صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

نگاهی به فعالیت‌های دکتر محمدجعفر یاحقی

  • کد خبر: ۱۸۹۶۲
  • ۰۷ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۸:۳۷
«چشمه خورشید» مستندی شصت‌ویک‌دقیقه‌ای است درباره دکتر محمدجعفر یاحقی که دوشنبه‌شب این هفته از شبکه ۴ سیما پخش شد.
رضوانی _ این اثر -به کارگردانی بیژن شکرریز- فارغ از انتقاداتی که به مسائل فنی آن مانند تدوین و ... وارد است، از آنجا که شخصیت مهم و تأثیرگذاری از اهالی ادبیات ایران را سوژه خود کرده است، در خور تحسین است. محمدجعفر یاحقی، استاد‌تمام زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد، عضو پیوسته شورای فرهنگستان زبان و ادب فارسی، مؤلف و مصحح و مترجم ۵۷ عنوان کتاب است. از آثار او می‌توان به تصحیح معتبری اشاره کرد که با همکاری سید مهدی سیدی از تاریخ بیهقی صورت داده است.
 
او همچنین فعالیت‌های شایانی در عرضه کتاب و سخنرانی و ... با محوریت شاهنامه فردوسی داشته است. یاحقی مدیر خردسرای فردوسی هم هست و رو به دوربین مستندساز از زادگاهش می‌گوید که فردوس است و از مدرسه و دانشگاهش که مزین به نام فردوسی و موضوع تدریسش که فردوسی و کتاب فردوسی است. او شاگرد فردوسی است.

۷۰۰۰ سال تحول در ۷۰ سال
کارگردان با بردن او به زادگاهش شهر تون که در جنوب غربی شهر فردوس امروزی واقع شده است، او را به گذشته‌های دور، به کودکی‌اش برد. بخشی از منزل پدری محمدجعفر یاحقی بر اثر زلزله سال ۴۷ آوار می‌شود و مادر او نیز زیر این آوار می‌ماند. یاحقی با رسیدن به دیوار‌های کاه‌گلی این خانه می‌گوید: من امسال هفتادساله می‌شوم (مستند در سال ۱۳۹۶ ساخته شده است).
 
۷۰ سال در شرایط کنونی به اندازه ۷۰۰ سال یا ۷۰۰۰ سال گذشته تحول دارد. من این تحولات را پشت سر گذاشته‌ام. از روزگار چراغ‌موشی تا استفاده از انرژی خورشیدی را دیده‌ام. از شهری کوچک با امکانات محدود تا مدرن‌ترین شهر‌ها و امکانات در غرب جلو چشمان من بوده است.
 
این سرگذشت فرهنگ ایران هم هست. از اتاق کودکی و نوجوانی استاد، ۴ دیوار کاه‌گلی پهن و پیر پابرجا مانده است، بی‌سقف. سیر او در آفاق ادبیات از همین چهاردیواری شروع شده است. خواهر کوچکش به یاد می‌آورد: از زمانی که اتاقی برای درس خواندن و مطالعه انتخاب کرد، راهش را مشخص کرد که در آینده چه می‌خواهد بشود و چه‌کار می‌خواهد بکند.

خود با نشستن روی سکوی داخل اتاق به خاطر می‌آورد: آنچه برایم مهم است این است که شخصیت من در این خانه و اتاق شکل گرفته است. اولین بارقه‌های شاهنامه را در همین اتاق تجربه کردم. مدرسه ما کتابخانه‌ای داشت و من کتابدار آن بودم و همه کتاب‌ها در اختیارم بود. گاهی برخی از این کتاب‌ها را برای مطالعه به خانه می‌آوردم. خلاصه شاهنامه محمدعلی فروغی را به امانت آوردم و شروع کردم. اولین قسمتی هم که شروع کردم، داستان رستم و اسفندیار بود، در همین اتاق.

بارقه‌های شاهنامه در اتاق کاه‌گلی
او در ادامه روایتش از کودکی و آن اتاق و آشنا شدنش با شاهنامه می‌گوید: تا وقتی نوجوان بودم، هیجان‌ها و داستان‌های پهلوانی برایم جالب بود. کتاب امیر ارسلان نامدار هم برایم جالب بود. بعد که بزرگ‌تر شدم و بیشتر خواندم، به ارزش‌های دیگر شاهنامه رسیدم. همه ما به اسطوره، به حماسه، به داستان و تخیل و آرمان نیاز داریم. ما این‌ها را داشتیم و در فرهنگ ما ادامه داشته است تا همین دو سه دهه پیش. اما در این چند دهه اخیر، این اندیشه از ما فاصله گرفته است. علتش این است که وارد دنیای مدرنی شده‌ایم و مقداری در برابر آن ذوق‌زده‌ایم. ذوق‌زدگی باعث می‌شود همه‌چیز آن را چشم و گوش بسته بپذیریم و فکر می‌کنیم چیزی که می‌پذیریم بهتر از چیزی است که داریم. اما قسمتی از کار من که علاقه اولیه‌ام بود، مربوط به شاهنامه و اساطیر است. رساله فوق‌لیسانسم درباره شاهنامه بود. رساله دکتری‌ام هم همین کتاب فرهنگ اساطیر است که سال‌ها پیش چاپ شده است. چهار پنج کتاب دیگر هم در مورد شاهنامه نوشته‌ام.

