رادمنش | شهرآرانیوز؛ مهدی سحابی ترجمه را یکی فروتنانهترین کارهای دنیا میدانست و در پاسخ به این پرسش که چطور سه زبان ایتالیایی، فرانسوی و انگلیسی را یاد گرفته، گفته بود بخواهم خلاصه اش کنم؛ «عشقی» که در این جمله نیز نشانی از فروتنی پیداست. او نه مدعی استعداد و نبوغ خاصی است و نه از دود چراغ خوردن و عرق ریزان روح و سعی تاب سوز برای یادگیری این زبانها گفته است. اما کیفیت ترجمههای او و به ویژه ترجمههای ادبی اش نشان میدهد که نشانی از هر دو در او هست؛ یعنی هم استعدادی در زبان آموزی داشته و هم پشتکار بسیار.
به مصاف دو غول ادبیات فرانسه رفتن -که مترجمان زیادی از نزدیک شدن به آنها پرهیز کرده اند- که اتفاقا از بسیاری جهات ازجمله زبان، لحن و نثر، ساکن دو جهان متفاوت هستند، و -به تأیید و تحسین اهل فن- سربلند بیرون آمدن از این میدان، عیار کار مهدی سحابی را دستمان میدهد، حتی اگر به جز «در جستوجوی زمان از دست رفته» مارسل پروستِ عزلت گزین و «مرگ قسطی» لویی فردینان سلینِ سرکش و عاصی کار دیگری را به فارسی برنمی گرداند.
کمی بیش از سه دهه، عمر کاری سحابی در ترجمه همین قدر بود. نخستین ترجمه اش با عنوان «نقاشی دیواری و انقلاب مکزیک» در سال ۱۳۵۲ منتشر شد و تا آخرین شب زندگی اش در ۱۸ آبان ۱۳۸۸ در کنار فعالیتهایی مانند نقاشی، مجسمه سازی و گرافیک، از این کار رهایی نداشت.
سحابی که ۱۴ بهمن ۱۳۲۲ در قزوین به دنیا آمده بود، در ده سالگی با خانواده به تهران آمد و آموختن زبان انگلیسی را مانند دیگران از دوران دبیرستان شروع کرد. او برای تحصیل در رشته نقاشی به آکادمی هنرهای زیبای رم رفت و ایتالیایی را آنجا یاد گرفت. (البته این آکادمی را پس از یکی دو سال رها کرد، همان طور که پیش از آن و در ایران دانشکده هنرهای تزیینی دانشگاه تهران را رها کرده بود.)
این از انگلیسی و ایتالیایی، اما فرانسوی چطور؟ «زبان فرانسه را توی خیابان یاد گرفتم، یعنی من هیچ درس فرانسه نخواندم. البته با سابقه زبان ایتالیایی که بلد بودم و با انگلیسی که میدانستم [..]یاد گرفتن فرانسه برای من راحتتر بود. [..]اگر بخواهم در یک جمله خلاصه کنم باید بگویم زبانها را همین طور عشقی یاد گرفتم یا توی زندگی.» ۱
طبع آزمایی برای ترجمه را با کار در روزنامه آغاز کرد. سال ۱۳۵۱ برای کار در بخش ترجمه روزنامه کیهان درخواست کار داد، موافقت شد و این همکاری تا سال ۱۳۵۸ ادامه پیدا کرد. شروع همکاری با روزنامه شیوه کاری به او داد که تا پایان و حتی پس از اینکه مترجمی حرفهای شد، با او ماند، مانند یک میراث.
«من کاری میکنم که ندیدم دیگران بکنند. من چرک نویس پاک نویس نمیکنم. روزنامه که وقت چرک نویس پاک نویس نمیدهد، [..]احتیاج به زود رساندن کار در روزنامه به من یاد داده است که وقتی ترجمه میکنم یک بار ترجمه کنم. [..]اگر قرار باشد سر جمله زوری بزنم فی المجلس میزنم.
گاهی هم خیلی طول میکشد. در ترجمه «پروست» بعضی جملهها شاید یک ماه کار برده باشد، ولی به طور عام که نگاه کنم این طوری است.» ۲ کار ترجمه ادبی تمام وقت را از سال ۵۸ و پس از بیرون آمدن از کیهان و چند تجربه موقت روزنامه نگارانه شروع کرد. البته در این چند سال کار در تحریریه، چند ترجمه از او به بازار آمد؛ «نقاشی دیواری و انقلاب مکزیک»، «مرگ وزیر مختار»، «دانه زیر برف» و «گارد جوان».
