صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

آموزش داستان نویسی | صحبت‌های بی آغاز (بخش دوم)

  • کد خبر: ۳۳۲۴۴۵
  • ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۸
بگذارید آستانه «قصه آشنا»‌ی احمد محمود عزیز را نگاهی بیندازیم. داستان با یک توگوشی شروع می‌شود و دستور قاطع پدر به نوشتن.

به گزارش شهرآرانیوز؛ داریم درباره آن دست از داستان‌هایی حرف می‌زنیم که سطر‌های ابتدایی شان با گفت وگوی شخصیت‌ها آغاز می‌شود. چند نمونه از داستان‌های مطرح را آوردیم که همین کار را کرده‌اند. درعین حال، درباره این هم حرف زدیم که بعضی‌ها اعتقاد‌های بی اساسی دارند، مانند اینکه «شروع داستان با دیالوگ بد و ممنوع است»، و -درنهایت- به اینجا رسیدیم که شروع‌های دیالوگی چه تأثیری بر داستان می‌گذارند، الی آخر.

پدر زد تو گوش کریم و گفت: «وردار بنویس!»

بگذارید آستانه «قصه آشنا»‌ی احمد محمود عزیز را نگاهی بیندازیم. داستان با یک توگوشی شروع می‌شود و دستور قاطع پدر به نوشتن.

کریم مداد برداشت تا بنویسد. پدر گفت: «با پنسل نه! برو قلم فرانسه بیار!»

دیالوگ دوم خط ابتدایی را کامل می‌کند: پدری آن چنان سلطه جو و پسری این چنین منفعل و توسری خور. کریم هیچ مقاومتی نمی‌کند و گوش به امر اقدام به نوشتن می‌کند، اما پدر باز تشر می‌زند که «با پنسل نه!» با همین کلمه، احمد محمود نشان می‌دهد پدر سواد اکابر دارد و دورانْ دوران قدیم است. درعین حال، به این هم توجه داشته باشید که پدر می‌خواهد نوشته کریم پاک نشدنی و ماندگار و ابدی باشد.

کریم، تو ایوان، مداد را شوت کرد پشت بام. دوات و قلم فرانسه را برداشت و برگشت پیش پدر.

شیطنت و سربه هوایی کریم با همین عمل به نمایش گذاشته می‌شود. انگار کریم، در تضاد با آن حالت موش مردگی‌ای که در نزد پدر دارد، برای خودش آتش پاره‌ای است.

«بنویس!»

قدقد مرغ خانه را پر کرد. صدای پدر بلند شد: «ئی تخم مرغه ببند به گردنش اَ خونه بندازش بیرون. انگار تخم طلا کرده!»

در این خانه، هیچ صدایی نباید از صدای پدر بلندتر باشد، مخصوصا وقتی کریم را گوشه رینگ گیر انداخته و زیر مشت و لگد گرفته است.

کریم پوزخند زد. پدر گفت: «نخند، بدبخت! بنویس: 'خاک به سر مو! '»

کریم اخم کرد، زبانش را لای دندان گرفت و نوشت: «خاک به سر مو». پدر زد تو گوش کریم و گفت: «تو ئی مردسه صاحاب مرده چی یادتون می‌دن؟!»

صدای زن از تو ایوان آمد: «کمتر سربه سر ئی بچه بذار!» پدر بلند گفت: «آخه، وقتی مو می‌گم 'مو'، ئی که نباید بنویسه 'مو'؛ بناسلامتی کلاس سومه خو!»

پدر بازی اش را خوب بلد است؛ خوب می‌داند چطور کریم را توی گوشه گیر بیندازد و نگذارد او نفس بکشد؛ و به روش‌های مختلف مدام همین کار را می‌کند. مثلا، خوب می‌داند که، اگر به محاوره حرف بزند، احتمال اینکه کریم سوتی بدهد و جایی درست ننویسد زیاد است؛ پس همین کار را می‌کند تا او را همچنان در چرخه تحقیر

نگه دارد.‌ای کاش مجال بیشتری بود برای اینکه نمونه دیگری از ادبیات طرازاول جهان را اینجا بیاورم و خط به خط درباره اش حرف بزنم. به هرحال، به قلم فولادین و بی نظیر احمد محمود بزرگ بسنده می‌کنیم.

نکته این است که این دیالوگ صفر مطلق ماجرا نیست و مخاطب را به این فکر می‌اندازد که چه شده که کار به اینجا رسیده و پدر افتاده به جان کریم. این یعنی دیالوگی که داستان را شروع می‌کند، اگر «ماقبل» داشته باشد، کمک می‌کند که خود مخاطب «پیش داستان» (backstory) را در ذهنش بسازد. بعد، تمام عناصری که در بخش قبلی گفته شد خودبه خود شکل می‌گیرند.

ناگهان، حس می‌کنیم به میانه یک ماجرا کشیده شده‌ایم و، به جای اینکه درگیر حواشی داستان بشویم، بدون هیچ مقاومتی، جهان داستان را می‌پذیریم و خط به خط به تکاپو می‌افتیم که چفت وبست‌های ماجرا را پیدا کنیم؛ و این یعنی حد اعلای باورپذیری و جذابیت. مگر یک شروع خوب کار دیگری هم باید بکند؟!

با احترام عمیق و ایستاده به استاد بزرگ داستان ‎نویسی فارسی، احمد محمود نازنین. یادش جاودانه!

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.