سرخط خبرها

۳۰۰ طلبه مشغول به تحصیل در مدرسه علمیه امام محمدباقر (ع) مشهد

  • کد خبر: ۴۱۷۴۵
  • ۱۶ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۰:۴۲
۳۰۰ طلبه مشغول به تحصیل در مدرسه علمیه امام محمدباقر (ع) مشهد
مدرسه علمیه امام محمدباقر (ع) یکی از مدارس به‌نسبت قدیمی علوم دینی در مشهد است. سال احداثش می‌رسد به روزگاری که معبر‌های طلاب هنوز خاکی بودند.
معصومه فرمانی‌کیا | شهرآرانیوز؛ گفته‌اند برای گرفتن تصمیم‌های ایده‌آل باید گزینه‌هایتان را فهرست کنید، همه را یکی‌یکی از روی کاغذ بیرون بکشید و در واقعیت به یک‌یک آن‌ها فکر کنید. گفته‌اند برای گرفتن یک تصمیم بزرگ حتما موقعیت‌های مشابه را به خاطر بیاورید و حدس بزنید با انجام این تصمیم پیروز می‌شوید یا شکست می‌خورید. از احساساتی نشدن در هنگام گرفتن تصمیم حرف زده‌اند، اینکه پایان آن مسیر را حدس بزنید و ایمان داشته باشید همان هدفی است که دوست دارید به آن برسید. روایت این هفته ما داستان زندگی آن‌هایی است که انتخاب متفاوت‌تری داشته‌اند و رسالت سنگین‌تری دارند.
 
اوایل فکر می‌کردم علایقی که ما داریم، با دنیای آن‌هایی که عبا و عمامه دارند و تبلیغ دین یکی از مهم‌ترین وظایفشان است فرق می‌کند. به گمانم می‌رسید چارچوب زندگی خط‌کشی‌شده جدی و منضبط طلبه‌ها باید خیلی با زندگی ما آدم‌معمولی‌ها تفاوت داشته باشد. حتی گاهی یادم می‌رفت طلبه‌ها درست شبیه ما آدم‌های معمولی هستند، با همان خصوصیات و ویژگی‌ها.
 
ماه محرم و سفر‌های تبلیغی طلبه‌ها بهانه‌ای برای یک ملاقات و دیدار از مدرسه علمیه امام محمدباقر (ع) در مفتح ۳۱ می‌شود، هرچند مدیر مجموعه و خیلی‌های دیگر به دلیل اینکه کار تبلیغ روی زمین نماند، در سفر هستند. با این پیش‌فرض جلو می‌رویم که حوزه گزارشگر خانم نمی‌پذیرد. برخلاف باورمان، با چند هماهنگی کوچک قبول می‌کنند و شرط می‌گذارند که برای ورود به مدرسه حتما چادر داشته باشیم و چند تعهد کوچک دیگر که خیلی سخت نیست. سال‌ها فکر می‌کردم مدرسه طلبه‌ها چطور جایی می‌تواند باشد؟ به نظرم حجره‌هایی با در‌های چوبی می‌آمد که بیرون آن چند جفت نعلین به نظم چیده شده و سر چوب‌لباسی‌هایش پر از عبا و عمامه است.
 
 

پایه‌گذار حوزه طلاب

مدرسه علمیه امام محمدباقر (ع) یکی از مدارس به‌نسبت قدیمی علوم دینی در مشهد است. سال احداثش می‌رسد به روزگاری که معبر‌های طلاب هنوز خاکی بودند. این‌طور که بعد‌ها از زبان مسئول فرهنگی مدرسه می‌شنویم، حجت‌الاسلام‌والمسلمین دیانی سال‌ها قبل از پاگیری این مجموعه، خانه‌ای را به‌منظور تربیت طلبه‌ها در یکی از خیابان‌های مفتح اجاره کرده بود که در آن ۲۰ طلبه مشغول تحصیل بودند. تقید، تعهد و حساسیتی که حاج‌آقا روی تربیت مبلغ‌های دینی داشت، باعث شد ایشان به فکر مکان بزرگ‌تری باشند، تا اینکه آستان قدس زمینی را در اختیار آن‌ها قرار داد و فکر پاگیری مجموعه جرقه زد و ایشان با همراهی مردم، خانه‌های اطراف را هم خرید و مجموعه‌ای را در سال ۵۷ پی‌ریزی کرد. مدرسه روزبه‌روز توسعه یافت و حالا با بیش از ۷۰۰۰ مترمربع و با داشتن بخش‌های مختلف پژوهشی، آموزشی و فرهنگی، یکی از بزرگ‌ترین مدارس علمیه مشهد و تنها مدرسه‌ای است که از همه شهر‌ها طلبه می‌پذیرد. بر خلاف تصورم که باید به دلیل شیوع کرونا، در این ایام سال کسی در حوزه نباشد، مدرسه شهریور شلوغی دارد. حیاطی بزرگ و مصفا که جای‌جای آن طلبه‌ها مشغول صحبت هستند. ظاهرا تازه امتحانشان تمام شده و قرار است به شهر و خانه‌شان برگردند.

