به گزارش شهرآرانیوز، حالا که معلوم شد نوشتن و خواندن ــ به آن نحوی که در بخش قبلی تشریح شدــ دو فرایندی هستند که معکوس همدیگر عمل میکنند، میتوانیم برای درک برخی نکات فنی و تکنیکهای نوشتن از آن بهره برداری کنیم. اولین معضلی که به آن پرداختیم، تراکم و تعدد شخصیتها و اسامی آنها در داستان است. این مشکل زمانی بیشتر به چشم میآید و محسوس میشود که ترافیک اسم و شخصیت در آستانه و بندهای ابتدایی داستان اتفاق بیفتد. اما برای جلوگیری از چنین وضعی چه باید کرد؟
اولین پیشنهاد تغییر رویکرد در ورود شخصیتها به فضای داستان است، یعنی، به جای اینکه شخصیتها را به یک باره و با فاصلهای نزدیک به هم به محیط داستانی وارد کنید، اجازه بدهید این فاصله بیشتر شود تا مخاطب فرصت آشنایی و شناخت شخصیتهای داستان را داشته باشد. مشکل این نسخه شاید این باشد که نتوان آن را برای همه داستانها پیچید: گاهی ممکن است چارهای نداشته باشید، یا هر کاری بکنید بازهم از تراکم این ترافیک کم نشود و اصلا شرایط داستانی و قصهای که درحال تعریف آن هستید ایجاب کند که شخصیتها در فضایی متراکم وارد داستان شوند.
دومین پیشنهاد غربال کردن شخصیت هاست، به این معنی که شخصیتها را برحسب اهمیت در روایت طبقه بندی کنید و کاری کنید که شخصیتهای اصلی با اسم خاص و توصیفهای دقیق ارائه شوند، و ــ برعکس ــ شخصیتهای فرعی یا کم اهمیتْ بی نام باقی بمانند و برای توصیف آنها خودتان را چندان به زحمت نیندازید. این کار باعث میشود که مخاطبْ بعضی از آدمهای داستان را «دور» و برخی دیگر را «نزدیک تر» احساس کند، و همین تکنیک به متمایزشدن شخصیتها از همدیگر کمک زیادی خواهد کرد. اما، اگر این ترفند هم درد تراکم شخصیتها را درمان نکرد، چه؟ اگر مشکل به نصفْ کاهش پیدا کرد و همچنان نیم دیگری از مشکل باقی ماند.
سومین پیشنهاد استفاده از برچسبهای منحصربهفرد برای شخصیت هاست. در این تکنیک، شخصیتها را با یک (یا چند) ویژگی که آنها را خاص و از بقیه متمایز میکند تعریف کنید. این تکنیک دو کارکرد مهم در داستان دارد: اول اینکه شخصیت را با بقیه متفاوت میکند و دوم اینکه او را در ذهن و خاطره خواننده داستان ماندگار میکند، طوری که انگار شخصیت را به ذهن مخاطب سنجاق کرده باشید: برای مثال، «بهزاد کهنمویی» که یک شکاف عمیق درست وسط ابروی چپش دارد و آدم زمختی به نظر میرسد، اما به شدت خوش مشرب و مهربان است.
او، که در مهمانی یک عده آدم را دور خودش جمع کرده است، مشغول تعریف خاطرهای است از اینکه یک کورکور بال سیاه گردنش را خنج کشیده و با منقار انبرمانندش ابرویش را نصف کرده است. اینجا، جمعیت با دقت بیشتری به صورت او زل میزند. بهزاد کهنمویی میزند زیر خنده و میگوید میداند که همه دارند فاصله شکاف زخم و مردمک چشم چپش را محاسبه میکنند.
«مرتضی نصیبی»، که فاصله چشم هایش از هم آن قدر زیاد است که صورتش به خلها میزند، یک لحظه میپرسد کورکور بال سیاه چه حیوانی است، درحالی که همه، مخصوصا دو برادر دوقلو که از همه کم سن و سالتر نشان میدهند، خودشان را به آن راه زدهاند، جوری که انگار جواب سؤال را میدانند.
چهارمین پیشنهاد درباره کارایی اسمهای خاص است: اسم خاص را خاص انتخاب کنید. برای مهارت در این کار، بهتر است که یک دفترچه کوچک مخصوص اسمها داشته باشید که مجموعه درخورتوجهی از نامها را در آن جمع کردهاید. تأمل و مکث روی اسمها باعث میشود بتوانید حس کنید که هر اسم تداعی کننده چه فضایی میتواند باشد.
اسمها میتوانند، ازنظر بار عاطفی، شدیدا به هم نزدیک یا از هم دور شوند. این مهارت به شما این امکان را میدهد که بتوانید برای ایجاد تمایز بین دو آدم از این ترفند استفاده کنید و اسمهای آنها را دور از هم و با حس و حالی کاملا متفاوت انتخاب کنید.
پنجمین پیشنهاد استفاده هم زمان و تلفیقی از همه ترفندهای بالاست. در این حالت، ممکن است که بیشترین اثرگذاری را روی ترافیک انسانی داستان داشته باشید؛ همچنین، وقتی معضلی در داستان پیش بیاید، شمای نویسنده روی آن کنترل کامل خواهید داشت و همیشه علاجی برای این گونه مشکلات پیدا خواهید کرد. در عین حال، مشخص میشود که از فرایند درک متن توسط مخاطب آگاهی کامل و درستی داشتهاید.
یکی-دوتا تکنیک دیگر میماند که مربوط به سطحی دیگر است. در آینده از آنها حرف خواهیم زد.
با احترام عمیق به فرانتس کافکا، استاد بزرگ ظرافت در داستان، و ارباب کلمات.