یکی از بچهها تماس گرفت و داور برای مسابقه فوتبال خواست، یک مسابقه خیریه بین کودکان بدسرپرست و معتادان بهبودیافته. با هر داوری تماس گرفتم آن روز درگیر مسابقه لیگ برتر بود و از شانس ما هیچکس پیدا نشد. قرار شد خودم و یکی از رفقا که البته جانباز بود برای داوری برویم. من مست و تو دیوانهای بود برای خودش! لباس مشکی پوشیدیم، سوت و کارت خریدیم و برای داوری وارد زمین فوتسال شدیم. حاج رضا قبل از بازی در گوشم گفت که نهتنها داوری بلد نیست که کلا از فوتبال هم سر در نمیآورد!
توضیح دادم که خیلی مهم نیست و بازی دوستانه است، فقط توپ هرجا رفت لب خط خودت را در راستای توپ قرار بده! اما گفت توی زانوها ترکش دارد و نمیتواند بدود، گفتم مهم نیست، همین که توپ از خط رد شد بگو، چشم چپش را درآورد و گفت این که مصنوعی است، آنیکی هم دور را نمیبیند، گفتم هروقت خطای تابلویی دیدی سوت بزن که توضیح داد به دلیل اثرات شیمیایی این کار هم ممکن نیست! گفتم پس چرا داور شدی؟! توضیح داد که دلش برای تنهایی من سوخته و مرامی آمده که حداقل دکور کار حفظ شود. دمش گرم!
گفتم سایه این بزرگتر روی زمین باشد از صدتا رئیس کمیته داوران بهتر است.
سوت را که زدم تازه فهمیدم چه خبر است، بچههای بدسرپرست لب خط تیغی بازهایی بودند که روی یک دستمال کاغذی پانزده نفر را دریبل میکردند، معتادان بهبود یافتهتازه آب افتاده بود زیر پوستشان و نفس راه رفتن پیدا کرده بودند. یک چیزی بود توی مایههای رئالمادرید اسپانیا و جمشیدپور هند، یا مثلا مسابقه حسن یزدانی و عموپورنگ، یک چیزی توی مایههای مسابقه شطرنج کاسپاروف و مکوایر! بچههای بدسرپرست که خودشان در آستانه سرپرست شدن بودند چنان بلایی سر تیم حریف آوردند که کم مانده بود نیروهای حافظ صلح سازمانملل وارد عمل شوند.
یکیشان جوری استارت زد که نفس تماشاگران هم برید، چه برسد به بازیکنان حریف! حاج رضا صدایم کرد و گفت که عدالت همیشه برابری نیست، بعضی وقتها باید زد زیر قانون! گفتم چهکار کنم؟ برایشان گل بزنم؟! گفت اگر میتوانی بزن! بازیکن سرعتی تیم بدسرپرستها را فراخواندم، صدایم را کلفت کردم و با اخم گفتم اگر یکبار دیگر دریبل بزنی با لگد از زمین بیرونت میاندازم! طفلی فقط عذرخواهی میکرد! بعد مربی تیمشان را صدا زدم و توضیح دادم که تیم الف خودش را بیرون بیاورد و تیم واو را به زمین بفرستد وگرنه همه را اخراج میکنم.
بالاخره تلاشهای تیم داوری نتیجه داد و تیم معتادان روی یک ضربه پنالتی مشکوک به گل رسید و بازی ۷ به یک شد. بعد بازی یکی از بازیکنان تیم بازنده جلو آمد و گفت که فهمیده که به نفع گرفتم، یکی از بازیکنان تیم برنده هم همین را گفت، حاج رضا، اما گفت که با اینکه چشمهاش درست نمیدیده شک ندارد که عادلانهتر از این نمیشود داوری کرد!
واقعیت این است که داوری و قضاوت الگوی ثابتی دارد، اما خوب است که بعضی وقتها الگوهای ثابت بههم بریزند. راستی، تا یادم نرفته این را هم بگویم شهردار یکی از شهرهای اطراف تهران بعد از اینکه تیمش در فینال مسابقات داخلی به یک تیم زیرمجموعه خودش باخته سهتا از بازیکنان حریف را فرستاده برای پاکبانی! خواستم بگویم لعنت به زمین فوتبالی که بزرگتر ندارد.