از قلل کارنامه ترجمه مهدی سحابی و حتی میشود گفت که ترجمه ادبی در ایران، اثر سترگ «در جستجوی زمان ازدست رفته» مارسل پروست است.
به گفته خودش تا پیش از پروست و به مصاف رمان هفت جلدی و چهار هزار صفحهای او رفتن، ۲۵ کتاب ترجمه کرده بود. مهارت پیدا کرده و ورزیده شده و اعتماد به نفس لازم برای پنجه در پنجه این اثر انداختن را یافته بود: «کارهایی کرده بودم و حالا میخواستم کار مهم تری بکنم. مثل هر آدمی که میخواهد قدم بعدی را بلندتر بردارد.» ۳
برداشتن این قدم بعدی ده، یازده سال طول کشید، برای به ثمر رساندنش مرارتها کشید و در تمام طول کار بر روی این اثر، ترجمه انگلیسی و ایتالیایی را هم دم دست و در نظر داشت.
گویا عدهای پروست و «در جستوجوی...» او را ترجمه ناپذیر میدانسته اند، اما نظر سحابی غیر از این است. او درباره رویارویی اش با متن پروست و چالشهای آن برای به فارسی درآوردنش گفته است: «ساخت جمله پروستی را با همه مشخصاتی که درباره اش میدانید همیشه با هر زور و کلکی که بوده حفظ کردم و از اول کار، یکی از اصولی که برای خودم وضع کردم، این بود که جملههای پروست را به شیوهای که در زبان ما متداول است نشکنم. این پیچ و خمها و تداومها و درهم تنیدگیهای جملههای دراز پروستی هیچ ربطی به فرمالیسم ندارد، همه این پیچیدگیها عنصر اصلی و ذاتی اندیشه و بیان اوست و بنابراین حفظ آنها اهمیت بنیادی دارد
جمله پیچیده است، چون ذهن پیچیده است. جمله پر از جملههای فرعی و معترضه است، چون کاوش در دهلیزهای پیچاپیچ ذهن و خاطره، خواه ناخواه مجموعهای مفصل و لایه لایه و پر از عنصرهای در هم تنیده و گاه غیرمنتظره پدید میآورد. شکستن جملههای پروست به این میماند که از تابلویی که تنوع و بازی رنگها در آن اصلیت دارد عکسی سیاه و سفید ارائه کنیم.
[..]دیگر اینکه زبان ما باوجود برخی تفاوتهای ساختاری با زبان فرانسه و به ویژه گرایش ما به جملههای کوتاه و مستقیم، بسیار انعطاف پذیر و سرشار از امکاناتی است که در آن طبیعی و ذاتی اند، اما ما آنها را به کار نمیبریم؛ بنابراین برگرداندن جملههای پروست به فارسی در عین وفاداری به ساختار و ویژگیهای زبان فرانسه و نثر پروست در عین دشواری کاملا عملی است و حتی آنچه به اصطلاح افت ترجمه میگویند در آن بسیار کم و قابل اغماض است.» ۴
سحابی در پاسخ به کسانی که گفته اند زبان فارسی توان کشیدن بار جملات طولانی و پروستی و متونی از این دست را ندارد، به دفاع از زبان فارسی بلند شده است: «اینکه میگویند زبان فارسی ناتوان است من در عمل دیده ام که زبان فارسی ناتوان نیست، امکانات زبان فارسی مثل هر زبان دیگری است.
به ویژه که زبان فارسی زبانی قدیمی و متکی به دو سه زبان دیگر مانند عربی و فارسی قدیم است و بعد هم متکی به یک فرهنگ هزار و چند صد ساله و نیز انواع زبانهایی که در جاهای مختلف کشور وجود دارد. [..]این زبان، زبان بالقوه توانایی است. مشکل، مشکل ما فارسی زبان هاست. یعنی زبان فارسی امکاناتش را دارد، ولی فارسی زبانان به دلایل مختلف ناتوان اند.» ۵
مترجم فلوبر پروست و سلین و سیلونه و دوبووار و کالوینو و بسیاری از نامهای بزرگ تاریخ ادبیات که نام خودش هم اعتبار میدهد به اثر، ترجمه خوب را حائز چه ویژگیهایی میداند؟ «ترجمه خوب چند شرط دارد. شرط اولش وفاداری به نویسنده است. شرطهای دیگر مثل لحن را شاید بشود کاری کرد، اما این شرط لایتغیر است.
