صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روایت زندگی قاری برجسته کشوری ساکن محله احمدآباد

قرآن؛ همراه همیشگی من

  • کد خبر: ۲۴۸۷۱
  • ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۰:۳۴
آزیتا حسین‌زاده عطار/شهرآرانیوز - هاشم روغنی، ساکن محله احمدآباد است. قاری برجسته کشوری که قرآن را به‌طور جدی در شش‌سالگی و با نوار عبدالباسط آغاز کرده است. در عرصه مسابقات کشوری نیز نخستین‌بار که در مسابقه کشوری قرآن شرکت کرده سال ۵۸ در مدرسه سپه‌سالار میدان بهارستان تهران بوده که موفق به کسب رتبه دوم شده است. چهار مقام اولی و دو مقام دومی در مسابقات مختلف بین‌المللی قرآن دارد. زمانی‌که از آن سال‌ها یاد می‌کند و طعم شیرین و شاید تلخ سال ۶۳ را به یاد می‌آورد، می‌گوید: «چون تا سال ۶۳ همیشه من و سیدمرتضی سادات فاطمی مقام‌های اول و دوم مسابقات کشوری و بین‌المللی را از آن خود می‌کردیم، مسئولان برگزاری مسابقات ما را تا ۵ سال از شرکت در مسابقات محروم کردند.» سال ۶۴ و پس از این محرومیت از شرکت در مسابقات، داوری مسابقات کشوری و پس از آن مسابقات بین‌المللی را عهده‌دار می‌شود و چند سالی تا همین سال‌های نزدیک برای تبلیغ فعالیت‌های قرآنی به کشور‌های اروپایی، آفریقا، آمریکا و... نیز سفر می‌کند.

تحصیل در مدرسه کاظمیه
هاشم روغنی متولد ۱۳۴۰ خیابان دانشگاه است. منزلی در کوچه‌ای منشعب از خیابان دانشگاه حدفاصل میدان صاحب‌الزمان (عج) تا میدان شهدا که کوچه باغ‌سنگی نام داشته تمام خاطرات کودکی او را دربرگرفته‌است. ۶ سالش که می‌شود به دبستان رضوی می‌رود و معتقد است در این دبستان که در خیابان فرشته مشهد بود، بعضی موارد آموزشی متفاوت بوده است. از آن روز‌ها می‌گوید: «آن مدرسه درس‌هایی اضافه بر آموزش‌های آموزش‌و پرورش داشت و تا حدودی مانند مدارس مرحوم عابد‌زاده بود. زمانی که سال چهارمی شدم آن مدرسه هم از آن محله به خواجه‌ربیع منتقل شد و از همان سال من هم به مدرسه کاظمیه حاجی عابد‌زاده در کوچه‌زردی که آن زمان بسیار سطح بالایی در آموزش داشت وارد شدم. آن مدرسه علاوه‌بر درس اخلاق و دین، کلیله و دمنه هم در کلاس‌های پنجم و ششم درس می‌دادند. درسی که فقط در سیستم آموزشی مدارس عابد‌زاده تدریس می‌شد.»
خبر تخریب مدرسه کاظمیه را به‌تازگی شنیده و با حسرت می‌گوید: «واقعا حیف است! نظیر آن مدارس را دیگر نداریم. باطن آن سیستم آموزشی خاص و آن سبک و سیاق مدارسی که دیگر نیستند، درس‌هایی برای آدم‌های امروزی می‌تواند داشته باشد که حالا مدارسمان از آن‌ها بی‌بهره‌اند. شاید هنوز نزدیک نیم‌قرن از تاریخ آن مدرسه بگذرد، اما کاظمیه و امثال آن جزو میراث این شهر است. حتما برای خیلی‌ها جالب است که در مدارس قدیم کلاس‌ها دور تا دور حیاط مدرسه بودند و درشان به حیاط باز می‌شد و قوانین و رسوم خاص خود را داشتند. این قوانین در آداب محله‌های شهر بسیار تأثیر‌گذار بودند و فرهنگشان به کوچه و محله هم کشانده می‌شد. خانواده‌ها آن‌قدر اعتماد داشتند که وقتی فرزندشان در خانه هم کار بدی انجام می‌داد آن را به مدرسه گزارش می‌دادند. در مدرسه عابد‌زاده شاهد چند مرتبه فلک‌شدن بچه‌ها بودم. هیچ وقت آن چهارپایه چوبی را فراموش نمی‌کنم. سر صف بچه‌هایی را که کار اشتباهی انجام می‌دادند در آن فرومی‌کردند به شکلی که پای بچه مقابل صورتش قرار می‌گرفت و بعد با چوبی هلالی پای بچه را بالا می‌گرفتند و ضرباتی به کف پایش می‌زدند.»

