‌شد دل تنگ نشوند، دل تنگ هیچ عشقی. می‌شد دل شکسته شان را به ضریحش گره نزنند.

بماند تا روزگار بگذرد. شبیه خیلی ها. اما این‌ها گوشه قلبشان خلأ دیگری داشتند که ناگهان روزی به دلشان افتاد که از امام رضایشان بخواهند. از دنیوی هایش که بگذریم، توشه آخرتشان را خوب گرفتند؛ مراقبت از زائرانش با لباس سپیدشان. دلشان پر می‌کشیده برای این خدمتگزاری. مگر می‌شود این را گذاشت به حساب شغل؟ این رفتن و آمدن‌ها عشق می‌خواهد که دارند و فرصت که آقایشان در زندگی نصیبشان کرد. روایت‌های کوچک روز پرستار ما، حکایت ناگفته‌هایی است از زندگی چند پرستاری که هرکدام گوشه‌ای از این شهر و کشور، روزی خواستند و حالا خادم حضرت شده اند.

شروع دل دادگی از شبی سرد

الهام مهدی زاده - تجربه‌های شیرین زندگی اش به عنایات امام رضا (ع) گره خورده است. می‌گوید بیست سالی است که عاشقانه درپی آن بوده که در حرم مطهررضوی خدمات پرستاری به بیماران زائری که مراجعه کردند، بدهد. در این مدت، چندباری اقدام کرده، اما شرایط برای حضور او فراهم نشده است. او حالا پنج سالی است در اورژانس حرم فعالیت می‌کند.

علیرضا خاکستانی حالا یکی از پرستاران اورژانس حرم مطهررضوی است. علاقه اش به امام رضا (ع) را یک علاقه قدیمی می‌داند، اما اوج آن به دهه هفتاد و یکی از شب‌های سرد زمستان برمی گردد. درست زمانی که فرزندش بیمار شده بود و عنایت امام رضا (ع) مشمول حالش شد: بچه ام چند روزی بود حال خوشی نداشت. با اینکه خودم و همسرم هر دو پرستار هستیم و علائم بیماری‌ها را‌ می‌دانیم، متوجه علت بیماری او نشدیم. یکی از شب‌های سرد زمستان بود که مریضی دخترم شدید شد. تازه آفتاب غروب کرده بود. با شدیدشدن علائم فرزندم، همراه خانمم او را به اورژانس بردم. آن زمان موتور داشتم. اوضاع مالی زندگی ام به هم ریخته بود.

از طرفی، همسرم هم به دلیل مراقبت از بچه بیکار بود. آن شب وقتی به اورژانس رسیدیم، گفتند باید آزمایش بگیرند. داخل آزمایشگاه خیلی شلوغ بود. باید منتظر جواب آزمایش می‌ماندیم. به دلیل شلوغی آزمایشگاه تصمیم گرفتیم داخل محوطه منتظر بمانیم. بیرون به شدت سرد بود و همسرم بچه را کامل در آغوشش گرفته بود. یک لحظه چشمم به خودرویی افتاد که کنار اورژانس بیمارستان پارک کرده بود. از شیشه‌های بخارگرفته خودرو معلوم بود چقدر هوای داخل آن گرم است. نمی‌دانید چقدر دلم گرفت.

رو به حرم ایستادم و گفتم آقاجان دستم را بگیر. اوضاع زندگی ام را روبه راه کن. ساعت حدود شش بود که رفتیم داخل تا جواب آزمایش را بگیریم. همان لحظه تلفنم زنگ خورد. مرد پشت خط تلفن گفت که از بانک زنگ می‌زند. تعجب کردم وگفتم سرکارم گذاشتی؟ این موقع شب بانک مگر باز است؟ مردی که تماس گرفته بود، گفت به دلیل درخواست وام شما زنگ زدم. بانک با وام شما موافقت کرده است. چون ماه‌های آخر سال، همه درخواست‌های وام را داریم بررسی می‌کنیم، به همین دلیل تا این ساعت اضافه کاریم.
باورم نمی‌شد این قدر سریع امام رضا (ع) حاجت دلم را داده باشد. با وامی که برداشتم، خودرویی خریدم.