یاحقی در پاسخ به این پرسش که کدام شخصیت شاهنامه را بیشتر دوست دارد و برایش جذاب‌تر است، توضیح می‌دهد: در اوضاع و احوال مختلف، شخصیت‌های مختلفی از شاهنامه می‌توانند برای من جذاب باشند، اما اگر بخواهم یک نفر را از نظر تأثیرگذاری و ارتباط عاطفی نام ببرم، به نظرم سیاوش است. سیاوش مجموعه انسانی بزرگی است که بسیاری از تعالی‌ها و بسیاری از ارزش‌ها و باور‌ها و خداشناسی‌ها و آنچه در فرهنگ اسلامی توکل می‌نامیم، در او خیلی بارز و شاخص است، و آن عصمتی که در چهره این قهرمان هست و آن تأثیری که بعدا بر فضای شاهنامه می‌گذارد و استمرار نظام پادشاهی از طریق او، از طریق کی‌خسرو که شخصیت بسیار نام‌آوری است که جای سیاوش را می‌گیرد، برای من خیلی مهم بوده است.
 
برخورد سیاوش با پدرش از یک طرف، با رستم به عنوان مربی و معلم پهلوانی‌اش از یک طرف، با نامادری‌اش سودابه که نیتی سوء نسبت به او داشته از طرف دیگر، که با کرامت و بزرگواری و شهامتی از این مرحله می‌گذرد و بعد در غربت به سر می‌برد و باز در آنجا هم شاخص می‌شود و اینکه بعد از مرگ زیبایش در تداوم رویش گیاهان و نماد‌های گیاهی تدوام پیدا می‌کند، همه‌اش برای من زیبا بوده است و گمان می‌کنم از شخصیت‌های جامعی است که هر کسی را می‌تواند به سمت خودش جلب کند.

یاد یاران
یکی از فعالیت‌های مهم دکتر یاحقی تلاش برای چاپ یادنامه‌ها و کتاب‌های بزرگداشت است که برای تعدادی از استادان و ادیبان از جمله بدیع‌الزمان فروزان‌فر، غلامحسین یوسفی، محمد قهرمان، احمدعلی رجایی بخارایی و چند استاد دیگر ادبیات انجام داده است.
 
او این کار را وظیفه خودش بیان می‌کند و می‌گوید: یکی از زمینه‌های کار من همین بزرگداشت‌هاست و فکر می‌کردم تجلیل و یادداشت بزرگ‌تر‌ها وظیفه دلپذیری است برای اینکه از آن‌ها تقدیر کنیم. مثلا درباره استاد فروزان‌فر باید بگویم که ایشان تأثیر ریشه‌داری بر همه ادبیات کشور ما داشته است و حتی بسیاری از کسانی که او را ندیده بودند به ایشان ارادت داشتند.
 
من هم از همان‌ها هستم. مستقیم شاگرد فروزان‌فر نبودم. همشهری من هم هست. تأثیر شگرفی که فروزان‌فر بر استادان ما داشت و استادان ما هم بر ما داشتند سبب شد که با واسطه با او انس داشته باشم. دکتر رجایی بخارایی هم که به‌شدت تحت تأثیر فروزان‌فر بود، خیلی بر من اثر گذاشته بود. آثار فروزان‌فر هم همیشه بوده است و آن‌ها را خوانده‌ام. در سال ۸۳ که بزرگداشتی برای او در زادگاهش، بشرویه، گرفتیم، من دبیر علمی آن بودم. نام دکتر یوسفی را از دبیرستان و زمانی که در فردوس درس می‌خواندم شنیده بودم و همیشه آرزو داشتم که ایشان را ببینم و شاگردش باشم.
 
