الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ «من هیچ چیزی را تا خودم نبینم و تجربه نکنم، باور نمیکنم. مدام میگویند کار نیست و کسی خواهان فرش ایرانی نیست، اما من میگویم نه. یک «نه» محکم. من به دنبال صادرات فرش هستم. به عنوان یک بانوی ایرانی همه سعی و تلاشم این است که هنر اصیل فرش و گبههای دست باف ایرانی را به آن سوی مرزها صادر کنم. مهندسی شیمی دارم و اوایل کارم داروسازی بود، اما به دلیل علاقهای که از کودکی به فرش داشتم، وارد این حرفه شدم. خانواده ام مخالف بودند و ترجیحشان این بود که همان مهندسی شیمی را ادامه دهم، اما من عاشق این بودم که خودم کاری ایجاد کنم.»
اینها بخشی از صحبتهای نسرین رضابیگی، بانوی کارآفرین شهرمان، است. او به دلیل کارآفرینی و آموزشها و راهنماییهای شغلی اش اکنون یکی از راهبران موفق شغلی کمیته امداد امام خمینی (ره) است. از تعداد مددجویانی که با حمایتها و راهنمایی هایش وارد حرفه قالی بافی شده اند، آماری ندارد و فقط به این کلمه بسنده میکند: «خیلی». با همت بلند این بانوی کارآفرین، کارگاههایی در شهرهای کلات، سرخس و مشهد برپا شده است و زنان بسیاری از کار در این کارگاهها نانی سر سفره میبرند.
صدای تقههای دفه زنی فرش از چندمتر مانده به در ورودی کارگاه، به گوش میرسد. نسرین رضابیگی با کودک خردسالی که در آغوش گرفته، به استقبالمان میآید. او مدیر این کارگاه قالی بافی است. چند دار بزرگ قالی داخل کارگاه برپا شده است و زنان پای دار قالی در حال گره زدن نقشها به دار قالی هستند.
با رنگهای سرخ، آبی و سبز نخهای آویزان شده به دیوار کارگاه، رنگین کمانی از رنگها روی دیوارها نقش بسته است. قالی آویزان شده به نظر دوازده متری است. خانم رضابیگی وسعت قالی را با دقت بهتری پاسخ میدهد: «وقتی قالی آویزان است، وسعتش را نمیتوان دقیق متوجه شد. این قالی هجده متری است.»
چند زن در حال گره زدن قالی آویزان شده روی دار هستند. روی زمین نیز تعدادی گبه پهن شده است. زنی همان طور که روی زمین نشسته است، با نخهایی سفید، گرههای زنجیرههای انتهای فرش را میزند. اصالت هرکدام از بانوان به یکی از شهرهای استان برمی گردد. از نیشابور، کلات، سرخس و... راهی مشهد شده اند تا از کمند بیکاری رها شوند. بیشتر آنها از کودکی پای دار قالی بوده اند و در ادامه به مجموعه کاری خانم رضابیگی اضافه شده اند تا هنر دست زن ایرانی را مقابل چشمان همه به تصویر بکشند.
خانم رضابیگی همان طور که در تلاش است تا شیطنت فرزندش را با تکانهایی آرام کند، از کارگاه و وضع آن میگوید: «چند سالی است که کارگاه قالی بافی دارم. در ابتدا یک دار قالی برای خودم خریدم، اما با پیگیریهایی که کردم، حالا جدا از کارگاه قالی بافی، کارگاه تولید نخ و رنگرزی طبیعی نخهای فرش را نیز برپا کرده ایم.»
به یکی از فرشهایی که نقشه اش تمام شده است، اشاره میکند: «این فرش را نگاه کنید. نخهای این فرش از پشمهایی است که در کارگاه خودمان در کلات نخریسی و رنگرزی شده است. رنگهای زرد این گبه را نگاه کنید. این نخها را با زردچوبه رنگ کرده اند. طراحی رنگ و تولید رنگی باکیفیت یکی از ویژگیهای قالی باکیفیت است. فرشهایی که نخهای آنان با گیاهان رنگ شده، جزو فرشهای باکیفیت و گران قیمت محسوب میشود.»
خانم رضابیگی چشم به توسعه کارش دارد و مرز توقفی برای خودش قائل نیست. او معتقد است که بازار فرش ایران و هنر قالی بافی میان جهانیان همچنان حرف اول را میزند، اگر همتی باشد: «خیلی از مسئولان به کارگاه ما آمدند و از اینجا دیدن کردند، اما فقط همان بازدید بود و بس. البته این را بگویم که استانداری تاکنون همراهی خوبی داشته است، اما دیگرمسئولان فقط دیدند و رفتند. به نظرم اگر مسئولان باور داشته باشند که این هنر ارزآور است، حتما بیشتر توجه میکنند. محال است شما برای جهانیان هنر فرش دست باف ایرانی را نشان دهید و آنان ابزار علاقه نکنند.»
