صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

ردپای عاشقی در سرمای سیبری

  • کد خبر: ۱۴۵۶۳۱
  • ۲۶ دی ۱۴۰۱ - ۱۷:۲۷
تا چشم کار می‌کند برف است و صدای هیاهو و زوزه باد. بوستان همیشه شلوغ و پرجنب و جوش ملت، درست در مرکز شهر در عصر یخ زده پنجشنبه ۲۲ دی سوت و کور است.

سوز سرما همچون خمپاره‌ای تا شعاع صدمتر را خالی کرده است! هیچ جنبنده‌ای نمی‌جنبد و تعجب دانه‌های برف که از آسمان بر فرق زمین می‌ریزد هم چشم‌های هاج و واجی است که از گام‌های یخ زده و لرزانم در خلوت بوستان ملت به وجد آمده است. تا چشم کار می‌کند برف است و صدای هیاهو و زوزه باد. بوستان همیشه شلوغ و پرجنب و جوش ملت، درست در مرکز شهر در عصر یخ زده پنجشنبه ۲۲ دی سوت و کور است. تا چشم کار می‌کند «غول سیبری» است که به جان طبیعت بی جان افتاده و نهیبش رعشه به اندام آدمی می‌اندازد. برف سطح زمین را پوشانده و سوز سرما بیداد می‌کند.

می‌خواهم انتهای بولوار سجاد را به چهارراه امامت آزادشهر قطع کنم و در این میان انتخابی جذاب‌تر از دل بوستان بزرگ شهر نیست. انتخابی که پر از هیجان تنهایی و دیدن طبیعتی است که بسیاری به واسطه سرما و خانه ‍نشینی از تماشایش محروم هستند. در این میان هر چه به مرکز بوستان نزدیک‌تر می‌شوم سر و صدایی توجهم را جلب می‌کند. یاد داستان‌های ارواح سرگردانی می‌افتم که خوراک ژانر وحشت قاب‌های سینمایی هستند. با این همه، هر چه به صدا نزدیک‌تر می‌شوم، گرمای هیجانش به جانم می‌نشیند. دست‌های یخ زده را مدام از جیب بیرون آورده و با دهان «ها» می‌کنم!‌هایی که گرمایش به دست نرسیده یخ می‌شود و مجبور می‌شوم دوباره دست در جیب کنم.

به صدا نزدیک‌تر می‌شوم. صدای عده‌ای است که هیجان دارند. زمین آسفالته فوتبال بوستان یکدست سفید است. برف و یخ تمامش را گرفته و در این بین چند جوان با چند دست لباس به تن و کلاه و شال گردن مشغول فوتبال بازی کردن هستند! جنون عشق بیداد می‌کند. سفیدی توپ زیر برف کم است و هر چند لحظه یک بار لگد بازیکنی توپ و برف را با هم به هوا می‌پراکند. گوشی تلفن همراه را از جیب بیرون می‌آورم، دمای هوای مشهد را بررسی می‌کنم: «۱۴- درجه سانتی گراد»!

تعجب تمام وجودم را می‌گیرد و هاج و واج برای دقایقی نگاهشان می‌کنم. هیجانشان گرم‌ترین بخاری دنیاست که در سرمای سرد سیبری جانم را گرم می‌کند. هر بار که به زمین می‌افتند تمام تنم یخ می‌زند و باز با بلند شدن و دویدنشان گرمم می‌شود. توپشان به سمت من غلت می‌خورد و صدای یکی شان بلند می‌شود که می‌گوید: «داداش بزن توپ رو.» و من با تمام وجودم ردپای عاشقی را در سرمای سرد سیبری و در زمین فوتبال بوستان ملت از خود بر جا می‌گذارم و به توپ ضربه می‌زنم!

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.