پدرم به نان حلال خیلی مقید بود
پدرش، غلامحسین که او را در محله به نام حاج آقا روغنی می‌شناختند روحانی نبود، اما بسیار مقید به اسلام بود. صدای قرآن خواندن پدر در سحرگاه، موسیقی دل‌انگیزی برای فرزند ته‌تغاری خانه بود. او می‌گوید: «شاید یکی از دلایلی که من جذب قرآن، دعا، نماز و جلسه شدم رفتار‌های پدرم بود. او بسیار به حلال و حرام مقید بود. یک‌سری کار‌ها را خودش انجام می‌داد تا ما هم یاد بگیریم. هیچ وقت به یاد نمی‌آورم که او من را به زور برای نماز بیدار کرده باشد. او هر روز صبح نمازش را می‌خواند و پس از آن نوبت قرائت دو صفحه قرآن با صوت آهنگین خودش بود. او صبح‌ها قرآن را طوری می‌خواند که انگار به مداحی می‌ماند که تازه آغاز مداحی‌اش است و هنوز صدایش اوج نگرفته؛ ترتیب و ترتیل را رعایت می‌کرد و بعد از آن ترجمه آن دو صفحه را هم می‌خواند. بسیار مقید بود که نمازش را به جماعت و در مسجد بخواند. دعا‌های هفته را هم فراموش نمی‌کرد و پای ثابت جلسات قرآن هم بود. او بسیار مردمی، بذله‌گو و خوش‌مشرب بود، ولی در خانه با جدیت برخورد می‌کرد. هیچ وقت ما را برای انجام کار اشتباهی کتک نزد. گاهی وقتی کار بدی می‌کردیم برای اینکه حساب کار دستمان بیاید فقط کمربندش را دور دستش می‌پیچید که حساب ببریم. یک جور‌هایی به دلش عزیز بودیم.» پدر هاشم روغنی که در محله به حاج آقا روغنی معروف بود، هم نانوایی و هم نجاری داشت. نانوایی و نجاری آن زمان مانند حال نبود. هر دو شغل سختی محسوب می‌شدند. او خیلی به حرام و حلال مقید بود. آقای روغنی می‌گوید: «حاج غلامحسین دقت بسیاری در کسب روزی حلال داشت. در نانوایی یا نجاری هیچ وقت مشتری ناراضی نبود. سعی می‌کرد از حق خودش کمتر بگیرد تا مشتری راضی باشد. اولین نان‌های پخته شده را که کمی ترش است همیشه کنار می‌گذاشت که برای چهارپایان ببرند و آن‌ها را دست مشتری نمی‌داد. نان پختن آن‌زمان هم مانند اکنون نبود و کلی زحمت داشت. نانوا خودش باید گندم را می‌کوبید، آرد می‌کرد و سپس خمیر درست کرده و در تنور‌های زمینی خراسانی نان می‌پخت.»

سفر پدر
حاج غلامحسین در نجاری هم سخت کار می‌کرد. بسیار به رضایت مشتری اهمیت می‌داد. سر‌انجام هم همان کار سنگین و بلندکردن یک تنه درخت سنگین که آن‌زمان به آن غوله می‌گفتند سبب شد در سال ۷۰ رگی از رگ‌های سرش دچار پارگی شود. هاشم روغنی خاطرات تلخ آن سه هفته را که پدر در بیمارستان بستری بود این گونه تعریف می‌کند: «پزشکان اول تصور کردند سکته قلبی کرده است، اما بعد از بررسی متوجه شدند به خاطر سنگینی غوله چوبین یکی از رگ‌های سرش پاره شده است. او هیچ بیماری‌ای نداشت و قند و چربی‌اش هم تنظیم بود، اما آن کار‌های سخت از او انرژی زیادی می‌گرفت. او به‌دلیل سلامت بدنی و نفس سالمی که داشت با همان پارگی رگ مغز که خیلی‌ها در جا فوت می‌کردند تا سه هفته دوام آورد و بعد از آن زمان به رحمت خدا رفت.»

