امامرضا (ع) با جبر مأمون به ولایتعهدی برگزیده شدند. مأمون فردی زیرک و باهوش بود و میکوشید با این اقدام، صدای اعتراض آلعلی (ع) را بخواباند و با این روش هوشمندانه، قیام علویان در جایجای سرزمینهای اسلامی را سرکوب کند و مدعی شود وقتی در رأس آلعلی (ع)، علیبنموسیالرضا (ع) حضور دارد و ولایتعهدی من را پذیرفته است، پس دلیلی برای مخالفت با خلافت و قیام علیه من وجود ندارد.
اما مناظرات و مباحث علمی امامرضا (ع) بیش از هرچیز، مکر و توطئه مأمون را برملا کرد. حضرت یکتنه در مباحث با علمای ادیان و مکاتب، شرکت کردند و بر آنها پیروز شدند و این پیروزیها، آوازه امام را دوچندان بلند کرد و ایشان بهترین استفاده و پیامرسانی را کردند؛ به همین دلیل هم مأمون دیگر تاب نیاورد و با اینکه خود، امامرضا (ع) را به ولایتعهدی منصوب کرده بود، درصدد قتل ایشان برآمد و همانطور که برادران یوسف (ع) درصدد قتل برادر برآمدند تا خود در چشم پدر دیده شوند، مأمون هم که احساس میکرد وجود ثامنالحجج (ع) او را از چشمها انداخته است، برای آنکه در کانون توجهات باشد، نقشه قتل حضرت را کشید و ایشان را به شهادت رساند.
جلسات مناظرات امامرضا (ع) به قدری دیدنی بود که گاه از هنگام صبح تا زمان نماز و غذا، متوقف میشد و دوباره ادامه مییافت. اهمیت این مناظرات آنجا بود که عالم آلرسول (ص) که یکتنه مقابل افکار و آرای پیروان ادیان و مکاتب میایستادند، باید بر افکار و آرای مسیحیت و تورات مسلط میبودند تا بر آنها در بحث و جدل توفیق مییافتند، همچنین است در مناظره با بزرگان اهلسنت. اینها نبود مگر بهدلیل علم خاص آن حضرت که اکتسابی نبود، بلکه از رسول خدا (ص) به ارث برده بودند.
مأمون اگرچه کیس و زیرک بود، با آنهمه هوش و درایت مقابل امامرضا (ع) زانو میزد و مقهور علوم رضوی بود و مردم در شگفت بودند که چطور با حضور عالم آلمحمد (ص)، فردی، چون مأمون باید بر مردم و امت اسلامی حکومت کند؟ همین هم باعث شد درصدد قتل امامرضا (ع) برآید و نتواند آن وجود مقدس را تحمل کند.
در کتابهای حدیثی آمده است: زمانی نمازجمعه در شهر مرو هنگامی که علیبنموسیالرضا (ع) ولیعهد بودند، برپا شد. شخصی به محضر امامرضا (ع) رسید و عرض کرد: امروز مردم درباره امامت و ولایت با یکدیگر مباحثه داشتند. حضرت تبسمی کردند و فرمودند: «مردم نمیدانند ولایت و امامت چیست» و سپس کلاسی فشرده درباره امامت و ولایت برای آن فرد برگزار و با این آیه شروع کردند که:
«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ؛ (به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود؛ و او به خوبی از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمیرسد. (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)» (بقره، ۱۲۴).
سپس از این آیه، قانونی ابدی را استخراج کردند و فرمودند: «این آیه، امامت و پیشوایی ظالمان را تا روز قیامت باطل کرده است».
این نشان میدهد وقتی عترت را کنار قرآن بگذاریم، قرآن توسعه و وسعت مییابد، اما وقتی امام را از کنار قرآن برداریم، تفاسیر و برداشتها سطحی میشود. ایشان با این بیان و تعبیر قرآن، امامت هر ظالمی را باطل اعلام و تأکید کردند: «هیچ ظالمی نمیتواند بر انسانها امامت کند». امامرضا (ع) با این شیوهها بهزیبایی از امامت دفاع میکردند یا با بیان حدیث سلسلهالذهب، امام را شرط توحید معرفی کردند؛ این یعنی توحید بدون امامت و ولایت، توحید نیست و از آن سوءاستفاده میشود.