وقتی به مشهد آمدم، قبل از اینکه شاگردش بشوم، با او آشنا شدم. در دوره لیسانس در سال‌های مختلف با ایشان درس داشتم و از همان وقت شیفته رفتار و شخصیتشان بودم و حرفشان را گوش می‌کردم. در مورد دکتر مهرداد بهار هم باید بگویم که در سال ۵۴ دکتری دانشگاه تهران قبول شدم و در آنجا با دکتر بهار آشنا شدم. ایشان هم به دلیل اینکه خراسانی بود و به خراسانی‌ها علاقه داشت، مرا تشویق می‌کرد.
 
ایشان مشاور رساله دکتری من بود و تا روز دفاع و تا آخر هم در خدمت ایشان بودیم. اگر برای بقیه کاری کرده و مجموعه مقالاتی منتشر کرده‌ام، از قبیل مرحوم محمد قهرمان که البته در زمان حیاتشان بود، دکتر احمدعلی رجایی بخارایی، دکتر یوسفی، مرحوم احمدی بیرجندی، همکارم رضا انزابی‌نژاد، و دوستم دکتر راشد محصل، این کار را با انگیزه قدردانی از آن‌ها انجام داده‌ام، از کسانی که خدمتی کرده‌اند به ادبیات و فرهنگ ایران. اگر این اقدام انجام نمی‌شد، از صد‌ها مقاله‌ای که درباره این شخصیت‌ها در این یادنامه‌ها چاپ شده است محروم بودیم.

از خوشی سرشار
دوربین مستندساز به درون خانه دکتر یاحقی هم می‌رود و ما با خانواده او، همسر و ۲ فرزندش، آشنا می‌شویم. همسر او، دکتر خدیجه بوذرجمهری، که استاد جغرافیای دانشگاه فردوسی مشهد است، از چگونگی آشنایی‌شان و ویژگی‌های شخصیتی همسرش می‌گوید.
 
دکتر یاحقی هم با اشاره به رضایتی که از زندگی دارد، یادآور می‌شود: از سراسر زندگی‌ام راضی هستم، از زندگی کاری و به‌خصوص از زندگی مشترک. برخی‌ها در زندگی مشترک مانعِ هم می‌شوند، اما ما این‌طور نبودیم و هم را رشد دادیم.


هیچوقت از راهی که رفتم پشیمان نشدم
این استاد دانشگاه در بخشی دیگر از صحبت‌هایش، وقتی نیمه بیشتر مستند گذشته است یادآور می‌شود: به‌رغم همه مخالفت‌هایی که از معلم و مدرسه و پدر و مادر و اطرافیان داشتم، دنبال چیزی که دوست داشتم رفتم و هیچ‌وقت و هرگز پشیمان نشدم.
 
این چیزی است که گمان می‌کنم از زندگی فردوسی آموختم. از سال ۷۲ استادتمام دانشگاه فردوسی هستم. اکنون کمتر کلاس دارم و درس می‌دهم و بیشتر به پژوهش و کار‌های علمی و شرکت در جلسات می‌پردازم تا تدریس و مسئولیت. اولین مقاله‌ام را در سال ۴۹ و وقتی دانشجوی لیسانس بودم نوشتم و در [ماهنامه]نامه آستان قدس آن زمان منتشر شد. ۵۷ عنوان کتابِ تفسیر، ترجمه، تصحیح و تألیف دارم.

اهل فردوسم
در دقایق پایانی و در فضایی که کارگردان به‌خوبی انتخاب کرده است و المان‌های فرهنگی و سنتی ایرانی مانند پشتی گلی‌رنگ و کوزه و شمعدانی در آن دیده می‌شود، استاد سال‌خورده می‌گوید: اهل فردوسم، در مدرسه فردوسی درس خوانده‌ام، در دانشگاه فردوسی درس خوانده‌ام، در دانشگاه فردوسی درس می‌دهم، درسی هم که می‌دهم فردوسی است. پس به همه معنی، من فردوسی هستم!

تمام ناتمام من
او درباره کار‌ها و برنامه‌های آینده‌اش خاطرنشان می‌کند: کتاب جدیدی برای نوشتن در دست ندارم. چند کار از قبل مانده دارم که روی همان‌ها کار می‌کنم و یکی از آن‌ها زندگی‌نامه خودم است. بخشی از آن را سال‌های پیش نوشته بودم و بخشی دیگرش هم در دست نوشتن است.
 
باید همین کار‌های ناتمام را تمام کنم. برای همین، کار تازه‌ای دست نمی‌گیرم. اگر آدمی همه هنرش این باشد که بتواند خود ناتمامش را تمام کند، همین برایش کفایت می‌کند. بعد بیتی از صائب تبریزی می‌خواند: کار جهان تمامی هرگز نمی‌پذیرد/ پیش از تمامی عمر خود را تمام گردان.
برچسب ها: ادبیات
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.