زهرا شریعتی | شهرآرانیوز؛ به تمام معنا شایسته لقب «جهادگر» است؛ هم در عرصه مادری و هم در عرصه همسرداری؛ در چهلسالگی هشت فرزند قدونیمقد دارد، آنهم با وجود غیبتهای طولانی همسر و حرفوحدیثهایی که کم نمیشنود. گاهی شب تا صبح که هیچ، صبح تا صبح هم بیدار است به پای زندگی و فقط چند دقیقه در روز میتواند استراحت کند، اما کاملا راضی است و مصمم به افزایش تعداد فرزندان. این انتخابش است؛ انتخابی از سر آگاهی و اراده و ولایتمداری. در یک صبح زیبای پاییزی، میهمان جمع گرم او و خانوادهاش در بولوار شهیدبرونسی شدیم تا از سبک زندگی جالبشان بشنویم که هرچند این روزها کمتر دیده میشود، صفا و برکت خاص خود را دارد.
اغلب انتظار داریم خانوادهای با این تعداد فرزند، ویلایی نشین باشند، اما به مقصد که میرسم، با یک واحد آپارتمانی نودوپنج متری روبه رو میشوم و سکوت محض. همین که خانم سعیدی مقدم در را باز میکند، یکی از پسرها گوشه پرده را کنار میزند و سلام میکند، بعد هم بقیه بچه ها؛ مرتب و آراسته و آماده میزبانی. شش پسر و دو دخترِ دو تا هفده ساله. آن قدر آرام هستند که اصلا تعدادشان به چشم نمیآید! امیرعلی، زینب، محمدحسین، محمدحسن، خدیجه زهرا، محمداحسان، محمدمهدی و علیرضا ثمره ۲۱ سال زندگی مشترک خانم سعیدی مقدم و آقای کبریایی هستند.
«سال ۱۳۸۲ دانشجوی رشته دبیری ادبیات فارسی بودم که ازدواج کردم و تا سال ۸۶ به خاطر اشتغال به تحصیل، فرزنددار نشدیم. بماند که با اینکه خودمان هفت خواهر و برادر بودیم، علاقهای به پرجمعیتی خانواده نداشتم. اما با آمدن اولین نوه خانواده پدری، نظرم تغییر کرد. تا سال ۱۳۹۱ سه فرزند داشتیم و نهایتا یک یا دو فرزند دیگر میخواستیم، ولی با شنیدن بیانات رهبر معظم انقلاب درباره کاهش جمعیت و خطرهای جدی آن، تصمیم گرفتیم به یمن ۱۴ معصوم، ۱۴ فرزند داشته باشیم».
مادر خانواده اینها را در حالی میگوید که همسرش به دلیل شغلش کمترین حضور ممکن را در خانه دارد، بنابراین عملا در اداره زندگی و رهبری بچهها دست تنهاست، با این حال هیچ گلایهای ندارد و قاطعانه پای انتخابش ایستاده است: «همان زمان خواستگاری میدانستم که همسرم خیلی وقتها در خانه حضور نخواهد داشت، اما آگاهانه انتخاب کردم و پای تمام هزینه هایش هستم.
همسرم حتی اگر مشهد هم باشد، آن قدر سرش شلوغ است که از اذان صبح میرود تا اول یا آخر شب و همان موقع هم با تماس ما متوجه زمان میشود و به خانه میآید، ولی تابه حال هرگز گلایه نکرده و پشیمان نشده ام. پیش آمده است که یک هفته تا دو، سه ماه تنها مانده ایم، اما به لطف خدا مشکلی ایجاد نشده است؛ به همین دلیل تعجب میکنم از خانمهایی که با وجود حضور عادی همسر و کمک کاری اش، میگویند نمیتوانیم چند فرزند داشته باشیم».
یکی از دلایلی که از زوجها در توجیه فرزند زیاد نداشتن میشنویم، مسئله تربیت بچه هاست؛ اینکه وقتی تعدادشان چند تا باشد، تربیت سخت میشود، اما خانوادههایی مثل کبریایی در عمل ثابت کرده اند که این طور نیست و این دغدغه به سادگی رفع شدنی است: «این جمله رهبر معظم انقلاب که فرمودند وقتی فرزند بزرگتر درست تربیت شود، بقیه فرزندان هم با الگوگیری از او درست تربیت میشوند و این طور نیست که تربیت هر فرزند، زمان و امکانات جداگانه را بطلبد، بسیار حکیمانه و راهگشا بود.