انس با قرآن از ۷ سالگی با نوار عبد‌الباسط
سال‌های خردسالی‌اش با همان مدل تربیت سپری می‌شد و در هفت سالگی با نوار کاست عبدالباسط با دنیای تازه‌ای از زیبایی‌های معنوی قرآن انس گرفت. همان قرائت زیبای انا‌انزلنا عجیب بر دل کوچکش نشست. مشتاق شده بود که همه نوار‌های آن قاری را که آن روز‌ها شنیدن قرآن با صدای او خیلی رایج شده بود، داشته باشد. می‌گوید: «آن نوار به صورت نوار کاست ریلی بود که مرحوم افشار که مسئول یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذار‌ترین محافل و جلسات انس با قرآن در کوچه چهارباغ در دهه ۴۰ و بعد از آن بود، آن را به من هدیه کرد. در آن جلسات بزرگانی، چون آیت‌ا... خامنه‌ای و مرحوم سیدمهدی طباطبایی حضور داشتند. آن زمان ضبط‌های خاصی بود. اوایل که من نوار‌های کاست را گرفته بودم در خانه رادیو ضبط نداشتیم، ولی وقتی پدرم اشتیاق من را به قرآن دید یک رادیو ضبط برای من خرید. آن رادیو فقط برای اخبار و اذان استفاده می‌شد و ضبط آن هم برای گوش دادن من به قرآن و یادگیری آن.»
آن‌قدر آن نوار‌ها را گوش می‌دهد که بیشتر سوره‌ها را حفظ می‌شود. هر جا می‌رود حسی از درون قلقلکش می‌دهد که آنچه آموخته در جمع بخواند. می‌گوید: «دوست داشتم هر جا می‌روم آنچه آموخته‌ام بخوانم. در راه مدرسه آن سوره‌ها را زمزمه می‌کردم. آن‌قدر گاهی در زیر لب خواندن آن سوره‌ها در راه مدرسه اصرار داشتم که برادرم و دوستم که همراهم بودند می‌گفتند هر کسی تو را ببیند فکر می‌کند داری با خودت حرف می‌زنی. سر کلاس در مدرسه رضوی و بعد هم کاظمیه زنگ قرآن را خیلی دوست داشتم. قرآن را که قرائت می‌کردم معلم‌ها بسیار تشویقم می‌کردند. آن‌زمان معلم‌های قرآن خودشان هم خیلی به قرآن و قرائت مسلط نبودند.»
یادش نمی‌آید که با وجود فرزند آخر بودنش در کودکی شرارتی کرده باشد، زنگ در خانه‌ای را زده باشد یا کسی را اذیت کرده باشد. اگر هم در مدرسه بچه‌ای این مدلی بود از آن دوری می‌کرده و بچه سر به راهی بوده است. ادامه آن سال‌ها برای او فقط در آموختن قرآن تعبیر می‌شود و درباره آن روز‌ها می‌گوید: «۴، ۵ سالی با نوار‌های قرآنی مأنوس بودم و سوره‌های دیگر عبدالباسط را هم گوش می‌دادم. آن سال‌ها در جلسات قرآنی مرحوم محمدتقی افشار در کوچه چهارباغ شرکت می‌کردم. منزل پدر و مادرم هم که نانوای متدین و باخدایی بود و در محله به آقای شاه معروف بود، دیوار به دیوار خانه ما بود. من پیگیر فعالیت‌های دینی و جلسه قرآن بودم و او علاقه خاصی به من داشت. او شب‌های یکشنبه هر هفته برنامه روضه‌خوانی و ذکر داشت و همه شب‌های ماه مبارک را افطار هم می‌داد. خانه‌هایمان آن زمان در خیابان دانشگاه ۹ در کوچه گلزاریان بود. پدر بزرگم آقای شاه (سیدصادق عادل رستخیز) هم مانند پدرم نانوایی داشت. من هم هر هفته در روضه‌هایش چای می‌دادم. گاهی هم که آقا دیرتر می‌آمد مقابل جمع قرآن می‌خواندم.»