 

آرامگاه شهید در میان مدرسه

آرامگاهی بزرگ و سپید میان حیاط قبل از هر چیزی به چشم می‌آید. سنگی بی‌نام و بی‌نشان، بدون تاریخ تولد و حیات. حتی زمان رفتنش هم پیدا نیست. به همین دلیل شهید گمنام نام گرفته است. معلوم نیست کجای این آسمان خاکی چشم به جهان گشوده است، پدرش کیست و مادرش چقدر چشم‌به‌راهی کشیده است تا برگردد.
 
بی‌اختیار زانو می‌زنم و می‌نشینم وسط محوطه کنار سنگ بزرگ سپید. حس می‌کنم زنده است و درست روبه‌رویم نشسته و زل زده توی چشم‌هایم و نگاهم می‌کند. با انگشت سبابه به رسم همیشگی روی سنگش می‌زنم و فاتحه‌ای پیشکش می‌کنم. نگاهم گیر می‌کند روی کلماتی که بر سنگ حک شده است؛ عروج دی‌ماه ۶۵، عملیات کربلای ۴ و رجعت اول اسفند ۹۶ مصادف با شهادت حضرت زهرا (س). نمی‌دانم چه کسی از آن اطراف است که می‌گوید: شهید نوزده‌ساله است. با خودم فکر می‌کنم کمتر می‌توان در اوج جوانی این سعادت را در آغوش کشید و به حالش غبطه می‌خورم. فرصت کوتاه است و مدرسه بخش‌های متعددی دارد و حرف‌های زیاد.

 

۳۰۰ طلبه مشغول به تحصیل

اولویت، صحبت کردن با حاج آقای ابراهیمی است، اما حاج آقا برای تبلیغ در مازندران است. برای شروع و معرفی مدرسه با مظاهر صالحی، مسئول فرهنگی و مدیر قرارگاه جهادی مجموعه، هم‌کلام می‌شویم. اصالتا شمالی است، اما در همین مجموعه شاگردی کرده و مشغول به فعالیت شده است. تکرار می‌کند که این مدرسه تنها مدرسه‌ای است که از همه شهر‌های کشور طلبه می‌پذیرد و بیشتر از ۳۰۰ نفر در آن مشغول به تحصیل هستند؛ ۲۰۰ نفر در سطح یک و ۱۰۰ نفر هم در سطح ۲ و ۳.
 