این یک اصل واقعی در تربیت است، بنابراین ما به جای جداگانه زمان گذاشتن برای هر فرزند، فقط به اخلاق و رفتار خودمان دقت میکنیم؛ چون الگوی بچهها قرار میگیرد. نتیجه این شده است که نه تنها تاکنون از هیچ کدامشان بی احترامی ندیده ایم، بلکه از بی ادبی بچههای دیگر هم تعجب میکنند و برایشان هضم شدنی نیست.
هر وقت سؤالی برایشان پیش بیاید، در مسائل فردی یا اجتماعی، به راحتی میپرسند و با هم صحبت میکنیم. این هم صحبتی را خیلی دوست دارند. گاهی هم برایشان کتاب میخوانم یا درباره مسائل روز جامعه حرف میزنم؛ اینکه مشکلات و سختیهای زمان ما چه بود و مشکلات امروز چیست و برای حلشان چه باید کرد. بچهها به مسائل دینی آن قدر مقید هستند که گاهی اگر ما والدین هم فراموش کنیم، آنها به ما یادآوری میکنند. سه چهار فرزند اولمان هم عضو فعال بسیج هستند».
خانم سعیدی مقدم بین مامان مامان گفتنهای فرزند ششم، درباره روابط بچهها با یکدیگر و نحوه مدیریتشان توضیح میدهد: «پسر بزرگم دوساله بود که فرزند بعدی به دنیا آمد و درگیر او شدم. درنتیجه امیرعلی از همان زمان روی پای خودش ایستاد و شد مدیر بچه ها.
باتوجه به غیبت همسرم، تابه حال خیلی پیش آمده است که برای خریدهای ضروری یا کار اداری بیرون بروم، این طور وقتها وسایل خطرناک خانه را جمع میکردم و نیم یا یک ساعت بچهها را به او میسپردم؛ شاید به همین دلیل الان همه با هم رفیق شده اند و شریک غم و شادی یکدیگر هستند. با تولد هر فرزند جدید هم نه حسادت میکنند نه به ما وابسته میشوند. در زمینه تحصیل هم استعداد خوبی دارند و احساس مسئولیت میکنند و معمولا نیاز به پیگیری و اختصاص وقت چندانی ندارند».
از پدر خانواده که برای رفتن به محل کار عجله دارد، میپرسم با وجود این همه مشغله، فرصتی برای خانواده یا تفریح و استراحت باقی میماند. سری تکان میدهد و میگوید: «درست است که به خاطر نوع کارم، زمان زیادی نمیتوانم کنار خانواده باشم و حتی روزهای تعطیل هم معمولا سر کار هستم، اما سعی میکنم همان زمان کوتاهی که در منزل حضور دارم، جبران کنم؛ هم برای همسرم و هم برای بچه ها. تفریح هم داریم؛ از حرم رفتن و زیارت تا پارک و استخر.
گاهی هم در سفرهای کاری که امکان همراهی خانواده باشد، باهم میرویم. همچنین همسرم با بچهها دوبار برای پیاده روی اربعین مشرف شده است که با اینکه برای خودش به دلیل بارداری، سخت بود ولی آن قدر به بچهها خوش گذشت که مدام آرزو میکنند دوباره بروند. دهه دوم محرم نیز خودمان در منزل هیئت داریم که بچهها برای رسیدنش، روزشماری میکنند».
دو فرزند کــوچــکتــر خــانــم ســعــیــدی مــقــدم به خاطر رفتن پدر کمی بهانه گیری میکنند و او در همان حال از سختیهای چندفرزندی میگوید، اما تأکید میکند که همه اش شیرین است و زودتر از آنچه فکرش را بکنیم، میگذرد: «زمان همه گیری کرونا، سه بچه کوچک و چهار تا مدرسهای داشتیم که به علت غیرحضوری شدن کلاس ها، هرکدام باید یک گوشی میداشتند. به لطف خدا یکی از دوستان همسرم که موبایل فروش بود، دو تبلت برایمان جور کرد، اما مسئله این بود که این چهار نفر صبح تا ظهر مشغول درس و کلاس بودند و بچههای دیگر در حال گریه وزاری!
