صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

قطره‌های اشک و گریه‌های آسمان

  • کد خبر: ۳۱۸۲۰۶
  • ۰۵ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۸:۴۸
بیست‌و‌چهار ساعتی هست که برای مراسم تشییع سید حسن نصرالله و سید هاشم صفی‌الدین وارد بیروت شده‌ام. شب رسیدیم بیروت و ده شب خوابیدم و پنج‌و‌نیم صبح بیدار شدیم برای رفتن به جنوب لبنان.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

بیست‌و‌چهار ساعتی هست که برای مراسم تشییع سید حسن نصرا... و سید هاشم صفی‌الدین وارد بیروت شده‌ام، توی چهل‌و‌هشت ساعت گذشته شش ساعت خوابیده‌ام و همین شد که به محض رسیدن حدود ده ساعتش را خوابیدم. شب رسیدیم بیروت و ده شب خوابیدم و پنج‌و‌نیم صبح بیدار شدیم برای رفتن به جنوب لبنان.

رفتن به مناطق روستایی‌ای که تا همین چند هفته پیش در دست رژیم غاصب بود و بعد از عقب‌نشینی مفتضحانه و ذلیلانه‌اش عین موش به لانه‌اش آن هم غصبی برگشت و حالا صاحبان و ساکنان اصلی روستا‌ها کم کم باید به روستاهایشان برگردند، اما چه روستاهایی؟ من از کثافتی به نام رژیم اسرائیل متنفر بودم و توی همین یک‌روزه نفرت از این موجود کثافت و حقیر و پست هزار برابر شده است. 

اسرائیل برای محیط زیست، برای انسانیت، برای سلامت کره زمین مضر است. دغدغه مسلمان و شیعه و انسان هم که هیچ تو اگر روی گنجشک‌ها و خاک و منابع طبیعی و محیط زیست هم تعصب و غیرتی داشته باشی راهی نداری جز اینکه با این رژیم غاصب و مضر دشمن باشی و نابودی‌اش آرزویت باشد. من با چشم‌های خودم دیدم، توی تک‌تک روستا‌ها بدون استثنا این ارتش وحشی خونخوار که مثل بقیه دروغ‌هایش خودش را اخلاقی‌ترین ارتش دنیا می‌نامد چه بر سر این خاک و سرزمین آورده است. جنگ قانونی دارد، جا‌هایی که بنا‌های نظامی است را می‌زنند، مکان‌های استراتژی را می‌زنند. 

جا‌های مشکوک را می‌زنند. توی جنگ حلوا قسمت نمی‌کنند ولی باور کنید اسرائیل یک دیوار سالم که چه عرض کنم یک درخت، یک ساقه زیتون، یک جوی آبی سالم، یک حوض کوچولوی حیاط را هم راحت از کنارش رد نشده و هرچه بوده را نابود کرده. بله توی جنگ ممکن است در اثر انفجار، یک درخت بسوزد. بیفتد. آتش بگیرد ولی این حرامزاده‌ها همه درخت‌های یک روستا را از ریشه در‌آورده‌اند و توی تک تک خانه‌های روستا‌ها بمب کارگذاشته‌اند و یک سقف و بنای سالم را باقی نگذاشته‌اند. 

ما که وارد روستا شدیم پیرمردی از خانه‌اش بیرون آمد و یک سینی قهوه دستش به ما تعارف کرد و بعد پیشانی تک‌تکمان را بوسید و گفت از حرف زدنتان فهمیدم ایرانی‌اید، خوش آمدید. ببخشید اسباب پذیرایی ندارم و بعد اشک توی چشم‌هایش حلقه زد و گفت می‌بینید بی‌شرف‌ها با زندگی‌مان چه کردند؟ انگار آسمان گریه‌هایش را که دید، بغضش ترکید. 

ابر‌ها آمدند و شدید باران گرفت، عین دم اسب باران می‌بارید و ما همه اشک بودیم و دندان قروچه. مرد تعمیرکار ماشین بود و می‌گفت تمام زندگی شصت‌ساله‌اش را یک موشک‌شان نابود کرد: «چه جوری دوبار مغازه بسازم و خانه بسازم و مغازه را تجهیز کنم؟ اصلا تجهیز کنم ماشین‌های روستا همه خاکستر شده‌اند، چه را تعمیر کنم؟» مرد گریه می‌کرد و با قطره قطره اشکش از طفل حرامزاده جهان رژیم غاصب اسرائیل بیشتر بدمان می‌آمد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.