او قبل از هر توضیحی از طلبه‌هایی می‌گوید که در این مدرسه مشغول تحصیل بوده‌اند و در دوران دفاع مقدس و جنگ با داعش، شهید یا جانباز شده‌اند: داشتن ۱۵۰ جانباز و ۳۵ شهید افتخاری است که ما به آن می‌بالیم. البته آن‌هایی هم که مانده‌اند در سنگر‌های مختلف مشغول خدمت هستند. بیش از ۳۰۰۰ فارغ‌التحصیل از این مجموعه به‌عنوان امام‌جماعت، امام‌جمعه، قاضی و عضو هیئت‌علمی دانشگاه مشغول خدمت‌اند. فعالیت‌های فرهنگی مدرسه را نمی‌شود به یک عنوان و دو عنوان خلاصه کرد. از برنامه‌های ورزشی گرفته تا برگزاری مراسم در اعیاد و مناسبت‌های مختلف، تأسیس گروه جهادی و اعزام طلاب در مواقع حساس و اضطراری و برخی از اوقات برای تعمیر مدارس، مشاوره رایگان به خانواده‌ها و اعزام روحانی به مساجد اطراف و مدارس برای اقامه نماز جماعت تنها بخشی از این اقدامات است.
صالحی همچنین از برگزاری سالانه مراسم شب شهادت امام محمدباقر (ع) یاد می‌کند که به‌صورت ویژه انجام می‌شود و همه همسایه‌ها دعوت می‌شوند.
او ریزبه‌ریز برنامه‌های فرهنگی اجراشده و در حال اجرا را توضیح می‌دهد، اما امکان گزارش همه آن‌ها در یک شماره نیست. این را به حاج آقا می‌گوییم و قرار می‌گذاریم به مرور آن را گزارش کنیم.
لازم می‌شود درباره گروه‌های جهادی حتما این موضوع را یادآور شود که در زمان‌های خاص و ویژه طلبه‌ها در خط مقدم هستند و با تمام وجود خدمت می‌کنند. شبیه موضوع کرونا که وقتی پیش آمد، بچه‌های حوزه در هر کاری پیش‌قدم بودند، از ضدعفونی کردن معابر و خیابان‌ها تا تهیه بسته‌های معیشتی. به‌صورت خودجوش پول‌هایشان را روی هم گذاشتند و با خودرو‌های شخصی به تقسیم ارزاق و بسته‌ها در حاشیه شهر و مناطق پیرامونی نظیر جاده سیمان، سیس‌آباد، التیمور، پنجتن و... مشغول بودند.

 

تبلیغ کار ساده‌ای نیست

جواد غلامی، مسئول آموزش مجموعه، صحبت‌های حاج آقا را پی می‌گیرد و توضیح می‌دهد: مدرسه در آستانه ماه رمضان و محرم به شهرستان‌های مختلف استان مبلغ اعزام می‌کند. روستا‌ها و شهر‌ها و مناطقی که در برخی از آن‌ها شیعه و سنی در کنار هم زندگی می‌کنند، حساسیت بیشتری دارند.
 
حاج آقا کار تبلیغ را که در ظاهر کار ساده‌ای به نظر می‌رسد، سخت می‌داند و می‌گوید: محور کار ما بیشتر جوان‌ها هستند و کار با این نسل ظرافت خاصی می‌طلبد. ما ۴ نوع جوان داریم؛ یکی جوان‌های توتی، یعنی مثل توت‌های شیرین درختی که با یک تکان می‌ریزند زمین. این‌ها خودشان مسجدی‌اند و حلال و حرام را رعایت می‌کنند. دوم جوان‌های اناری هستند که باید آن‌ها را بچینی. یعنی با قدری تلاش می‌شود آن‌ها را هم مسجدی کرد. گروه سوم نارگیلی‌ها هستند. یعنی نه‌تن‌ها بالای درخت هستند، بلکه پوسته سفت و سختی هم دارند و باید برای رسیدن به آن‌ها زحمت زیادی بکشی، اما وقتی شکافتی‌شان، می‌بینی مغز شیرین و شیره سفیدی دارند و گروه چهارم هم جوان‌های گردویی هستند که ترش‌رو و متکبر پشت شاخه‌های درخت قایم می‌شوند و چیدنشان سخت است. ما باید برای همه این‌ها برنامه‌ریزی داشته باشیم.
 
حاج آقا غلامی خیلی کوتاه و خلاصه به برنامه‌های آموزشی اشاره می‌کند که شامل آموزش‌های مکالمه زبان عربی، آموزش خطابه، فرق و ادیان، کمک‌های هلال‌احمر و امداد و نجات، روش‌های تحقیق، مطالعه و مقاله‌نویسی و... می‌شود که به تألیف آثار مختلفی هم ختم شده است.
او توضیح می‌دهد: یکی از دغدغه‌های ما آسیب‌های اجتماعی به‌ویژه اعتیاد و طلاق در مناطق حاشیه‌ای است که تلاش می‌کنیم از طریق ابزار‌های آموزشی و تبلیغی آن را به حداقل برسانیم.