همسرم نیز علاوه بر مشغله همیشگی، آن دوران به عنوان نیروی جهادی در بیمارستانها خدمت میکرد و با توجه به اینکه مدرسه اصلا شرایطمان را درک و همراهی نمیکرد، من باید در یک خانه هفتادوپنج متری، هم بچههای کوچک را در یک اتاق آرام نگه میداشتم، هم در اتاق دیگر به کلاس بزرگ ترها رسیدگی میکردم. با همه این ها، دوران کرونا با بهترین معدلها سپری شد. گاهی هم که بیماری شان هم زمان میشود، کنترل شرایط سخت است؛ مثل دو سال پیش که همه آبله مرغان گرفتند، درحالی که فرزند آخرمان نوزاد بود و یک ماه همه در خانه بستری بودیم».
او که همین اواخر تجربه اسباب کشی با هشت فرزند و در غیاب همسر را از سر گذرانده است، ادامه میدهد: «بچهها ساعت ۱۰ شب میخوابند ولی من گاهی تا اذان صبح، کارهای خانه را انجام میدهم و بعد از اذان صبح که تازه میخواهم استراحت کنم، آنها یکی یکی بیدار میشوند؛ به همین خاطر گاهی کلا نمیخوابم و صبح که بچهها را به مدرسه میفرستم، اگر کوچک ترها بگذارند، کمی استراحت میکنم. درمجموع خیلی ازخودگذشتگی میخواهد و خوب درک میکنم که چرا رهبر معظم انقلاب فرمودند خانه داری نوعی جهاد است و تفاوتی با حضور در میدان جنگ نظامی ندارد».
خانم سعیدی مقدم آن طور که خودش میگوید، بیش از مدیریت داخلی خانواده و چالشهای آن، حرف وحدیثهای اطرافیان برایش آزاردهنده است که تقریبا از فرزند چهارم به بعد شروع شد، آن هم در شرایطی که همه اقوام یک یا دو و خیلی معدود، سه فرزند داشتند:
«من تک وتنها با همه گرفتاریها روی پای خودم ایستاده ام. نه گلهای دارم، نه از کسی کمکی خواسته ام، نه فرزندانم به کسی آسیبی رسانده اند، اما حرف مردم تمامی ندارد؛ به خصوص وقتی متوجه میشوند فرزندآوری مان ادامه دارد. میگویند وقتی خانه ندارید و مستأجر هستید، چرا این همه بچه آورده اید؟ برخی هم کلا فرزنددار شدن را قبول ندارند و معتقدند وقتی بچهها وفا ندارند و بالاخره یک روز آدم را رها میکنند و میروند، چرا این قدر خود را به زحمت میاندازید؟
برایشان توضیح میدهم که هدف ما چیز دیگری است و ورای وفا دیدن از بچه ها، به دنبال رضای خدا، اطاعت امر ولی و تقویت جامعه مسلمین هستیم. باز میگویند این کار توان و حوصله زیاد میخواهد که ما نداریم، ولی نمیدانند که زحمت یک یا دو فرزند، خیلی بیشتر از چند فرزند است. در این بین چند خانواده هم چه در فامیل و چه دربین همسایهها هستند که با دیدن زندگی ما، چندفرزندی شده اند و مثل ما آرامش و برکت بیشتری را تجربه میکنند».
احتمالا ذهنیتمان این است که چنین بانویی از دوران مجردی خانه نشین بوده و حالا ادامه همان مسیر برایش راحت است، اما این خانه داری موفق درحالی است که خانم سعیدی مقدم تا پیش از ازدواج به قول خودش در خانه بند نمیشد؛ هم عضو فعال بسیج بود و هم والیبالیست، در دوومیدانی و بارفیکس هم فعال بود و در آمادگی جسمانی، دارای مقام. حالا هم گرچه فرصت این ورزشها را ندارد، پیاده روی روزانه اش ترک نمیشود.
تا وقتی هم که شش فرزند داشت، حضورش در بسیج به صورت غیررسمی ادامه داشت. تدریس در آموزش وپرورش را هم با اینکه از او درخواست شده بود، به خاطر همسر و فرزندانش که اولویت داشتند، نپذیرفت. همچنین تا پارسال به مدت بیست سال خادم حرم مطهر رضوی بود و اکنون هم عضو تشکل مادرانه است.
از مسائل مالی و معیشتی که میپرسم، با تأکید میگوید: «برای ما، هم تربیت اجتماعی بچهها مهم است و هم سلامت روحی و جسمی شان؛ به همین دلیل ترجیح میدهیم از سفرها و خریدهای غیرضروری بگذریم و با توجه به ضعف مدارس دولتی، بچهها را به مدارس غیرانتفاعی بفرستیم. درباره امکانات مادی و ظاهری هم بچهها با اینکه هم کلاسیهای مرفه با امکانات خاص دارند، مثل خودمان قانع هستند و چشمشان دنبال تشریفات و تجملات نیست.
