به گزارش شهرآرانیوز یک اثر داستانی از نویسندهای ساکن مشهد پس از گذشت هفت سال از انتشار آن، بار دیگر نقد و بررسی شد. نشست نقد و بررسی کتاب «پاییز از پاهایم بالا میرود» نوشته لیلا صبوحی در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دکتر علی شریعتی دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد. این برنامه به همت انجمن مکتب خانه ادبی خراسان و با حضور نویسنده اثر و جمعی از اهالی ادبیات داستانی مشهد در کتابخانه قطب علمی فردوسی و شاهنامه دانشکده ادبیات شکل گرفت. کتاب یادشده را نشر چشمه در سال ۱۳۹۵ به چاپ رسانده است.
نخستین کسی که به بیان دیدگاه هایش درباره کتاب پرداخت، حسین عباس زاده بود که «پاییز از پاهایم بالا میرود» را کتابی مدرنیستی دانست. او گفت: داستان مدرنیستی بیش از پرداختن به یک رخداد به تأثیر آن رخداد بر یک شخصیت میپردازد. در داستان یادشده شخصیتی به اسم ناهید داریم که قرار است به یک روستای دورافتاده به نام ایتگین برود و معلم آن روستا باشد. بعد از ورود به روستا او با رازی درگیر میشود و قرار است آن را کشف کند.
این داستان نویس تصریح کرد: شخصیت اصلی داستان که راوی آن هم هست گذشتهای را با خود میکشاند. داستان مدرن میخواهد جهان درونی شخصیت را به ما نشان دهد و بُعدهای عاطفی و روحی او را برای ما واکاوی کند؛ چیزی که ما در این داستان هم میبینیم.
روایت غیرخطی، بهره گیری از زاویه دید درونی و شیوههای رواییای مانند تک گویی و جریان سیال ذهن، نوع زبان به کار گرفته شده دلایلی بود که باعث تأکید عباس زاده بر مدرن بودن داستان لیلا صبوحی شد. او ضمن انتقاد از آستانه شلوغ و پر از شخصیت کتاب، روی هم رفته آن را اثری موفق ارزیابی کرد که پس از گذشت سالها از انتشار آن همچنان خواندنی است و تاریخ مصرف ندارد.
در ادامه این نشست، صفیه خدامی «پاییز...» را داستانی خواند که بر خلاف رویکرد شماری از آثار نویسندگان زن، مبتنی بر خشم و میل به انتقام نیست: در این داستان، عناصری که بخواهد زن بودن را به یاد ما بیاورد، در روند و رشته طبیعی زیستْ کار خود را میکند.
تجربه زیستهای که از زن در «پاییز...» به تصویر درمی آید و او را بازگو میکند و قصهای که تعریف میکند برای من یادآور معشوق در «غزل ۳» اخوان ثالث است: «ای تکیه گاه و پناهِ/ زیباترین لحظه های/ پرعصمت و پرشکوهِ/ تنهایی و خلوت من» و این زن بسیار به دل من نشست. این پژوهشگر ادبیات و مدرس دانشگاه اثر نام برده را به نوعی بازتعریف کهن الگوها دانست. او گفت: وجود کسی به همراه شخصیت در کتاب خیلی مرا به یاد قصه چهل گیس و حسن کچل و ماجرای داشتن همزاد انداخت. ممکن است این امرْ خودآگاه یا ناخودآگاه اتفاق افتاده باشد، اما من حضور آن قصه را در پس پشت داستان «پاییز...» میبینم که به نوعی از کهن الگوی زن گم گشته حرف میزند.
خدامی نویسندگان را به کوچ نشینهای جسور و تجربه گرا و توانمند و وصل به اساطیر تشبیه کرد که میآیند و آتشی روشن میکنند و میروند به منزل بعدی و منتقدان از پی ایشان خاکستر آتش را نگاه میکنند و حسرت میخورند.
به اعتقاد مهناز رضایی (لاچین) کتاب «پاییز...» اثری بود که از نظر بن مایه به جست وجو و مکاشفه و شناخت توجه دارد. این نویسنده و منتقد بیان کرد: روندی که ناهید در داستان میگذراند مسیر خودشناسی و خلوت او با خود است. عمل او را نمیشود فرار تلقی کرد، بلکه یک بار مسئولیت را بر دوش خود میبیند و اینکه هویت خود را برای خود معنا کند و تکلیف خودش را مشخص کند. او جواب را از طریق و گرته تجربههایی گرفته که به دست آورده، از دادههای محیطی، از آن چیزی که کانت مشهودات دارای ظرف مکان و زمان میخواند.
رضایی نگاه نویسنده کتاب مدنظر را همچون دیدگاه کانت خوشبینانه دانست و تصریح کرد: کانت میگوید شجاعت داشته باش و بشناس و به شناخت برس و به این روندْ نگرشی امیدوارانه دارد. میگوید ما از تاریکی به سمت نور و از مجهولات به طرف دانایی حرکت میکنیم. این مسیر خیلی خوشبینانه و ایده آل گرایانه است و در متفکران بعد از کانت، از هگل تا فوکو، مورد نقد و تصحیحاتی قرار میگیرد. آنها دید جامعه شناسانه را به این نگاه اضافه میکنند. البته نگرش کانت معنوی نیست، ولی در این متن ما یک پرتو معنوی را میبینیم که به صورت حمایت کننده، پیدا و پنهان حضور دارد.