آبگوشت فراموش نشده
«زمان کودکی و نوجوانی من برای تشویق قاریان، روال «ا... ا...» گفتن مرسوم نبود و این چیز‌ها مخالف هم فراوان داشت. خیلی‌ها می‌گفتند یک احسنت و آفرین گفتن کافی است. خدا رحمت کند مرحوم حسن امینی یکی از کسانی است که حق بسیاری بر گردن قاریان مشهدی و کشوری دارد. او دو یا سه جلسه در هفته داشت که هر ۶ ماه مکانش تغییر می‌کرد. یک جلسه خانه آقای اورعی در بالاخیابان و در نزدیکی کوچه سرآسیاب در شب یکشنبه بود، دیگری شب سه شنبه در منزل آقای صالحی بود. خاطرم هست آقای اورعی بعد‌ها در سال ۶۲ یا ۶۳ حسینیه‌ای در خیابان مطهری شمالی نبش خیابان کشوری ساخت. خودش از دربان‌های حرم بود و پرجنب و جوش و پر سر و صدا. آقای امینی در آن روز‌هایی که مدیریت جلسه خانه آقای اورعی را عهده‌دار بود آبگوشت هم می‌داد. یادم هست وقت‌هایی که غذا کم می‌آمد شلنگ آب را در دیگ می‌گذاشت و به غذا آب می‌بست تا به همه برسد. آن روز‌ها جلسات صفایی دیگر داشت و آدم‌ها یک‌رنگ‌تر و بی‌ریا‌تر بودند.»

«ا... یزیدک» آقا در تشویق
بین خاطراتش درباره جلسات بسیاری که همراه پدرش و بعد‌ها تنهایی می‌رفته، می‌رسد به خاطره‌ای از حضور آیت‌ا... خامنه‌ای و روایتی که مربوط به علم بسیار ایشان در علوم قرآنی در بین جلسه‌ای‌هاست. او در این باره می‌گوید: «یکی از جلسات منزل آقای صالحی بود که آقای امینی مسئولیت آن را به عهده داشتند. آیت‌ا... خامنه‌ای هم همان زمان دوران طلبگی را می‌گذراندند و با همان لباس طلبگی تنهایی به جلسه آمدند. وقتی نشستند با آفرین و ا... یزیدک قاریان را تشویق می‌کردند، یکی از میان جمع اعتراض کرد که آقا چرا اسم آن ملعون یزید را در تشویق می‌گویید و ایشان توضیح دادند که برای هر آیه‌ای مدل تشویق باید متفاوت باشد و باید با آیه‌ای که تلاوت می‌شود متناسب باشد مثلا وقتی آیه عذاب خوانده می‌شود باید تشویق این گونه باشد که پناه می‌بریم به خدا. این تشویق هم یعنی «خدا تو را زیاد کند.» در واقع آیت‌ا... خامنه‌ای در تشویق قاریان کوچک‌تر بسیار فعال بودند.» تشویق‌های بزرگان قرآنی دیگر هم سبک و سیاق مربوط به خودش را داشت. می‌گوید: «تشویق‌های آقای توسلیان خاص خودش بود. گاه (بوه بوه) می‌گفت که مقصود همان به به غلیظ بود. گاه که خیلی قرائت را قبول داشت می‌گفت: «موشاا... موشاا...» یعنی همان ماشاا... غلیظ. او شغلش این بود که قبای طلاب را در چهارباغ می‌دوخت و خودش همیشه عبا و نیم‌پالتو و عمامه می‌پوشید و برای راه رفتن به عصا تکیه می‌کرد. آن‌ها علم تجوید قدیم را داشتند و این مدل تجوید تا زمانی که باب قرائت‌های مصری به ایران باز شد ادامه داشت، یعنی همان سال‌های ۴۵ و ۴۶ با ورود نوار‌های کاست عبدالباسط به ایران. ما سبکمان تفاوت داشت و به دلیل اینکه آن‌ها عرب‌زبان بودند، تسلیم آن‌ها شدیم.»

