آدمها عاشق قصه اند. قصههایی که پر از تعلیق و پر از باید و نباید باشد. پر از، اما و اگر و پر از، چون و چرا. کافی است به ذات قصه گوی بشر نگاه کنید که از ازل به دنبال قصه گویی و روایت پر آب و تاب داستانهای ساده بوده است. داستان صبح دل انگیز هتل آتلانتیک تهران هم با کوچ ابدی پهلوان، زبان به زبان این و آن به یک قصه دراماتیک معمایی بدل شد.
قصه دخترکی که برای کمک گرفتن از یگانه پهلوان آن روزها به در اتاق او میرود، به او یک لیوان آب میدهد و وقتی در چشم هایش نگاه میکند از بیان حرف هایش سر باز میزند. این خط داستانی ساده دقایقی بعد به فوت پهلوان ختم میشود و قصههای زیادی از کیفیت مرگ او نقل دهان مردم میشود. گروهی میگویند جهان پهلوان به دلیل مشکلات خانوادگی دست به خودکشی زده و عدهای هم فرضیه قتل او از سوی ساواک را بعد از انقلاب مطرح میکنند.
جهان پهلوان تختی که نامش با تاریخ گره خورده و امروز در زمره پوریای، ولیها و چه بسا بالاتر از آن هاست، در زندگی کوتاه خود که به ۳۷ سال ختم شد پستی بلندیهای زیادی را دید. از مدالها و قهرمانیهای ورزشی اش تا لبخندها و مرام پهلوانی اش. در این بین شاید راز مرگ تختی، دراماتیک و معماییترین قسمت زندگی او باشد که هنوز وقتی از آن صحبت میشود یکی دو جین ایده و سناریوی سینمایی در ذهن تجسم میشود.
۱۷ دی سالروز فوت جهان پهلوان تختی بود که هر سال و به هنگام فرارسیدنش بحث و نظر درباره کیفیت مرگش میشود. روزی که زمینههای یکی از جذابترین قصههای تاریخ معاصر ایران فراهم میشود و راز بزرگی را در پس صبح زمستانی هتل آتلانتیک از خود بر جای میگذارد. اما فارغ از تمام داستان پردازیها و گویه و واگویه ها، باید گفت تختی همیشه تختی ماند و شاید همین بر رازآلوده بودن مرگش افزود.