صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

مسیر مستقیم

  • کد خبر: ۱۵۱۳۳۷
  • ۰۲ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۳:۴۳
آقا مستقیم؟ - راننده تاکسی- از سمت داخل- در جلو را باز کرد و گفت: بفرمایید، ایشالا هممون صراط مستقیم بریم! بیا بالا عزیز.

آقا مستقیم؟

راننده تاکسی- از سمت داخل- در جلو را باز کرد و گفت: بفرمایید، ایشالا هممون صراط مستقیم بریم! بیا بالا عزیز.

تشکر کردم و نشستم. از پخش تاکسی یک ملودی زیبای پیانو پخش می‌شد و راننده هم هم زمان با انگشتانش روی فرمان؛ انگار که کلاویه پیانو باشد می‌زد و زمزمه می‌کرد.
گفتم: عجب موسیقی زیبایی. راننده در حالی که همچنان ملودی را همراه صدای اصلی زمزمه می‌کرد، به سمت من برگشت و گفت: کنسرت شماره ۲ شوپن.

گفتم: آها بله در این صبح چقدر آرامش بخشه. در همین حین مرد چاقی در حالی که به طرز بی مبالاتی کت و شلواری آبی پوشیده بود، کنار خیابان دست تکان داد و چندبار پشت سر هم گفت: اول صدف آقا اول صدف. راننده توقف کرد و مرد مسافر عقب تاکسی تقریبا ولو شد و بعد گفت: داداش مسافر دیگه سوار نکن عقب، پول سه نفر رو حساب می‌کنم.

قبل از اینکه راننده جوابش را بدهد گوشی اش زنگ خورد و مرد با صدای بلندی جواب داد:‌ها چیه! فهمیدین می‌خوام پیگیر شم دستپاچه شدین، دوبرابر تعهدش دست من فقط سفته داره. بعد گوشی را از گوشش فاصله داد و به راننده گفت: داداش آهنگت رو کم می‌کنی؟ و بعد دوباره گوشی را گرفت کنار گوشش. راننده با اکراه صدای پخشش را کم کرد و مرد عقبی که داشت به حرف‌های تماس گیرنده گوش می‌داد فقط گاهی می‌گفت: نچ، امکان نداره، غلط کرده، باید شیکر بخوره؛ و بعد کلا گوشی را قطع کرد.

چند ثانیه‌ای سکوت شد و راننده دوباره صدای پیانوی شوپن را زیادتر کرد. چند ثانیه بعد گوشی مرد دوباره زنگ خورد. نگاهی به گوشی اش انداخت و قبل از اینکه جواب بدهد دوباره گفت: داداش آهنگتو کم کن؛ و بعد بدون اینکه منتظر واکنش راننده باشد جواب تلفنش را داد.‌ها چیه! همتون امروز حال مارو می‌پرسید؟! ببین سفته هاش که می‌ره اجرا و چکش رو هم عصر می‌دم دست شرخرای بازار، حالا بچرخ تا بچرخیم... به دست و پام هم بیفته فایده نداره...

راننده کشید کنار خیابان و ایستاد. مرد عقب ماشین گفت: گوشی گوشی...: بعد رو به راننده گفت: هنوز که نرسیدیم برای چی نگه داشتی؟ راننده گفت: ماشین ازین جلوتر نمی‌ره! خرابه! بفرمایید پیاده شید بفرمایید. مرد چاق در را باز کرد که پیاده شود. من هم در جلو را باز کردم که پیاده شوم؛ راننده دستم را گرفت و گفت: شما بشین آقا. مرد چاق پیاده شد و محکم در را بست. راننده نفس عمیقی کشید و ضبطش را دوباره روشن کرد و آهنگ ملایمی پخش شد. رو به من گفت: پرستش بهار – ایگور استراوینسکی- و حرکت کرد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.