 

علم و معنویت با هم

حاج آقا پیرگزی، از استادان جوان مجموعه که قبلا نجات‌غریق بوده است هم روایت جالبی از انتخاب این مسیر دارد و می‌گوید: نه اینکه فکر کنید خانواده‌ام خیلی مذهبی بودند یا خودم آدم خیلی مقید و پایبندی بودم، بیشتر عاشق ورزش بودم و نجات‌غریق، فارغ از همه این ماجرا‌ها از سر اتفاق با یکی از روحانیان آشنا شدم و این آشنایی روز‌به‌روز بیشتر شد. هرچه زمان بیشتری می‌گذشت، بیشتر شیفته زندگی ساده و بی‌آلایش او شدم. آرامش خاصی در کلام و رفتارش بود که آدم را جذب می‌کرد. تقریبا می‌شود گفت شخصیت این روحانی من را متحول کرد. خودم را مقید کردم نماز جماعت شرکت کنم و حتی نوع لباس‌پوشیدنم فرق کرد. همه متوجه این موضوع شده بودند و می‌خواستند بدانند چرا این‌قدر تغییر کرده‌ام. در ۳ مجموعه آبی مشهد و نیشابور مشغول کار بودم. از همه آن‌ها کنار کشیدم و مهر ۹۱ وارد حوزه شدم. حقیقتا بعد از آن موقعیت‌های شغلی خیلی خوبی برایم پیش آمد که اگر می‌پذیرفتم، اوضاعم به لحاظ مالی خیلی عالی می‌شد، اما من درس‌های حوزه را ترجیح دادم و هرچه زمان بیشتر گذشت، علاقه‌مندتر شدم. طلبگی و روحانیت دنیای جالب و پیچیده‌ای دارد و این دنیا مرا روزبه‌روز بیشتر غرق خود می‌کند. رشته تخصصی فلسفه را انتخاب کردم و حالا هم درس می‌خوانم و هم تدریس می‌کنم.
او ادامه می‌دهد: به نظرم علم تا به حال به بشر خدمات زیادی را ارائه کرده، اما علم همراه با معنویت انسان‌ساز است. خوبی حوزه این است که علم و معنویت را با هم دارد و می‌تواند شخصیت وجودی آدم را تکمیل کند. درست است آدم‌های حوزوی هم شبیه بقیه افراد با همان خصوصیات اخلاقی هستند که خدا در نهاد یک بشر گذاشته است، اما در درس‌های حوزه می‌آموزند که چطور حرص، حسد، بخل، کینه‌ورزی و همه خصلت‌های بد را مهار کنند. فضای حوزه فضای اعتماد و دوستی است و تقریبا می‌شود گفت همه با هم هم‌فکر و هم‌عقیده هستند به همین دلیل تمام لحظات بودن در این فضا لذت است. نه لذت زودگذر و آنی، بلکه لذت‌های پایدار. به همین سبب فکر نمی‌کنم کسی که در این مسیر قدم برداشته است، از آمدنش پشیمان شده باشد.

 