حقوقم و مخارج زندگی ام طوری بود که از همان اول تب پرداخت اقساط را داشتم. قسط وامم اوایل دهه هفتاد ۱۰۰هزار تومان بود. به امام رضا (ع) توکل کردم و گفتم: امام رضا (ع) دستم را گرفته است و مطمئنم من را رها نمی‌کند. چند روز گذشت که یکی از دوستانم برای پیشنهاد کار موقت و پاره وقت تماس گرفت. خوش حال شدم و اولین چیزی که پرسیدم، این بود: حقوقش چقدر است؟ گفت: ۱۰۰هزارتومان. دقیق به اندازه قسط وامم بود.

چند وقتی گذشت و محرم و صفر شروع شد. چیزی به روز‌های پایانی ماه صفر و ایام شهادت امام رضا (ع) نمانده بود. دوست داشتم در برابر این همه عنایت امام رضا (ع) برای زائرانش قدمی بردارم. اما هنوز قسط وام و بدهی‌های سرمایه گذاری اولم روی دوشم بود. گفتم: یا امام رضا (ع) آن قدر دستم باز نیست که دیگ شله‌ای بزنم و زائرت را دعوت کنم. اما تصمیم گرفته ام با همین خودرو که با لطف و عنایت شماست، صلواتی زائران را جابه جا کنم.

با این تصمیمم روز‌های شهادت و در اطراف حرم زائران را صلواتی سوار می‌کردم. خیلی دعا می‌کردند. یکی از زائران امام رضا (ع) این طوری دعا کرد: الهی هرچه می‌خواهی امام رضا (ع) به تو بدهد.
برای ادامه روایت، اشک و خنده اش همراهش می‌شود: امام رضا (ع) دعای زائرش را در حق من اجابت کرد، چون چند وقت بعد در قرعه کشی بانک یک خودرو برنده شدم.

اینجا خانه امید همه مردم است

 با آرامشی خاص صحبت می‌کند؛ «چطور به شما بگویم! کلمه‌ای به ذهنم نمی‌رسد. فقط می‌توانم بگویم که اینجا همان جایی است که قلبت آرام می‌شود؛ آرامشی عجیب که با کلمه نمی‌توانم توصیف کنم. محال است -اینکه می‌گویم «محال» خودم لمسش کرده ام- محال است شما از امام رضا (ع) چیزی بخواهید و دست رد به سینه تان بزند.»
صدایی گرم و دلنشین دارد. با آرامشی خاص، از مرکز فوریت‌های پزشکی صحبت می‌کند. زهره رخشانی پرستاری است که دوشنبه هایش را وقف خدمت به زائران بارگاه منور امام رضا (ع) کرده است. فرصت گفتگو، تا قبل از آمدن بیمار است.

حرف هایش را با بازنشستگی شروع می‌کند؛ «سال ۹۳ بازنشسته شدم؛ البته بازنشستگی پیش از موعد بود. آن زمان دو دخترم در شرایط خاصی بودند و نیاز داشتند که بیشتر در کنارشان باشم. به همین دلیل تصمیم گرفتم که برای بازنشستگی پیش از موعد اقدام کنم. اما مگر می‌شود دل از پرستاری کَند؟ این حرفی که‌ می‌گویم، شعار نیست. یک حرف دلی است. اگر عاشق نباشی، نمی‌توانی پرستاری را ادامه دهی. بعد از بازنشستگی، چند سالی از پرستاری دور بودم، اما قلبم و همه روح و روانم هنوز حوالی روز‌هایی بود که در بیمارستان کار می‌کردم.

انگار حس رضایت بعد از درمان بیماران را کم داشتم. هر زمان به حرم مطهر می‌رفتم و از کنار دارالشفا رد می‌شدم، با خودم می‌گفتم خوش به حال پرستار‌های دارالشفا؛ چه جای خوبی کار می‌کنند! با خودم می‌گفتم کار در جوار امام رضا (ع)، چه نعمت بزرگی است. بعضی وقت‌ها این سؤال را از خودم می‌پرسم که مگر خدمتی بالاتر از این وجود دارد که به بیماری که برای زیارت آمده و دچار مشکل شده است، کمک کنیم؟»