آنها به خوبی درک کرده اند که ارزش انسان به شخصیتش است نه داشتههای مادی، از این رو طرز فکر و سبک زندگی متفاوتی نسبت به همسالان خود دارند و هرگز از رفت وآمد دوستانشان به منزل سرخورده نیستند. همین نگرش سبب شد که سال گذشته وقتی شهید مالک رحمتی از طرف آستان قدس به دیدارمان آمد، بچهها فقط دیدار با رهبر معظم انقلاب را درخواست کنند».
شاید باورش آسان نباشد، اما زندگی خانواده کبریایی که جزو ۱۰ خانواده پرجمعیت کشور هستند، با درآمد کمتر از ۲۰ میلیون تومان میگذرد و پدر خانواده با اینکه جانباز است، نه دنبال پرونده جانبازی رفته است، نه تسهیلات قانون خانواده و جمعیت.
سعیدیمقدم میگوید: «وقتی از همسرم میخواهم از مشوقهای موجود استفاده کنیم، میگوید برای خدا بوده است خانم، خرابش نکن!
البته خدا هم خیلی هوایمان را دارد؛ مثلا محل کار همسرم بدون پیگیری ما، خانه هفتادوپنج متری مان را به نودوپنج متری تغییر داد؛ هرچند وقتی من در خانه قبلی دغدغه کوچکی فضا را داشتم، بچهها دلداری میدادند و میگفتند مامان! حتی همین آشپزخانه هم برایمان بس است؛ همین جا هم درس میخوانیم، هم غذا میخوریم، هم میخوابیم و.... همچنین با اینکه کارت یارانه سازمانی مان فقط سه فرزند را پوشش میدهد، بهترین مواد غذایی را استفاده میکنیم و مبنایمان این است که سالم و باکیفیت بخوریم، ولو به مقدار کمتر؛ برای همین، سال به سال نیازی به مراجعه به پزشک نداریم».
همین طور که فرزند پنجم خانواده از سر علاقه، آرام مشغول مداحی است و بقیه هم مشغول تماشای تلویزیون، پای صحبت فرزند ارشد مینشینم؛ امیرعلی هفده سال دارد و با معدل ۱۹ برای کنکور تجربی آماده میشود. در پاسخ به اینکه با وجود چند بچه کوچک چطور میتواند درس بخواند، میگوید:
«درسهای هر روز را در مدرسه یا گاهی در خانه مرور میکنم، اما برای کنکور بیشتر در کتابخانه درس میخوانم. ازطرفی بچهها هم حرف شنو هستند و خیلی سروصدا یا ریخت وپاش نمیکنند. درمجموع حس خیلی خوبی دارم که بین هم کلاسی هایم که همه تک فرزند یا دوفرزندی هستند، این قدر خواهر و برادر دارم؛ فواید و قشنگی هایش خیلی بیشتر از سختی هایش است و میارزد».
زینب پانزده ساله، دومین فرزند خانواده کبریایی است که با وجود معدل بالای ۱۹ رشته طراحی دوخت را برای ادامه تحصیل انتخاب کرده است و خانواده هم اصراری برای ورودش به رشتههای نظری نداشته اند. «بابایت خیلی پول دار است؟».
این اولین جملهای است که دوستان زینب به محض اطلاع از تعداد خواهر و برادرهایش به او میگویند: «برای تک فرزندها که اصلا قابل درک نیست و اگر هم حرف نادرستی بزنند، اهمیت ندارد ولی برای دیگر دوستانم، تعداد ما عجیب به نظر میآید؛ آن قدر که میپرسند چطور در خانه جا میشوید؟ چطور به خرید میروید؟ و.... با این حال خودم هیچ مشکلی ندارم و دوست دارم همان که هستم، باشم.
طبعا هرکسی امکانات خوب را دوست دارد ولی خواهر و برادر زیاد داشتن، هم شیرین است و این را ترجیح میدهم؛ البته تابه حال هرچه از والدین خواسته ام، فراهم کرده اند. شاید کمی زمان برده است ولی نگفته اند نداریم یا نمیشود. از بهترین تفریحاتم، حل و فصل دعوای خواهر و برادرهای کوچک ترم، بیرون بردنشان و بازی کردن یا کمک به مادر در نگهداری شان است».