درست وقتی که همه دوست داشتند خلبان بشوند من آرزو داشتم وقتی بزرگ شدم فضانورد باشم. نه اینکه خیلی نابغه باشم، اصلا چنین ادعایی ندارم، اما همیشه زیاد میخواستم. آرزو در واقع از زیست آدمی میآید، آدم اگر سبک زندگی اش را تغییر دهد آرزوهایش تغییر میکنند و برای فرشته آرزوها پیام متفاوتی میفرستد تا او بنویسد و اگر شدنی بود برآورده کند. مثلا من که از هم سن و سالهای خودم گندهتر بودم همیشه بیشتر میخواستم.
آرزوهای من در واقع شبیه به شعار المپیک بود، بالاترین، قویترین و سریع ترین! اما همیشه دنیا آن طوری نیست که آدم میخواهد، الان من از آن آرزوهای سه گانه بالاترین ریسک سکته قلبی، قویترین رقبا و سریعترین طلبکارها را دارم.
دنیا یک طوری پیش رفت که آرزوهای بزرگ ما تبدیل به شوخیهای کوچک شد و سن و سال بالا حالا به ما فهمانده است که عاقبت به خیری بزرگترین آرزوهاست، چرا که آدم خاکی هرجا که برود باز هم سر از خاک در میآورد، آدم که بزرگ میشود میفهمد که اصلا خیلی از اینها که برایشان دویدیم ارزش آرزو کردن هم نداشتند.
مثلا من آرزو داشتم که پای مجسمه حضرت عیسی (ع) در ریودوژانیرو بایستم که آن هم خودش داستانی بود، وقتی که ایستادم تند و تند از خودم میپرسیدم: همین؟
اصلا آدم که بزرگ میشود هم خودش و هم جنس آرزوهایش فرق میکنند، مثلا یک روزی دوست دارد هم سن پدرش باشد، بزرگ که میشود آرزو میکند پدرش هم سن او باشد و یک بار دیگر با هم قدم بزنند. حالا من بعد از یک عمر فضانوردی وقتی پا روی زمین گذاشتم دیدم که چقدر میشد آرزوهای بهتری داشت، ما خیلی لیله الرغائب حرام کردیم. بزرگ که شدیم فهمیدیم آدمها چیزی که ندارند را آرزو میکنند و این شد که آرامش آرزو کردیم.
حالا آرزوهایم کوچک شده اند، نزدیک و مهربان اند! اما برخلاف آرزوهای آرام و شیرین ما، بعضی آرزوها چنگک میاندازند و قلب آدم را بیرون میکشند. آرزوها بعضی وقتها آن قدر بی رحم میشوند که جرئت نمیکنی حتی به این فکر کنی که صاحبش چه کشیده که این طور آرزو میکند!
من از آرزوهای بچههای جنوب شهر خبر دارم، از آرزوهای کودکان کار، از آرزوهای خانوادههایی که بیمار مبتلا به سرطان دارند، من از خیلی آرزوها خبر دارم. قلبم را، اما کسی توی مشتش گرفت و فشار داد که در شبکههای اجتماعی از آرزوهای خاردار مردمی نوشته بود که زخم زبانشان دست هر فرشته کاتبی را پر از خون میکرد! قبل از اینکه آرزوی او را بخوانید یک بار دیگر مرور کنیم که آدمها چیزی که ندارند را آرزو میکنند. عاصم از اهالی غزه نوشته بود که آرزوی آدمها در اینجا این است که سریع بمیرند، بدنشان وقت مرگ کامل باشد و تکه تکه نباشد، در کفن تمیز بپیچند، سریع دفن کنند و هرکس را در قبر خودش بگذارند نه قبر دسته جمعی!
به کجا رسیدی آدم؟ جنگ چقدر آدمها را تغییر میدهد که آرزوهای مهربان و نزدیک مردم این طور خشن و زمخت میشود؟ دنیا، از تو و از آرزوهایی که به ما تحمیل کردی به خدا پناه میبریم!