یک روز وقتی از مقابل دارالشفا رد می‌شدم، اطلاعیه‌ای را دیدم؛ «دارالشفا به خادم سلامت نیاز دارد.» وارد دارالشفا شدم و کم وکیف موضوع را جویا شدم. در دارالشفا خانمی بود که از او درباره خادمان سلامت پرسیدم و در ادامه از خودم گفتم؛ اینکه پرستار م و سابقه کار در کدام بخش‌ها را دارم. از نگاه هایش حس کردم که من را پذیرفته است. هنوز صحبت هایم درباره سابقه کارم تمام نشده بود که با شوق به میان جمله ام آمد و گفت: عالی است، عالی. می‌توانی از همین امروز کار کنی؟» یک لحظه سکوت کردم. باورم نمی‌شد که به این سرعت من را بپذیرند. با تعجب پرسیدم: الان؟ کمی خودم را جمع وجور کردم و گفتم از هفته بعد کارم را شروع می‌کنم.

از دارالشفا بیرون آمدم، اما دلم آنجا بود. با درون آشفته و دودل خودم بحث کردم: مگر آرزویت این نبود که در حرم کار کنی؟! پس چرا نه آوردی؟ فوری به سمت دارالشفا برگشتم و اعلام آمادگی کردم. برای ما چند کلاس از جمله حرم شناسی گذاشتند. همان روز‌هایی که به کلاس آموزشی می‌رفتم، متوجه شدم یک مرکز فوریت پزشکی نزدیک ضریح مطهر قرار دارد تا به افرادی که در آن مکان دچار مشکل می‌شوند، خدمات دهند. خیلی دوست داشتم شروع کارم از نزدیک ضریح مطهر باشد.

اولین جایی که مشغول به کار شدم، همان فوریت‌های پزشکی نزدیک ضریح بود. آن روز انگار روی پای خودم نبودم. باورم نمی‌شد. با خودم می‌گفتم: چطور ممکن است همه آنچه به ذهنم می‌رسد، یکی یکی اجابت شود!» آن روز‌ها کافی بود از پنجره فوریت‌های نزدیک ضریح به بیرون نگاه کنم. ضریح بود و زیارت و حس خوب....»
برای ادامه جملاتش، کمی صبر می‌کند تا اشک‌های روانه شده از چشم هایش را جمع وجور کند. همان طورکه با دست، اشک‌ها را از صورتش پاک می‌کند، می‌گوید: نمی‌توانم آن لحظه‌ها و روز‌هایی را که تجربه کردم، توصیف کنم.

دلی که از اهواز به ضریح امام هشتم (ع) گره خورد

تکتم جاوید -  «همه اش لطف آقا بود. پسرم را که الان شش سالش شده، از امام رضا (ع) گرفتم؛ نذرش کردم. خود امام هم قبولم کرد که خادمش باشم.» کت و شلوار پوشیده و عازم فرودگاه است. چند دقیقه‌ای را در دارالشفای حرم مانده است تا سرگذشتش را بگوید و راهی شود. حسین لطیفی با آن لهجه شیرین جنوبی اش وقتی ماجرای خادم شدن و عشقش به امام را شرح می‌دهد، حالتی دارد میان گریه و خنده؛ «من عاشق امام رضا (ع) هستم و خدمت به ایشان آرزوی من است. چندماه دیگر که بازنشسته بشوم، زندگی ام را جمع می‌کنم و با همسرم و پسرم می‌آییم مشهد، بشویم بچه محله امام رضا (ع).»

تکنسین اورژانس ۱۱۵ فرودگاه اهواز است. ۴۹ سال از خدا عمر گرفته و حالا در آستانه بازنشستگی پس از بیست سال کار، برنامه‌های بزرگی دارد. عشق به مشهد و امام رضا (ع) را‌ می‌توان از تک تک گفته‌ها و جملاتش دریافت؛ «من و همسرم سال‌ها بچه دار نمی‌شدیم تا اینکه نذر آقا کردم. وقتی پسرم به دنیا آمد، اسمش را به عشق آقا گذاشتم محمدرضا.

