صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

معجزه تشویق

  • کد خبر: ۳۱۰۳۵۴
  • ۲۳ دی ۱۴۰۳ - ۱۵:۲۶
از اول دبستان با او هم‌کلاس بودم. از همان سال اول همه مسخره‌اش می‌کردند. حتی معلم‌ها. ناظم او را مجسمه صدا می‌زد.

همیشه ردیف آخر کلاس می‌نشست، گوشه دیوار. حتی در روز‌های سرد زمستان باز هم خودش را گوشه دیوار مچاله می‌کرد. انگار بدنش حس نداشت. انگار سرما را نمی‌فهمید. از اول دبستان با او هم‌کلاس بودم. از همان سال اول همه مسخره‌اش می‌کردند. حتی معلم‌ها. ناظم او را مجسمه صدا می‌زد. یک بار با خط‌کش زد توی سرش.

عظیمه از جایش تکان نخورد و حتی پلک هم نزد. هر چه سرش داد زد چرا زنگ تفریح‌ها این‌قدر دیر به کلاس برمی‌گردی، چرا این‌قدر صفر و یک توی دفتر نمره داری، اصلا انگار نه انگار. صدا از او در نمی‌آمد. از آن موقع عظیمه را مجسمه صدا می‌زدند. نه دوستی داشت نه درس می‌خواند نه با کسی حرف می‌زد. معلم‌ها هم دیگر کاری به کارش نداشتند، از او یکی دوباری درس می‌پرسیدند، چندباری می‌آوردندنش پای تخته، وقتی بی‌تفاوتی اش را می‌دیدند او را به حال خودش رها می‌کردند. 

شنیده بودم مادر عظیمه مرده و او در خانه با همان سن کم پخت‌و‌پز می‌کند و هوای خواهر و برادر کوچک‌ترش را دارد. شاید همین باعث شده بود معلم‌ها نهایت لطفشان این باشد که به او نمره قبولی دهند و او برود کلاس بالاتر. تا اینکه پنجمی شدیم. آن سال معلم کلاس با همه معلم‌های سال‌های پیش فرق می‌کرد. سوزنش روی عظیمه گیر کرده بود. هر وقت درس جدید می‌داد به او می‌گفت بلند شود و هر چه از درس یاد گرفته برایمان توضیح بدهد. او هر روز این کار را تکرار می‌کرد. روز‌های اول عظیمه مثل قبل سکوت می‌کرد و به میز چوبی مقابلش خیره می‌شد. 

معلممان، اما انگار واقعا قصد نداشت دست از سر این دانش‌آموزش بردارد. عظیمه همچنان مجسمه‌ای بود که هر روز بعد از هر درس جدید باید از جایش بلند می‌شد و درس پس می‌داد، اما به میزش خیره می‌شد و بعد می‌نشست. مدتی گذشت و او حالا چند کلمه‌ای در کلاس حرف می‌زد. انگار کد می‌داد. کلمات کلیدی درس توی ذهنش می‌ماند همان‌ها را تکرار می‌کرد. وقتی معلم ذوق می‌کرد او هم به وجد می‌آمد. ثلث اول بود، اولین امتحانمان را خوب یادم هست. چون همان روز معلم برگه‌ها را تصحیح کرد. 

یک دفعه کوبید روی میز و عظیمه را صدا زد. همه‌مان ترسیدیم. گفت زود بیا جلوی تخته. برگه عظیمه را داد دستش. آن وقت خودش از پشت میز بلند شد و از ما هم خواست بایستیم و او را با کف زدن تشویق کنیم. عظیمه ۱۰گرفته بود آن هم بدون ارفاق و تقلب. ما کف می‌زدیم و عظیمه از خوشحالی چشم‌های کم‌حالش برق می‌زد. آن برق توی چشم‌های عظیمه را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم.

او تا آخر سال اوضاع درسش بهتر شد حتی جدول ضرب را هم حفظ کرد و بالاخره با درس آشتی کرد. حالا این روز‌ها که بچه‌ها امتحان ترم اولشان است یاد عظیمه و آن معلم افتاده‌ام. کاش معلم‌ها هیچ‌وقت فراموش نکنند، تشویق بجا چه تأثیری روی دانش‌آموز دارد و کاش بعضی‌هایشان بدانند تمسخر و شکستن عزت نفس بچه‌ها چطور خردشان می‌کند و مسیر زندگی‌شان را تغییر می‌دهد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.