سه سال است در شبکه افق افتخار اجرای برنامه سحر را دارم، سخت است، خیلی سخت ولی خدا میداند چقدر تمام سال منتظرش هستم تا برسم و بپرم توی چشمه رمضان و تن از گناه بشویم. هلال شعبان پدیدار میشود دل شوره میگیرم، وسط هلهلهها و کف زدنهای موالید شعبان تمام دعایم این است بشود خدمت مردم باشم، لحظاتشان را سهیم باشم و شریک و در گوارایی رمضان به برکت دعاهایشان و حال خوب لحظاتشان من هم چیزکی گیرم بیاید.
اگر وقت کردید بروید توی آرشیو برنامه و ببینید پارسال سحر آخر یکهو خیلی امام رضایی شد دلم، خیلی دلم مشد شد، دهانم مزهی نبات زعفران گرفت و قلبم فیروزهای... وسط یکی از پلی بکها که تنها بودم و چای سحری را میخوردم گفتم به حضرتش، که اگر دیدید، اگر راضی بودید اگر به درد مردم خوردم یک نشانهای، چیزی بفرستید که من خاطرم جمع باشد عذاب وجدان حق الناس ناکارم نکند، گفتم و لب بستم تا اینکه هلال دیده شد و عید فطر اعلام شد، فردایش رفیقی هم اشک زنگ زد که کدملی ات را داشتم و به دلم افتاده نه نمیگویی بلیت قیمت خوب دیدم دوتا گرفتم یک سک سک برویم مشهد و بیاییم، قلبم کنده شد، دلم قرص گفتم بیا دیده و تأیید کرده و این هم هدیه و نشانه اش. نگو قصه چیز دیگری بود.
برای نقل و نقل داشتم گریم میشدم، مهدی داشت فون میزد که علیرضا کاردان کارگردان برنامه و برادرم از توی آینه نگاهم کرد و نخودی خندید و گفت: «وقت سحر» امسال گفتن بیایید از مشهد زنده بریم، میای؟ پایهای؟ گفتم: الکی؟ گفت: جدی میای؟ گفتم: میام چراکه نه حتما با کله میام... و حالا اولین روز ماه رمضان نشستهام توی زائرسرایش سحری غذای حضرتی اش را خوردهام و افطار هم قرار است سر سفره اش باشم، وقت سحر امسال جان من است، رویش غیرت و تعصب دارم، دوستش دارم و برایم مهم است.
اگر مشهد هستید و یکی از شبهای رمضان حرم بودید از دو ساعت به اذان تهران بیاید صحن آزادی، درست ضلع روبه روی گنبد توی نیم طبقهی بالا یک پنجره میبینید که تویش نورافکنهای زرد نور روشن است، چند تصویربردار با شال و کلاه و دوربین به دست دارند توی صحن میچرخند و زنده تصویر میگیرند، اینها گروه ما هستند.
گروه «وقت سحر» شبکه افق، ما بیشترین تلاشمان را میکنیم که بهترینها را به شما تقدیم کنیم. چون شما لایق بهترینها هستید. اینها را گفتم که بگویم رفقای شهرآرا زنگ زدند و گفتند حالا که مشهدی اگر وقت میکنی و حس و حالش را داری هر روز یک ستون برای روزنامه بده و در تجربه نگاری این شبها سهیممان کن، با زبان روزه و نخوابیدنهای افراطی کار سختی بود. قبول کردنش رفتن زیر بار مسئولیتی بود که نمیشد وسطش شانه خالی کرد ولی گفتم چشم. قبول مینویسم.
حالا قرار است این ماه اینجا سحری که در برنامه گذشت را روایت کنم، برای اینکه بهتر این ستون را فهم کنید بد نیست سحرها برنامه مان را هم ببینید، وقت سحر دوساعت مانده به اذان صبح شبکه افق، پس بسم ا... الرحمن الرحیم...