شرط بعدی شناخت عمیق و دقیق زبان مبدأ و مقصد است. [..]اگر زبان فارسی تان بد باشد کتاب را فنا کرده اید. اگر زبان مبدأ شما بد باشد شما اصلا متن را نمیفهمید. [..]چهارمین شرط ترجمه خوب که شاید به اندازه اصل اول اهمیت داشته باشد و آن غیاب و غیبت مترجم است.
به نظر من در یک ترجمه خوب اصلا مترجم نباید دیده شود. [..]ترجمه یکی از فروتنانهترین کارهای دنیاست. هر قدر مهارتتان بیشتر باشد و هر قدر بیشتر زحمت بکشید باید کمتر دیده شوید.» ۶
مهدی سحابی ترجمه رمانهای لوئی فردنیان سلین را در اوج پختگی که متأسفانه سالهای پایانی عمرش هم بود آغاز کرد. غولی دیگر از ادبیات فرانسه و جهان که او را بزرگترین نویسنده قرن بیستم
میدانست. «مرگ قسطی» نخستین کاری بود که از سلین به فارسی برگرداند و چهار سال پیش از مرگش در سال ۱۳۸۴ منتشر شد. اثری
که زبان، لحن و دنیایی بسیار متفاوت از پروست و «در جستجوی...» او دارد. اما خودش باور داشت از پس زبان سلین برآمده است. او گفته بود «شیفته» است، زیرا «سلین درست در نقطه مقابل انبوه نویسندگان «مدرن» و «شیک و پیک» و «استریلیزه»ای است که در سرتاسر قرن بیستم به آنها برمی خوریم، به ویژه در فرانسه. [..]در آثار سلین برعکس، عاطفه موج میزند. یک دلیل بددهنی و عصبیت و تلخی اش هم همین است که وضع بشر وخیم است و به همین خاطر شور و فتور میکند. جیغ میزند، به معنی واقعی کلمه به زمین و زمان فحش میدهد [..]چون مسئله جیغش را در آورده، دارد میسوزاندش...» ۷
درباره تجربه ترجمه سلین گفته است: «یکی از کتابهایی که خیلی دوست دارم همین مرگ قسطی سلین است. چون هم خوب در آمده و هم کتاب خوبی است و به انتظاراتی که من از کتاب خوب دارم پاسخ میدهد. این کتاب پر از شور و عاطفه است. چیزی که در ادبیات اروپایی به ویژه ادبیات فرانسوی روزبه روز نایابتر میشود و دارد حکم کیمیا را پیدا میکند. در این کتاب فرمالیسم و جنگولک بازی روشنفکرانه وجود ندارد، همه شور و عاطفه است و از این جهت خیلی گیراست. این شاید تنها کتابی است که من ترجمه آن را هفت هشت بار خوانده ام.» ۸
این از آن سؤالهای تکراری است که از مترجم، نویسنده، فیلم ساز یا هر هنرمندی که در دوران پیرانه سری اش سر میکند و راهی طولانی را طی کرده و ردی درخشان در آن زمین از خود به جای گذاشته است، پرسیده شود: «بین کارهای خودتان کدام را بیشتر دوست دارید؟»، اما مکرر بودن، هیچ از جذابیتش و وسوسه تکرارش کم نمیکند.
سحابی در پاسخ به این پرسش، علاوه بر «مرگ قسطی» که صحبتش رفت، از سه اثر دیگر نام میبرد: «همه میمیرند» سیمون دوبووار به خاطر مضمونش، «در جستجوی زمان از دست رفته» به خاطر مضمون و زحمتی که رویش کشیده و «مکتب دیکتاتورها» به خاطر جذابیت و تازگی مسائلی که مطرح میکند.
منابع:
۱، ۲، ۳، ۵، ۶، ۸ گفتگو با مترجمان، سیروس علی نژاد، نشر آگاه
۴ مصاحبه با مهدی سحابی درباره طرف خانه سوان، فصلنامه مترجم
۷ مجله بخارا، خرداد ۱۳۸۵، شماره ۵۱