دوران اوج جلسات قرآنی دهه ۴۰ و ۵۰
سال‌ها که می‌گذشت جلسات قرآن هم گسترده‌تر می‌شد. در سال‌های ۴۶ جلسات قرآنی انگشت‌شماری در مشهد وجود داشت، ولی سال‌ها که نو شد جلسه‌ها هم بیشتر شد و در دهه ۵۰ جلسه‌های بسیاری در مشهد شکل گرفت. او ادامه می‌دهد: «در کلاس پنجم، ششم و زمان دبیرستانم یکی از این جلسات، جلسه آقای توسلیان در منزل آقای نهاوندی بود که ایشان جلسه دیگری هم در کوچه آب‌میرزا داشت. یادم هست در همان سنین نوجوانی هر شب دو، سه جلسه را با دوچرخه می‌رفتم. معمولا آخرین جلسه، جلسه استادم آقای مختاری بود که بسیار به من در این راه کمک کرد. جلسات آن‌زمان رنگ و بوی خدایی داشت و بسیار تأثیر‌گذار بود. شرکت در آن جلسات سبب می‌شد که کار‌های خلاف عقل و ادب نکنیم. قناعت و مردم‌داری و صدق و صفا را یاد می‌گرفتیم. من هم عشق تلاوت بودم و این را در رگ و خونم دیده بودم که تلاوت کلام خدا ثواب دارد و باور دارم که این جلسات بهترین جایی است که آدم را به این ثواب می‌رساند. متأسفانه امروزه کمی قرآن دارد مهجور می‌شود و باید مراقب باشیم که نگذاریم این اتقاق بیفتد. عشق تلاوت در رگ و خونم جریان داشت. آن‌قدر در خانه و در مسیر جا‌هایی مانند مدرسه یا وقتی برای خرید می‌رفتم قرآن را زمزمه می‌کردم که وقتی برای قرائت در جلسه‌ای حضور پیدا می‌کردم بسیار تشویق می‌شدم.» گاهی قرائت هاشم روغنی را برای ساعات میانی جلسه ترتیب می‌دادند که جمعیت بیشتر شده باشد و افراد بیشتری از قرائت او فیض ببرند. گاهی هم وقتی بزرگی از جلسه دیگری می‌آمد از او می‌خواستند قرآن بخواند تا پز این شاگرد زرنگ و با‎استعداد را هم بدهند و بگویند ما چنین شاگردی هم تربیت کرده‌ایم.

