صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

از کجا کتاب می‌خرید؟

  • کد خبر: ۳۰۰۵۸۵
  • ۲۷ آبان ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۶
سرش را به دو طرف تکان ریزی می‌دهد، آهی می‌کشد و جواب می‌دهد: اگه سرمایه داشتم بساط نمی‌کردم، کتاب‌فروشی می‌زدم.

تعدادی از کتاب‌ها را به دیوار فرسوده درگاه یک مغازه متروکه پر از نخاله تکیه داده بود، اما بقیه روی سفره‌ای بر زمین چیده شده بودند.

انگشت اشاره‌ام را به سمت شوهر آهوخانم گرفتم و پرسیدم: چند؟  جوان فروشنده با ذوق گفت: با ۵۰ درصد تخفیف ۲۴۰، علی‌محمد افغانی، کتابای دیگه هم ازش دارم.
سرم را به نشانه تأیید تکان می‌دهم و خم می‌شوم تا کتاب را از روی زمین بردارم که جوانک کتاب دیگری را به سمتم می‌گیرد و با لبخند می‌گوید: این کتاب اُفسته، اما نقص نداره. کتاب‌خورا مشتریشن.

از دستش می‌گیرم و ورق می‌زنم و زیر لب تکرار می‌کنم: افست.. چاپ غیرقانونی! همان‌طور که به بهای ۳۲ تومان نقش بسته بر پشت جلد کتاب خیره‌ام می‌پرسم: اوضاع مشتری چطوره؟ خوب می‌خرن؟ لبخندی می‌زدند و می‌گوید: هی... خدا‌رو‌شکر. راستش اینجا مشتری هر چیزی بیشتر از کتابه.

- پس چرا کتاب بساط کردی؟

سرش را به دو طرف تکان ریزی می‌دهد، آهی می‌کشد و جواب می‌دهد: اگه سرمایه داشتم بساط نمی‌کردم، کتاب‌فروشی می‌زدم.

کتاب را به دستش می‌دهم و ممنون کم‌رنگی زیر لب می‌گویم، کمی میان کتاب‌های دیگر بساطش چشم می‌گردانم و دست خالی به سمت دیگر خیابان می‌روم.

چند قدمی پایین‌تر به یکی از بزرگ‌ترین کتاب‌فروشی‌های زنجیره‌ای شهر که پررونق و شلوغ، اما پر از سکوتی همراه با موزیکی بسیار ملایم است وارد می‌شوم. به قفسه‌های مملو از کتاب‌های شناسنامه‌دار نزدیک می‌شوم؛ افرادی متحدالباس دست‌به‌سینه و با ادبیاتی اتوکشیده برای انتخاب به مشتری‌ها کمک می‌کنند.

بعضی هم در حال توصیف نوع ادبیات و قلم نویسنده کتابی هستند که ممکن است کتابش از سوی مشتری خریداری شود. عطر کاغذ نو و قهوه دم‌کشیده فضا را پر کرده بود. چند کتاب را از قفسه بیرون می‌کشم و ورق می‌زنم، عجیب که بهای پشت جلد مجموع همان چند کتاب، بسیار گران‌تر از اندک سرمایه جوان دست‌فروش همسایه به‌نظر می‌رسد.

بخشی از کتاب‌فروشی به فروش لوازم‌تحریر، ماگ‌هایی با طرح‌های هنریِ، شمع و کیسه‌های پارچه‌ای با طرح ایرانی و محصولاتی از این دست است که ظاهرا مشتری‌های پابه‌جفتی هم دارد. مشتری‌هایی که عطر لباسشان مشام را نوازش می‌دهد، آرام و مؤدب صحبت می‌کنند و برداشتم این است که برخی به‌طریقی دوست دارند کلاس اجتماعی خود را به نمایش بگذارند و به رخ بکشند.

از این فروشگاه عریض و طویل که خارج می‌شوم، بانوی جوانی با یک کوله‌پشتی مشکی بزرگ بر پشتش پیش می‌آید و سعی می‌کند خستگی‌اش را پشت لبخندی مصنوعی پنهان کند. کوله‌اش را باز می‌کند و مقابل دیده‌ام می‌گیرد؛ پر از کتاب‌های بی‌شناسنامه، تایپی و ناشناخته به‌ویژه با عناوینی مثلا انگیزشی! می‌گوید: کتاب نمی‌خرید؟ برای بچه‌ها کتاب‌های خوبی دارم.

به آخرین کتابی که خوانده‌ام فکر می‌کنم؛ واقعا چه اندازه کتاب‌ها را میان دو دنیای اندیشه و پول حبس کرده‌ایم؟ چقدر مانند ما آدم‌ها نزدیک و شناخته شده و در عین حال تنها، دور و طبقه‌بندی شده‌اند! شما از کجا کتاب می‌خرید و به لشکر کم‌تعداد مطالعه کمک می‌کنید؟

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.