از سه سال پیش به دلم افتاد برای خدمت در لباس پرستار به حرم درخواست بدهم. آن قدر منتظر شدم که زمانش رسید. اولین روز کشیکم، امسال و روز شهادت امام رضا (ع) بود.» آمدنش به حرم برای خدمت، لطف آقا بوده است، اما خودش، زمینه این معجزات را از قبل در دلش آماده کرده بود؛ در شهرشان هر خدمت پزشکی را برای نیازمندان بدون هیچ چشمداشت مالی انجام می‌داد، با تیم پزشکی یک ماه به خانه خدا مشرف شد، روز‌های اربعین راهی شلمچه می‌شود تا زائران امام حسین (ع) را درمان کند و حتی خدمت در شهر کربلا را تجربه کرده است.

سخن از حس و حال که‌ می‌شود، اشکش جاری می‌شود، اشک شوق و لذت. مثل آدمی است که پیروزی بزرگی به دست آورده است، قهرمانی یا چنین چیزی. سفت وسخت می‌گوید: حرم امام رضا (ع) قطعه‌ای از بهشت است. با تمام وجودم این را حس می‌کنم. اسم حرم که‌ می‌آید، اشک می‌ریزم. عشق به امام رضا (ع) یک حال دیگر است. وقتی با خادم شدن آقای لطیفی موافقت شد، باید هفته‌ای یک روز را برای کشیک به مشهد می‌آمد، اما به دلیل راه دورش موافقت کردند که ماهی سه روز پیوسته بیاید. این سه روز را بیست و چهارساعته در حرم می‌گذارند؛ یا کار‌های پزشکی انجام می‌دهد یا خارج از شیفت پای ضریح دعا می‌کند.

با تأکید می‌گوید: بیمار با بیمار برایم فرقی ندارد. شاید باورتان نشود در روز شهادت امام رضا (ع) که اولین روز کشیکم بود، کار درمانی هفتصدنفر را انجام دادم، به جز سرم تراپی. نمی‌دانم چه دلیلی داشت، اما زوار آقا را که‌ می‌دیدم، انرژی می‌گرفتم. وقتی با تجویز دارو یا تزریق برایم دعا می‌کردند، دنیا را به من می‌دادند. بیماران بسیاری را دیده و مداوا کرده است. به گفته او، بیشتر بیماران فشار خون دارند و دیابتی هستند یا سالمندانی که در اثر افتادن دچار تروما شده اند.

بیماران بدحال را به حالت ثبات می‌رسانند و به بیمارستان اعزام می‌کنند. اگر در حرم باشد، برای همه دعا می‌کند؛ از مادر مرحومش گرفته تا بانوی خادمی که ماه خرداد در فرودگاه اهواز درمانش کرد و او برایش دعا کرده بود؛ «از کربلا آمده بود و آنفلوآنزای شدید داشت. درمانش کردم که به پروازش برسد. وقتی فهمیدم خادم حرم است، از او خواستم در حرم برایم دعا کند که همکارش بشوم و حسرتش به دلم نماند. می‌دانم که از دعا‌های او هم بود که بعد از چندسال به آرزویم رسیدم.» اثر عشق به امام هشتم را در زندگی اش کم ندیده است.

به جز ثمره بزرگ زندگی اش، حتی برنده شدن در قرعه کشی خودرو را نتیجه لطف آقا می‌داند. آقای لطیفی آن قدر دلش به امام رضا (ع) بند است که همسرش هم از او می‌خواهد برایش دعا کند؛ «همسرم می‌گوید امام رضا (ع) متعلق به آقای لطیفی است. هربار که مشهد هستم، زنگ می‌زند و‌ می‌گوید تو برایم دعا کن.» حالا دیگر هم همسرش موافق مهاجرت به مشهد است و هم محمدرضا عاشق امام رضا (ع) شده و برای آمدنشان لحظه شماری می‌کند. خادم و پرستار حضرت آقا هنوز آرزوی‌های بسیاری دارد و یکی از آن ها، خادم شدن پسرش است تا راهی را که خودش رفته و عشقی که در دلش مثل آتش زبانه می‌کشد، تجربه کند.

