بسیاری از اهالی داستان ما (اعم از نویسنده و ناشر و مخاطب) درکی نابسنده – اگر نگوییم نادرست – از «رمان» دارند. کم نیست داستانهای بلندی که به خطا رمان نامیده میشود و نادیده میگیرند که «داستان بلند» همان «رمان» نیست! به نظر میرسد از آنجا که عموم نویسندگان ادبیات جدی (و نه عامه پسندنویسان) کار خود را با «داستان کوتاه» آغاز میکنند، این قالب را بهتر از باقی قالبهای ادبی/داستانی میشناسند.
آنها هنگامی که میخواهند رمان بنویسند، با این پنداشت غلط که مسئله اصلی و تفاوت در حجم است، با افزودن بر شمار واژگان داستان کوتاهشان – آن هم نه به اندازه لازم - به گمان خود آن را به رمان تبدیل میکنند! اینجاست که کتابهای فراوانی در حجم کم وبیش صد صفحه به چاپ میرسد و نویسنده و ناشر و مخاطب آن را رمان تلقی میکنند، در حالی که عموما یا داستانهای کوتاه متورم شده است یا در بهترین حالت، داستان بلند محسوب میشود.
ملاک قرار دادنِ حجم اگرچه برای آسانتر شدن طبقه بندی آثار داستانی امری نسبتا کارآمد است، فقط یکی از تفاوتهای رمان با دیگر قالبهای داستانی را شکل میدهد. بنا به برخی دیدگاهها و تخمین ها، داستان کوتاهِ کوتاه (داستانک) زیر ۲ هزار واژه است؛ داستان کوتاه بین ۲ هزار تا ۵ هزار واژه (در ایران) و گاه تا بیش از ۱۰ هزار واژه (در آمریکا) درنظر گرفته میشود؛ داستان بلند بین ۱۰ هزار تا ۴۰ هزار واژه است؛ رمان نیز بیش از ۴۰ هزار واژه (سقف آن نامحدود است) دارد.
درباره تعداد واژگانی که اثری را داستان کوتاه یا داستان بلند یا رمان میسازد اتفاق نظری هم وجود ندارد، اما اگر به فرض، همین طبقه بندی کمّی را بپذیریم، آن آثار صدصفحهای رمان نیست و چنان که اشاره شد فوقش داستان بلند است. همچنین ویژگیهای دیگری وجود دارد که رمان را از قالبهای داستانی دیگر جدا میسازد.
یک فرق رمان و داستان بلند در تعداد شخصیت هاست. اولی میتواند دو یا چند شخصیت اصلی داشته باشد و تعداد زیادی شخصیت فرعی، ولی دومی معمولا یک شخصیت اصلی دارد و تعداد معدودی آدم فرعی. تفاوت بعدی این دو قالب را باید در میزان شخصیت پردازی جست. داستان بلند فرصت کمتری برای پرورش آدمهای داستان به نویسنده میدهد، اما رمان نویس مجال فراوانی برای این امر دارد. بدیهی است که در چندصدصفحه بیش از هشتادنودصفحه میتوان درباره ویژگیهای روانی و خلق وخوی آدمها و پیشینه و تحولاتشان قلم زد.
درون مایه نیز در داستان بلند همچون داستان کوتاه عموما یکی بیشتر نیست و مثلا ممکن است فقر باشد یا حسادت یا عشق (البته این سازه داستانی عنصری مناقشه برانگیز است و ممکن است از یک داستان واحد، درون مایههای متفاوتی برداشت شود) حال آنکه رمان میتواند درون مایههای متعدد داشته باشد و هم زمان از فقر و حسادت و عشق بگوید. تفاوت بسیار مهم دیگر، در پیرنگ (طرح) داستان رخ مینماید. داستان بلند – که میتوان آن را چیزی بین داستان کوتاه و رمان در نظر گرفت – مانند داستان کوتاه معمولا فقط یک حادثه اصلی دارد در صورتی که رمان از دو یا چند حادثه اصلی تشکیل میشود که در کنار هم پیش میرود.
در داستان بلند «مسخ» اثر فرانتس کافکا، شخصیت اصلی فردی است که ناگهان خود را مسخ شده به شکل موجودی مانند سوسک میبیند. در طول داستان خواننده با بحران تقابل او با خانواده و اجتماع روبه روست. اما در رمانی، چون شاهکار ویکتور هوگو، «بی نوایان»، رخدادهای گوناگونی داستان را میپروراند.
قهرمان داستان ژان والژان است که زندگی پر فراز و نشیبی را از فقر و دزدی تا کارخانه داری و شهردار شدن سپری میکند. در کنار او، ماجرای فانتین روایت میشود که زنی بی پناه است و در کارخانه ژان والژان کار میکند. کوزت دخترک فانتین به خانواده طماع تناردیه سپرده شده است. ژان به فانتین قول میدهد به دنبال کوزت برود. به همین ترتیب، ماجراهای این رمان پرحجم پیش میرود و سرگذشت و سرنوشت شخصیتها به هم گره میخورد. یا میتوان به رمان پسانوگرای «رگتایم» اشاره کرد که حوادث و بحرانهای متعددی به موازات هم دارد.
در یک فصل ماجرای پیانیست سیاه پوستی روایت میشود که رفتارهای نژادپرستانه و ستمگرانه مسیر زندگی اش را تغییر میدهد. در فصلی هم یک مهاجر فقیر درگیر مشکلات جامعه مهاجران در آمریکاست. در یک فصل با هودینی شعبده باز و دغدغه هایش همراه میشویم. بر این منوال، در فصول مختلف شخصیتهای واقعی (فروید، مُرگان، هودینی و...) و اشخاص داستانی و حوادث مختلف ماجرای رمان را پیش میبرند تا سرانجام به هم ربط پیدا کنند.
این ارتباط محورهای گوناگون در رمانها گاهی ممکن است در ماجرا محقق شود و گاهی نیز در سازههایی دیگر؛ مثلا در «رگتایم» اگرچه برخی شخصیتها با هم روبه رو میشوند، آنچه آنها را به هم پیوند میدهد آمریکای اوایل سده بیستم میلادی است که بر زندگی آنها تأثیر میگذارد. شما چه تفاوتهایی میان دو قالب یادشده - جز آنچه عنوان کردیم - میتوانید برشمارید؟