فرزندش بی تابی میکند و با کش وقوس دادن به خودش سعی دارد از کمند آغوش مادر رها شود: «آراد از صبح همراه من بوده و خسته شده است. دلش میخواهد روی زمین بگذارمش تا همه کارگاه و نخهای قالی را به هم بریزد!»
یکی از بانوان قالی باف آراد را میگیرد تا برایش شیشه شیر آماده کند و او را بخواباند. رضابیگی با آرامش بیشتری نسبت به قبل صحبت میکند: «پسرم سنی ندارد، اما من همه تمرکز و تلاشم را بر این گذاشتم که فرشهای دست باف تولیدی خودمان را بتوانم صادر کنم. میدانم کار سختی است، اما باید از جایی این کار انجام شود. اگر همه دست روی دست بگذاریم و چشم به این داشته باشیم که یکی پیشگام شود تا مسیر را باز کند و کاری انجام دهد، دیگر نمیتوان امید به اتفاقات خوب داشت. به نظرم هرکدام از ما باید سهم خودمان را در این راه انجام دهیم.» حرف دیگرش برای افراد جویای کار است: «کار هست، اگر تلاش و همت وجود داشته باشد. کافی است بخواهند. من کار دیگری داشتم، اما علاقه ام به فرش بود. دوست داشتم کارآفرین باشم.»
او به وضعیت روستاهای مرزی استان و دغدغههای آنان که با بیکاری و کم آبی گره خورده است، اشاره میکند و در این باره از تصمیمش برای فرستادن دارهای قالی و ایجاد کارگاههای خانگی در این روستاها میگوید: «چند نفر از قالی بافان کارگاه از روستاهای سرخس هستند و برای کار راهی مشهد شدند، اما حالا که هنر قالی بافی را یاد گرفته اند، تصمیم دارند به روستاهایشان برگردند. هرکدام از این خانمهای قالی باف میخواهند به بانوان روستایشان آموزش دهند تا دارهای قالی را آنجا نیز ببریم و برای آنان شغلی ایجاد کنیم.»
یکی از خانمهای قالی باف انتهای کارگاه میخواهد صحبت کند. خانم رضابیگی در همان حال که ما را تا انتهای کارگاه همراهی میکند، از مشکلات خانمهای کارگاه قالی بافی میگوید؛ مشکلاتی که گویا تکراری است و هنوز بیان نشده، میداند که قرار است از چه چیزهایی بگویند: «حرفهای این هنرمندان را بشنوید؛ هرچند که بارها گفته اند.
در مشهد فقط چند کارگاه قالی بافی فرشهای بزرگ داریم. به همین دلیل مسئولان به کارگاه ما سر زدند. هر بار که آمدند، خانمهای قالی باف از مشکلاتشان گفتند و آنها نیز قولهایی دادند؛ قولهایی که فقط در همین جا مطرح شد و کاری برای حل آن نشد. کار خانمهای اینجا بافت قالی است، اما از بیمه قالی بافی محروم اند. بارها پیگیری کردیم، اما هیچ کس جواب درستی
نمیدهد.»
یکی از خانمهایی که ابتدای دار قالی نشسته است نیز وارد بحث میشود. آن طور که میگوید، حدود شش سال بیمه قالی بافی را واریز کرده، اما در ادامه و به علت تأخیر چندروزه در واریز بیمه، بیمه اش را قطع کرده اند. او گلایه اش از این قرار است: «خیلیها که پول داشتند و قالی باف نبودند، خودشان را بیمه قالی بافی کردند و سودش را میبرند، اما ما که قالی باف هستیم، بیمه نداریم. این دور از انصاف است. درد کمر و پا گرفتیم. دست هایمان را نگاه کن که چقدر زخمی است. این انصاف نیست که بیمه نباشیم.»
روی زمین کارگاه چند فرش بافته شده گذاشته اند. یکی از فرش ها، طرحش با طرحهایی که میشناسیم، متفاوت است. مهناز یارمحمدی یکی از خانمهای کارگاه قالی بافی است. او همان طور که روی زمین نشسته است، حاشیههای این فرش را سروسامان میدهد. او درباره کاری که انجام میدهد این طور توضیح میدهد: «دارم دو گره میزنم؛ همان زنجیره زنی.» با هر گرهای که میزند، نخهای سفید انتهای گبه را برای محکم کاری با دستش میکشد تا گره انتهای فرش محکم باشد.