با قلبی آرام و مطمئن

زهره رخشانی حالا چندسالی است که پرستار مرکز فوریت‌های پزشکی حرم مطهر است و در گذر این ایام، خاطرات بسیار است؛ از روز‌های شهادت و ولادت امام رضا (ع) و افزایش تعداد بیمارانی که مراجعه می‌کنند، تا خاطراتی از توسل زائران به امام رضا (ع). از میان همه خاطراتش، خاطره‌ای از تابستان امسال و زائری تهرانی را برای روایت انتخاب می‌کند؛ «نیمه‌های تابستان بود که خانمی وارد فوریت‌های پزشکی حرم مطهر شد. از رنگ چهره اش مشخص بود که حالش چندان مساعد نیست. آن طور که گفت، دوهفته قبل در تهران عمل قلب انجام داده بود.

با آنکه همه توصیه کرده بودند که به مسافرت نرود، او راهی مشهد شده بود. دلیلی که آورد این طور بود: حال الانم را نگاه نکن؛ قبل سفر یک قدم هم نمی‌توانستم راه بروم، اما امروز برای زیارت از جلو درب حرم تا این رواق پیاده آمده ام. نمی‌دانی چه حس خوبی داشت که خودم راه می‌رفتم. فقط کمی ضعف کردم. به خدا وقتی قرار بود راهی شویم، مطمئن بودم که امام رضا (ع) شفای من را‌ می‌دهد. بعد رو به شوهرش کرد و گفت: یادت هست که گفتم من به حرم که بروم، می‌توانم خودم راحت و بدون تکیه گاه راه بروم؟ حرف‌های آن خانم بوی امید داشت. اینجا خانه امید همه مردم است؛ جایی که هیچ کس دست خالی از آن بیرون نمی‌رود.»

آن که غربت را از آقایش طلب کرد

بیش از دو دهه می‌شود که ساکن مشهد شده است. همین جا ازدواج کرده است و دو فرزندش در این شهر به دنیا آمده اند. غریب است، اما غریبی خودخواسته و طلبیده شده. حتی ده سال در نوبت خادم شدن ماند، فقط برای اینکه در جایگاه پرستار خدمت کند به زائران آقا. این‌ها همه زندگی زهره صفوی است که به ثانیه و چندکلمه درآمده اند، اما به همین آسانی نگذشت. خودش البته همه این‌ها را با افتخار تعریف می‌کند، نه احساس حسرت از ماندن در زادگاهش در دلش مانده است، نه داشتن پست و مقامی دیگر؛ «آمدنم به مشهد معجزه امام رضا (ع) بود. من در کرمان به دنیا آمدم و در دانشگاه و بیمارستان زاهدان درس خواندم و استخدام شدم، اما یک روز از امام رضا (ع) خواستم قبول کند به مشهد بیایم.»

شرح طلبیده شدنش را این گونه تعریف می‌کند: در بیمارستان زاهدان خدمت می‌کردم و تا پنج سال هم به کارم تعهد داشتم؛ به همین دلیل وقتی برای انتقال به کرمان درخواست دادم، راضی نمی‌شدند. در همین گیر ودار بود که زمستان با همکارم آمدم به مشهد برای زیارت. هیچ گاه آن روز را فراموش نمی‌کنم. زمستان خیلی سردی بود. کنار ضریح نشسته بودم. حس و حالم آن قدر تغییر کرده و عجیب بود که‌ نمی‌خواستم تمام شود. همان جا از امام رضا (ع) خواستم با انتقالی من به مشهد موافقت کند. این آرزوی قلبی من بود. هنوز هم هرچه را‌ می‌خواهم، از اعماق قلبم می‌گویم و برآورده هم می‌شود.

زهره که به زاهدان برگشت، درخواست انتقالی اش به کرمان را دور انداخت و برای دانشگاه مشهد درخواست جدید نوشت؛ چیزی که مسئولان را شگفت زده کرده بود و خانواده اش را نگران. شبیه به امری محال. اما دنبالش را گرفت. جوری که معاونت درمان را راضی کرد یک سال ونیم باقی مانده از تعهد خدمتی اش را هم بر او ببخشند و با رفتنش موافقت کنند. خودش فکر می‌کند راه برایش باز شد: همان مسئولان پارتی من شدند. به هرجا می‌رفتم، پیش از حضورم سفارشم را کرده بودند. یک سال بعد در بیمارستان امام رضا (ع) بودم و با پست مشغول به کار شدم. معجزه زندگی من آنجا رخ داد.