هدیه رهبری که جهت قرآنی‌ام را تغییر داد
برای هاشم روغنی که قاری برجسته کشوری است آموختن قرائت و آموزه‌های قرآنی به‌طور جدی از همان شش‌سالگی شروع شد و تا چند سال قرائت عبدالباسط که آن روز‌ها باب بود تنها کاستی‌ای بود که در فکر و ذهن هاشم روغنی بار‌ها و بار‌ها مرور و زمزمه می‌شد و جریان داشت. او درباره تغییر و تحولات قاریانی که در کودکی و نوجوانی قرائتشان را دنبال می‌کرد، می‌گوید: «۵، ۶ سال که سبک عبد‌الباسط را تمرین کردم بعد از آن به قرائت منشاوی علاقه‌مند شدم. بعد از آن عدل بنا و بعد از آن هم وقتی با نوار‌های مصطفی اسماعیل آشنا شدم دیگر تا همین امروز به قبلی‌ها برنگشتم. کلام و قرائت او بی‌نقص است و آهنگ صدایش با معنای آیات و کلمات تغییر می‌کند.» اتفاق آشنایی‌اش با قرائت مصطفی اسماعیل به مسجد کرامت برمی‌گردد و خاطره زیبایی مربوط به آیت‌ا... خامنه‌ای تعریف می‌کند: «سال ۵۴ بود و من چهارده‌ساله بودم. رهبری آن سال‌ها به عنوان یکی از ارکان مهم قرآن شناخته شده بودند. ایشان آن روز‌ها در مراسم صبح‌های جمعه مسجد کرامت و حسینیه خیاط‌ها همیشه حضور داشتند، مگر زمانی که زندانی ساواک یا تحت تعقیب بودند. من همیشه در جلسات قرآنی پیش از انقلاب و حتی در سال‌های پس از انقلاب و تا همین سال‌ها هم محبت ایشان را داشته ام، اما امیدوارم که لایق محبت ایشان باشم. ایشان در مراسم خانه آقای افشار هم شرکت می‌کردند. آن سال‌ها مقام معظم رهبری چهره شناخته‌شده‌ای بودند. آن روز وقتی جلسه تمام شد و قاریان خوش‌و‌بش می‌کردند، همه پشت رحل‌ها نشسته بودیم و صلوات آخر را بر محمد و خاندان پاکش فرستادیم. آقا در جایگاه معلم قرآن نشسته بودند و من به سمتشان رفتم و احوالشان را پرسیدم. حال و احوال کردند و نوار مصطفی اسماعیل را از جیبشان درآوردند و به من دادند و گفتند این را حتما گوش کنید. بسیار به قرائت صحیح جوان‌ها و کودکان اهمیت می‌دادند و بسیار تشویق می‌کردند. قرائت سوره‌های بقره و الطارق با صوت مصطفی اسماعیل، آن هدیه ارزشمند بود که من را به دنیای تازه‌ای از قرائت پیوند داد. متوجه شدم حرارت و ژست صدا و کیفیت قرائت در تلاوت‌های این قاری بسیار متفاوت است و بسیار با آن صوت مأنوس شدم و بسیار تلاش کردم که صوتی مانند آن را داشته باشم. صوت این قاری شگفت‌انگیز است و هنوز بعد از سال‌های چندی که از دنیا رفته نظیر آن نیامده است. گاهی که اقتضای یک آیه است شاد می‌شود و گاهی بر حسب معنای آیه‌ای رنگ حزن می‌گیرد. تا پیش از آن منشاوی که می‌خواندم فقط حزن داشت و پیش از آن هم آهنگ صدای عبد‌الباسط یکنواخت بود.» او بعد از این اتفاق هم چند بار آقا را در راه مدرسه می‌بیند و از بیان آن خاطرات لبخندی بر لبانش نقش می‌بندد و می‌گوید: «آقا هم‌محله‎ای ما نبودند، اما من بار‌ها در راه مدرسه یا خانه با ایشان روبه‌رو می‌شدم. یک مرتبه بعد از اینکه آن نوار کاست را به من داده بودند وقتی ایشان را دیدم بعد از حال و احوال به من گفتند از کجا می‌آیی؟ گفتم از مدرسه. گفتند آن نوار مصطفی اسماعیل را چه‌کار کردی؟ گفتم مشغولم. درسش را پس می‌دهم به زودی. یک مرتبه هم که یک هفته موفق نشدم برای مراسم جمعه مسجد کرامت بروم وقتی خیلی اتفاقی من را در خیابان دیدند گفتند این هفته شما را در مسجد ندیدم! گفتم: چشم از هفته دیگر می‌آیم و تعارف کردم که به منزل ما بیایند.»

پدرم عشق پای منبر نشستن بود
بخش مهمی از شب و روز‌های کودکی و نوجوانی هاشم روغنی در جلسات قرآنی مشهد گذشته است. می‌گوید: «پدرم عشق پای منبر بود و پای منبر‌های زیادی می‌نشست. زود هم درباره کسی که به منبر می‌رفت نظر نمی‌داد. درباره منبر آیت‌ا... خامنه‌ای هم پدرم بار‌ها پای منبر ایشان نشسته بود. من هم وقتی نوجوان ده‌ساله‌ای بودم ترک موتور پدر می‌نشستم و پای منبر آقا می‌رفتیم. یادم هست در آن سال‌ها سخنرانی‌های آقا بسیار کوتاه بود و ایشان خیلی وقت‌ها تحت تعقیب یا زندانی بودند، اما پدرم بسیار به شنیدن سخنرانی‌های آقا مشتاق بود. ایشان بسیار گرم و صمیمی احوال‌پرسی می‌کردند. رفتن به جلسات ایشان هم مراقبت‌های خاص خودش را داشت و پدرم در آن آمد و شد‌ها بسیار احتیاط می‌کرد که مشکلی پیش نیاید. آقا هیچ وقت زمانی که برای ملاقاتشان می‌روم دست نمی‌دهند. ایشان همیشه آغوش باز می‌کنند و من را بغل می‌کنند. من از همان پیش از انقلاب تا زمانی که ایشان امام جمعه شدند و منزلشان در خیابان ایران بود و پس از آن هم که رئیس جمهور شدند و بعد از آن هم ایشان را دیدار می‌کردم و هر بار که ایشان را می‌دیدم ایشان بسیار گرم و صمیمی برخورد می‌کردند و جویای احوال خیلی از هم‌جلسه‌ای‌ها می‌شدند و روند جلسات را هم می‌پرسیدند.»