این طوری که نخ را میکشید، دست را نمیبرد؟ برای جواب سرش را بلند میکند و با لبخندی تلخ دست هایش را بازمی کند. خطهای تیره روی دستش همان جوابی است که میخواهد بدهد: «می بینید؟ اینها همه رد زخم نخ است. فقط دستهای من این طور نیست. دستان همه قالی بافها این شکلی است؛ زخمی.
هنوز نگاهمان به دستهای زحمت کشیده هنرمندش گره خورده است که رشته کلام را قطع میکند و او این بار سؤال کننده است: «این سؤال خیلی از ماست. سؤال که نه، درد همه ماست.» سؤالش از بیمه قالی بافی و خون دلی است که برای این بیمه و قطع شدنش میخورند: «من شش سال بیمه قالی بافی داشتم. چون مریض بودم، با تأخیر سه روزه رفتم حق بیمه را بدهم که گفتند قطع شده است. شما خبر دارید که آیا بیمه دوباره برای ما وصل میشود؟ آن شش سالی که پرداخت کردم، چه میشود؟ یعنی سوخت؟!»
عفت خانم با سرعتی عجیب گرههای قالی را پشت سرهم میزند؛ سرعتی که چشم نمیتواند مسیر گره و چگونگی گره خوردن رنگها را دریابد. سرعت او برای گره زدنها و انتخاب رنگها با سابقه قالی بافی اش گره خورده است. او شش ساله بوده که کنار مادر و خانواده اش پای گرهها و رنگهای درهم تنیده قالی نشسته است.
او نیز حرف هایش را با بیمه قالی بافی شروع میکند: «واقعا چرا آنهایی که اصلا کار قالی بافی انجام نمیدهند، از این بیمه استفاده میکنند؟» خودش برای سؤالش جوابی دارد: «خب معلوم است. درآمد زیادی دارند و بی دردسر و سر موعد راحت میتوانند پول پرداخت کنند، اما بچههای قالی باف مشکل درآمدی دارند. فکر میکنید یک قالی باف چقدر حقوق میگیرد؟»
هنوز در پی گفتن رقمی برای حقوق و دستمزدی هستیم که پی حرفش را میگیرد: «روزی ۱۰۰ هزار تومان! به خدا این ۱۰۰ هزار تومان را وقتی در مسیر خانه هستم، سیب زمینی و پیاز میخرم و نرسیده به خانه تمام میشود.» چندوچون گرههایی که باید بزند را این طور توضیح میدهد: «هرکدام از ما برای یک قالی دوازده متری باید روزی هفت رج کامل ببافیم.» همان طور که گره پشت گره میزند، چند سؤال میپرسد: «راستی، از کجا آمده اید؟ قرار است برای قالی بافها کاری کنید؟ نگفتید تکلیف بیمه قالی بافی چی شد؟» با گفتن «خبرنگاریم» نگاه سردش را به دار قالی میدوزد. انگار برای پاسخ سؤالهای مانده در کنج ذهنش باید دوباره چشم انتظار اتفاقی باشد.
گوشهای از کارگاه قالی بافی دختر جوانی با قلمهایی که در دست دارد، روی برگههای بزرگ، نقشههای گبهها را طراحی میکند. همکارانش او را حدیث صدا میکنند. آن طور که خانم رضابیگی میگوید، حدیث هجده ساله کوچکترین عضو فعال این کارگاه است، اما حضور حدیث در جمع قالی بافان کارگاه خانم رضابیگی به دوازده سال پیش بر میگردد؛ زمانی که او شش سال داشته است: «مادرم تابلوفرش میبافت و من از همان زمانی که بچه بودم، به قالی بافی علاقه پیدا کردم. هنوز مدرسه نمیرفتم و فکر کنم شش ساله بودم که با دوچرخه کوچکی که داشتم تا جلو کارگاه قالی بافی میرفتم. با ورودم به مدرسه، تصمیم گرفتم که قالی بافی را به عنوان حرفه آینده ادامه بدهم. الان در رشته طراحی فرش درس میخوانم.»
تعدادی از نقشههایی را که برای گبههای کارگاه خانم رضابیگی طراحی کرده است، روی میز پهن میکند. رنگ و روی گلهای طرحها نشان دهنده شور جوانی طراح است.
حدیث پارسال در المپیاد طراحی فرش استان شرکت کرد و توانست در این رقابت جایگاه نخست را از آن خود کند. او حالا چشم انتظار برگزاری مرحله کشوری المپیاد فرش است تا در این رقابت نیز بتواند به واسطه خلاقیت و انرژی جوانی اش گوی سبقت را از دیگر طراحان برباید.