عمری که قیمتی است

محمدمهدی ابراهیمی، مسئول بخش پژوهش مدرسه، جوان‌تر از بقیه به نظر می‌رسد. ۲۶ سالگی آغاز راهی است که او مصمم است برای ادامه آن معارف قرآنی و اسلامی را به دیگران انتقال دهد. می‌گوید: پدرم روحانی است. من با فضای طلبگی از دوران کودکی آشنا بودم و می‌دانستم طلبگی بر خلاف نظر برخی‌ها ترک دنیا و لذت‌های دنیایی نیست، بلکه جور دیگر دیدن آن است. من این اصل را به برکت وجود پدرم یاد گرفتم. البته او هیچ اصراری به ادامه دادن مسیری که خودش انتخاب کرده بود، نداشت. من حتی مدرسه امام رضا (ع) و در رشته ریاضی درس می‌خواندم، اما دیدم فضای علمی و تربیتی حوزه امتیازاتش بیشتر است. عاشق استدلال کردن بودم. پدرم یادم داده بود بدون آن چیزی را نپذیرم و کاری را بدون دلیل انجام ندهم. همه این موارد موجب شد بدون هیچ تردیدی حوزه را انتخاب کنم. از سال ۹۰ و با اشتیاق تمام وارد این فضا شدم. وقتی دیدم بی‌رمقی و بی‌حالی که در برخی از نوجوان‌ها و جوان‌هاست در اینجا کم‌رنگ است و طلبه‌ها در انجام واجبات و مستحبات اصرار دارند و خبری از کبر و غرور و خودبرتربینی نیست، بیشتر شیفته این مکان شدم. سنگر علم و دانش سنگری است که همه در آن برابر و برادر هم هستیم. من اگر مسئول پژوهش هستم، یک عنوان است و دیگران هم همین‌طور. درواقع ما همه خادم هستیم و فرقی نمی‌کند چه‌کسی این عنوان را داشته باشد.
وی ادامه می‌دهد: این بخش با داشتن کتابخانه بزرگی که در اختیار طلبه‌هاست، قصد دارد آن‌ها را به سمت پژوهش‌محوری ببرد. عمر طلبه‌ها نباید هدر برود و باید مطالعات مفید و کارساز در برنامه کاری‌شان گنجانده شود. معتقدیم درسی که بر مبنای تحقیق و پژوهش نباشد، درس نیست.

 

باشگاهی که نمازخانه شد

حجت‌الاسلام ابراهیمی، مدیر مدرسه علمیه، آخرین گزینه‌ای است که سراغش می‌رویم. در مشهد نیست و تلفنی با ایشان ارتباط می‌گیریم. هنوز هم پس از سال‌ها سرحال و پرانرژی است. چون درباره دیگر مسائل تقریبا صحبت شده است، محور را می‌گذاریم کار تبلیغ و خاطره‌های حاج آقا. می‌گوید: مشهد مبلغ زیاد دارد. اگر من نمی‌آمدم مازندران، کار تبلیغ محرم امسال روی زمین می‌ماند. حرف تبلیغ که می‌شود، اصلی‌ترین گزینه روحانیت است، اما ما هروقت خواسته‌ایم از دین حرف بزنیم، بیشتر سراغ وجوه سلبی رفته‌ایم. گاهی هم که موفق نبوده‌ایم، به دلیل این موضوع است که باید جذاب حرف بزنیم. نکته دیگر اینکه باید بدانیم چه سطحی از مذهب را می‌خواهیم منتقل کنیم. طبیعتا مباحث فلسفی در منبر گفته نمی‌شود. باید ادبیاتمان را ادبیات همه‌فهم کنیم. گفتن از کلیشه‌های کلی و تکراری و حرف‌های قلمبه و بی‌خاصیت، نه هنری می‌خواهد و نه دانش و مهارتی. کسی که بداند از کجا می‌خواهد شروع کند و به کجا برسد، باید مطالعه، یادداشت و فیش‌برداری‌اش حساب و کتاب داشته باشد تا بتواند با مثال و مصداق حرفش را شفاف و رک و پوست‌کنده جا بیندازد.
 
او می‌افزاید: ماجرای موفقیت بسیاری از مبلغان دینی همان ماجرای سهل و ممتنع است. این‌ها فوت‌های کوزه‌گری بلدند که کارشان را از نمونه‌های ناموفق جدا می‌کند. البته در کنار این‌ها عامل بودن گوینده به گفته‌هایش، اخلاص، تقوی، ساده‌زیستی، مردمی بودن و بصیرت هم تأثیرگذارند. تمثیل‌های جذاب، شوخی و لطیفه‌های بجا، لحن سخنرانی و بالا و پایین کردن صدا و هر آن چیزی که برای دیگران جذابیت دارد، در موفقیت تأثیرگذار است. من اوایل فکر می‌کردم هر چیزی که دوست داشته باشم، حتما دلخواه دیگران هم هست، غافل از اینکه پامنبری‌ها علاقه‌های مختلفی دارند.
 