کسبی در کنار قرآن داشته باشید
در سال ۵۳ یکی از زمان‌هایی که هاشم روغنی به دیدار آقا می‌رود آقا جویای احوالات او می‌شوند. صحبت‌هایی درباره کسب روزی حلال می‌کنند که جهت زندگی او را تغییر می‌دهد. او می‌گوید: «ایشان گفتند این‌طور نباشد که ارتزاقتان فقط از راه قرآن باشد. هر قاری باید در کنار قرائت کسب هم داشته باشد. بهتر است که یک قاری در کنار قرآن، تخصصی هم داشته باشد که روزی حلالی کسب کند و از امور خانواده‌اش هم غافل نباشد. همان سال بود که کسب در و پنجره آلومینیومی را نزد شوهرخاله‌ام در خیابان سنایی شروع کردم. پدرم موافق نبود که ما کار او را ادامه دهیم و می‌گفت برای شما سخت است. یک‌بار هم که سه ماه تابستان من وردستش بودم، اما هیچ کاری به من یاد نداد. فقط با نگاه کردن فوت و فن کار را یاد گرفته بودم. شوهر خاله وقتی کار اول را می‌خواست به من بسپرد چند سؤال تخصصی از ساخت پنجره از من پرسید و من همه را صحیح پاسخ دادم. پرسید تو قبلا این کار را انجام داده‌ای؟ گفتم خیر، ولی بسیار به کار‌هایی که پدرم انجام می‌داد دقت می‌کردم. آن سال‌ها گذشت و مدتی با برادرم مغازه مشترکی زدیم و برادرم در سانحه رانندگی همراه همسر و فرزندش پیش چشم خودم از دنیا رفتند و بعد از آن چندین سال آن مغازه را رها کردم و سپس وارد کار آلومینیوم شدم و حالا هم شرکتی در این‌کار دارم و کارخانه‌ای که در ابتدا پروفیل آلومینیومی تولید می‌کرد و حالا در و پنجره و نمای مدرن آلومینیومی را هم بعد از سال‌ها توانسته‌ام به تولیداتمان اضافه کنم.»

از جلساتتان کم کنید و بیشتر به فرزندان برسید
در سال‌های ۵۸ تا ۶۰ در مشهد فضایی ایجاد می‌شود که انجمن اسلامی‌ها شکل می‌گیرند و جلسات قرآن هم از همان‌جا پا می‌گیرد. از همان زمان است که برای جلسات سراغ قاریان برتر را می‌گیرند که یکی از آن‌ها استاد هاشم روغنی است. او می‌گوید: «سال ۶۱ تا سال ۷۲ سرم بسیار شلوغ شده بود. جلسات قرآنی مربوط به اصناف و گروه‌های مختلف مانند ژاندارمری و صنف آلومینیوم و چند جای دیگر داشتیم. همان زمان‌ها بود که دوباره دیداری با ایشان داشتم و وقتی از جلسات و اوضاع و احوال آن روزهایم گفتم. پرسیدند پس کی با فرزندانت هستی؟ گفتند این‌کار به هیچ وجه درست نیست. جلسات را کم کنید و وقت بیشتری برای همسر و فرزندانتان بگذارید که بچه‌های خوبی تربیت کنید، زیرا این‌کار ارجح است. من هم پذیرفتم و ابتدا جلسات را یک روز درمیان شرکت کردم و به مرور آن‌ها را به افرادی که توانمند‌تر بودند واگذار کردم.»
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.