صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

«شازده کوچولو» به زبان ادیب بزرگ

  • کد خبر: ۱۴۷۰۲۳
  • ۰۴ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۲:۲۶
«شازده کوچولو» از محبوب‌ترین کتاب‌های جهان است که گروه‌های سنی گوناگونی آن را خوانده اند و می‌خوانند و به انواع و اقسام زبان‌ها برگردانده شده است.

رمانک یا داستان بلند «شازده کوچولو» اثر آنتوان دو سنت اگزوپری آن قدر آوازه اش بلند است که نیازمند معرفی آن به مخاطب ادبیات دوست این صفحه نباشیم. همین قدر محض یادآوری بگوییم این داستان خیال انگیز ماجرای روبه رو شدن یک خلبان فرودآمده در کویر با پسربچه‌ای دوست داشتنی است. «شازده کوچولو» از محبوب‌ترین کتاب‌های جهان است که گروه‌های سنی گوناگونی آن را خوانده اند و می‌خوانند و به انواع و اقسام زبان‌ها برگردانده شده است.

در ایران نیز این داستان فرانسوی را مترجمان و نامترجمان مختلف عرضه کرده اند (نامترجمان، از فرنگی خوانده‌های ناآشنا با ظرافت‌های زبان فارسی تا سارقان احتمالی‌ای را دربر می‌گیرد که از روی ترجمه‌های فارسی بازنویسی و حاصل را به نام خود منتشر می‌کنند)! از میان برگردان‌های متعدد فارسی یکی هم ترجمه شادروان استاد ابوالحسن نجفی است. استاد فقید فرهیخته‌ای که نگارنده‌ای ذوفنون بود و نوشته‌های تألیفی و ترجمه او حوزه‌های گوناگون را – از داستان و نمایشنامه تا پژوهش و فرهنگ نویسی - شامل می‌شود. در ادامه، بریده‌هایی از برگردان استاد را از «شازده کوچولو» مرور خواهیم کرد و برای داوری، برابر‌های آن را از دو ترجمه مشهور دیگر پیش روی خوانندگان خواهیم گذاشت.

«وقتی که شش ساله بودم، یک روز در کتابی به اسم «داستان‌های واقعی» که درباره جنگل‌های کهن بود، تصویر زیبایی دیدم: تصویر یک مار بوآ که داشت حیوانی را می‌بلعید.» این بخش از کتاب به قلم ابوالحسن نجفی است و همین عبارت‌ها به قلم مرحوم محمد قاضی این گونه ارائه شده: «وقتی شش ساله بودم روزی در کتابی راجع به جنگل طبیعی که «سرگذشت‌های واقعی» نام داشت تصویر زیبایی دیدم. تصویر مار بوآ را نشان می‌داد که حیوان درنده‌ای را می‌بلعید.» همچنین شادروان احمد شاملو آن را چنین به فارسی ترجمه کرده است: «یک بار شش سالم که بود تو کتابی به اسم قصه‌های واقعی – که درباره جنگل بکر نوشته شده بود – تصویر محشری دیدم از یک مار بوآ که داشت حیوانی را می‌بلعید.» دست کم در این بخش تفاوت چشمگیری میان سه ترجمه دیده نمی‌شود. اما به راستی فرق است بین سه برگردان از سه مترجم نامدار کتاب اگزوپری. بخشی دیگر را بخوانید: «در برابر معمای هیبت آور، کس جرئت نافرمانی ندارد.

هر چند که این کار، در هزار میلی هر آب و آبادی و به هنگام خطر مرگ، به نظرم لغو و بی معنی می‌آمد، یک برگ کاغذ و یک خودنویس از جیبم درآوردم. ولی همان دَم به یادم آمد که من اصلا جغرافی و تاریخ و حساب و دستور زبان خوانده ام و به آن آدم کوچولو (با قدری کج خلقی) گفتم که نقاشی بلد نیستم. (نجفی) «وقتی معمایی در آدم زیاد اثر بکند، جرئت نافرمانی نمی‌ماند. گرچه این برخورد در هزار میل فاصله از آبادی‌ها و با بودن خطر مرگ در نظرم بی معنی جلوه کرد، یک ورق کاغذ و یک خودنویس از جیبم درآوردم. اما در همان دم یادم آمد که من بیشتر جغرافیا و تاریخ و حساب و دستور خوانده ام، این بود که با اندک ترش رویی به آدمک گفتم من نقاشی بلد نیستم.

(قاضی) «آدم وقتی تحت تأثیر شدید رازی قرار گرفت جرئت نافرمانی نمی‌کند. گرچه تو آن نقطه هزار میل دورتر از هر آبادی مسکونی و با قرار داشتن در معرض خطر مرگ این نکته در نظرم بی معنی جلوه کرد باز کاغذ و خودنویسی از جیبم درآوردم، اما تازه یادم آمد که آنچه من یاد گرفته ام بیشتر جغرافیا و تاریخ و حساب و دستور زبان است، و با کج خلقی مختصری به آن موجود کوچولو گفتم نقاشی بلد نیستم.» (شاملو) یک تمایز سه ترجمه به نگاه هر مترجم به زبان فارسی برمی گردد. نجفی که یکی از عوامل شهرتش کتاب «غلط ننویسیم» اوست، حساسیت ویژه‌ای به درست نویسی دارد و کمابیش نمی‌توان از نثرش ایراد دستوری گرفت.

او هم زمان می‌داند که در ترجمه اثر ادبی – در اینجا داستان – به مسائل دیگری مانند لحن و صمیمیت نیز باید بها بدهد. بااین حال، نگارنده این مطلب بر آن است که ترجمه قاضی روان‌تر است اگرچه همچون نجفی نثر سالمی دارد. ترجمه شاملو نیز به سبب علاقه و احاطه اش به زبان کوچه و بازار، نزدیکی و گرایش بیشتری به گفتار دارد که برای داوری دقیق تر، باید دید زبان متن اصلی چگونه بوده است – هرچند تمایل شاملو به زبان گفتار در ترجمه‌های دیگری از او هم دیده می‌شود. نمونه‌ای دیگر را هم بخوانید: «چاهی که به آن رسیده بودیم مثل چاه‌های صحرای آفریقا نبود. چاه‌های صحرا گودال‌های ساده‌ای است که در ماسه کنده اند. این چاه به چاه روستا‌ها شباهت داشت.

اما در آنجا روستایی نبود، و من پنداشتم که خواب می‌بینم.» (نجفی) «چاهی که ما به آن رسیده بودیم شباهتی به چاه‌های صحرایی نداشت. چاه‌های صحرایی گودال‌های ساده‌ای هستند که در شن حفر شده اند. این چاه به چاه دهات شبیه بود، ولی در آن دوروبر دهی وجود نداشت و من خیال می‌کردم خواب می‌بینم.» (قاضی) «چاهی که بهش رسیده بودیم اصلا به چاه‌های کویری نمی‌مانست. چاه کویری یک چاله ساده است وسط شن ها. این یکی به چاه‌های واحه‌ای می‌مانست، اما آن دوروبر واحه‌ای نبود و من فکر کردم دارم خواب می‌بینم.» (شاملو)

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.