حجت‌الاسلام ابراهیمی ادامه می‌دهد: حوزه در ۲ مقطع زمانی آستانه رمضان و نزدیک محرم به شهرستان‌های مختلف کشور مبلغ اعزام می‌کند. اولین تجربه سفر تبلیغی‌ام برمی‌گردد به قبل از اینکه ملبس شوم. آن هم روستای مجاور روستای خودمان در شمال. خانه‌ای را برای من کنج یک محله اجاره کرده بودند. چند روز گذشت تا یکی از دوستان متوجه موضوع شد و حسابی به هم ریخت. گفت حواست هست کجا داری زندگی می‌کنی؟ نگران شدم. مگر کجا داشتم زندگی می‌کردم! آن آشنا گفت تو همسایه خانواده‌ای هستی که چندبار قتل کرده‌اند و یکی‌دو نفر از آن‌ها زندان هستند. اولش نگران شدم، به‌خصوص اینکه منبر هم می‌رفتم و بالاخره حرف‌هایی گفته می‌شد که خوشایند بعضی‌ها نبود. بعد فکری به نظرم رسید. تصمیم گرفتم از همان ابزار همیشگی استفاده کنم؛ ارتباط صمیمانه و دوستانه. این بهترین شیوه بود. شبی قصد منبر رفتن داشتم و اتفاقا از جلو همان خانه باید عبور می‌کردم. پسر همسایه را می‌شناختم. اسمش محسن بود. با جمعی از جوان‌های هم‌تراز خودش مشغول گپ‌وگفت بود. به اسم صدایش زدم و گفتم من منبر دارم و باید بروم، اما قرار است میهمانی از راه برسد با این مشخصات، کلید دست شما امانت باشد و به همان طرف بدهید و رفتم مسجد. یکی از مسجدی‌ها تا موضوع را فهمید، شروع به سروصدا کرد و گفت این چه کاری است که انجام داده‌ای؟ آن‌ها خلاف‌کارند و الان معلوم نیست در خانه‌ات چه اتفاقی می‌افتد. به نتیجه کار مطمئن بودم و خون‌سرد منبر رفتم. جالب است بدانید همان موضوع سرآغاز دوستی ما شد و ۳ سال آنجا من منبر می‌رفتم. به من کاملا اعتماد داشتند و درباره هر موضوعی با من مشورت می‌کردند. حتی هنوز هم در ارتباط هستند و وقتی مشکلی برایشان پیش می‌آید، تماس می‌گیرند. ماجرای دومی که تعریفش می‌کنم، مربوط به ۱۵ سال پیش است. از طرف دفتر تبلیغات رفته بودم سمت بزرگمهر مشهد. بر خلاف تصورم استقبال خیلی کم بود و سرجمع نمازگزار‌ها به ۲۰ نفر نمی‌رسید. زنگ زدم و گفتم اینجا جای روضه‌خوانی نیست، با یک آخوند هم کارشان راه می‌افتد. خواستند که حوصله کنم و بمانم. خلاصه اینکه یک روز در مسیر برگشت از مسجد بودم که دیدم مجاور مسجد و در طبقه پایین یک ساختمان سالن ورزشی بزرگی است که خیلی هم رفت‌وآمد دارد. کنجکاو شدم ببینم آن پایین چه خبر است. از پله‌ها رفتم پایین. سالن شلوغ بود و جوانان تا من را دیدند، شروع کردند به متلک انداختن. به مسئول باشگاه گفتم اشکالی ندارد ظهر‌ها من هم برای ورزش بیایم. قبول کرد و چیزی نگفت. خلاصه اینکه لباسم را درآوردم و شروع به ورزش کردم. یک هفته‌ای گذشت. به صاحب باشگاه گفتم اگر اجازه دهید، پایین نماز بخوانم. در حد ۱۰ دقیقه بیشتر زمان نمی‌برد و سر ساعت جمعش می‌کنم. خوشبختانه قبول کرد. البته اصلا اجباری برای نماز خواندن نبود. برخی‌ها مشغول ورزش کردن بودند و دوست نداشتند نماز سر وقت بخوانند. آن‌ها کارشان را می‌کردند و ما هم نماز می‌خواندیم. خلاصه هرروز به تعداد نمازگزاران اضافه می‌شد و استقبال آن‌قدر شده بود که من گفتم نمازگزاران مسجد هم پایین بیایند و نماز جماعت را در باشگاه برگزار می‌کردیم. خلاصه این حربه ارتباط و دوستی کاملا تأثیرگذار بوده و هست. من به این ابزار ایمان دارم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->