حالا از دوران خدمت سی ساله اش هشت ماهی بیشتر باقی نمانده، اما خدمتش برای امامی که عاشقش بود، تازه شروع شده است. خودش می‌گوید: بیست سال پیش درخواست دادم که خادم حرمش بشوم. با خدمت در بخش‌های دیگر موافقت کردند، اما من می‌خواستم با همین لباس به زائرانش خدمت کنم. سال ۹۶ یا ۹۷ وقتی مرکز فوریت‌های پزشکی حرم راه افتاد، خبرم کردند. پنجشنبه گفتند بیا و جمعه اولین شیفت کاری ام در مرکز بود؛ بدون هیچ رفت وآمد و دلهره ای.

سختی زندگی اش و بچه داری در شهر غریب با شغل سخت حوزه درمان را انکار نمی‌کند، اما احساس می‌کند از ابتدا همین را‌ می‌خواسته است؛ «وقتی بچه بودم، مادرم مدتی بیمار شد و مدام کارمان رفت وآمد به بیمارستان بود. همان جا تصمیم گرفتم درمانگر بشوم. سال اول هم پزشکی قبول شدم، اما، چون برادرم در جبهه بود و اسیر شده بود، درگیر پیداکردن او بودیم و نتوانستم بروم دانشگاه. آخرش پرستار شدم و کار کردم، اما نه آن طورکه بقیه می‌خواستند، بلکه جوری که خودم خواستم. اگر کرمان می‌ماندم، پست دانشگاهی می‌گرفتم. شاید هم اگر پزشک می‌شدم، ثروت و مقام نمی‌گذاشت حس و حال خوب این روزهایم را تجربه کنم، اما سرنوشتم را تغییر دادم. حالا نه محتاجم و نه نیازمند؛ فقط راضی ام.»

بیمار و سلامتی اش همیشه برایش مهم بوده؛ نشانه اش خدمتی است که علاوه بر بیمارستان، در دو درمانگاه دیگر هم انجام می‌دهد، آن هم علاوه بر خادمی حضرت. بخشی از سلامت جسمی اش را هم بر سر این شغل گذاشته است؛ «در دوره کرونا بیست و چهارساعته کشیک داشتم. سه بار کرونا گرفتم و از عارضه آن، لخته در عروق قلبم ایجاد شد؛ فقط شانس آوردم در آی سی یو بیهوش شدم و زود نجاتم دادند؛ این هم معجزه‌ای دیگر. از مهرماه سال گذشته تا امروز، چهار مرتبه آنژیوپلاستی شده ام و در قلبم استنت گذاشته ام، اما با همه درد‌ها و محدودیت هایم هنوز ادامه می‌دهم.»

بیمار‌ها برایش ارزشمند هستند؛ زیرا کیفیت زندگی اش را مدیون خدمت به آن‌ها می‌داند؛ «بیماران برای من یکسان هستند، ولی پرستاری در حضور آقا برایم تقدس خاصی دارد. احساس می‌کنم رفتارم باید حساب شده‌تر و محترمانه‌تر باشد. وقتی زائری می‌آید، جلو پایش بلند می‌شویم و هرکاری بتوانیم، برایش انجام می‌دهیم. همه ما این طور هستیم؛ چون قرار نیست کسی ما را ببیند، اضافه کار و تشویقی بگیریم یا برای پست و مقام کاری کنیم. همه چیز بین خودمان و امام رضا (ع) است، یعنی برای دل خودمان.»

همه زندگی اش سعی کرده است انسانی واقعی باشد؛ «من همیشه سعی داشتم ظلم نکنم، دروغ نگویم و برای کسی کارشکنی نکنم و بد نخواهم. از وقتی یادم می‌آید، حق و ناحق نکرده ام. حتی وقتی کارشکنی‌های زیادی را اطرافم می‌دیدم، همه توجهم به بیمار و درمانش بود؛ چون او چشمش بعد از خدا به دست ماست. خدا کند نیت همه خیررسانی باشد. آن وقت کمک‌های غیبی سرازیر می‌شود، که من در زندگی ام فراوان دیده ام.»

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.