نمیدانم آنچه تعریف میکنم در مدارس پسرانه هم متداول بوده یا نه، اما یکی از تفریحات جذاب ما دخترها در دوران راهنمایی و دبیرستان خواندن آجر نوشتههایی بود که معمولا بچههای سال بالا مینوشتند و موضوعشان هم اغلب شایعاتی درباره داستانهای عشقی یا ماجراهای به اصطلاح مثبت هجدهِ بچههای سرتق مدرسه بود.
ساختار این آجرنوشتهها عموما به این شکل بود که با یک جمله شرطی شروع میشد با چنین مضمونی: «اگر میخواهی درباره زندگی خصوصی فلانی بیشتر بدانی، چهار آجر بیا بالا» و، وقتی نگاهت را تا چهار آجر بالا میبردی، با یک جمله تشویق کننده مثل اینکه «میدانی فلانی با فلانی ... بله؟ اگر میخواهی بدانی همه چیز از کجا شروع شد، دو آجر بیا سمت چپ»، بسته به میزان صبروحوصله و نیز قدرت قصه پردازی آجرنویس ها، این نوشتهها ادامه مییافت و ما هم با او ادامه میدادیم. اغلب این آجرنوشتهها خیلی زود با تصویر یا الفاظ رکیک پایان مییافت. اما هیچ وقت، حتی بااینکه ما میفهمیدیم منشأ اغلبشان شایعه است، بی خیالِ خواندنشان نمیشدیم.
بهترین آجرنوشته را سال اول دبیرستان خواندم. موضوعش مثل بقیه آجرنوشتها بود: افشای راز رابطه عاشقانه یکی از سِرتقهای مدرسه. آجرنویس ما را آجربه آجر با خود میبُرد و در این بین، با بهره گیری از تکنیک داستان درداستان، پرده از زندگی پرازعقده مدیر مدرسه، ناظم و دبیر شیمی نیز برمی داشت.
آنچه باعث شد این آجرنوشت در ذهن من ماندگار شود این بود که همه قصه هایش یکجا نوشته نشده بود؛ مثلا، برای خواندن ماجرای طلاق دبیر شیمی از همسرش باید به دیوار منتهی به آب خوری مراجعه میکردیم یا ماجرای ازدواج مجدد ناظم روی دیوار پشت مدرسه نوشته شده بود، و البته آجرنویس یا آجرنویسان نابغه بین اخراج این سرتق مدرسه با داستان فرعی مدیر و ناظم و دبیر شیمی ارتباط برقرارکرده بودند. اگرچه، درنهایت، چند ضلع مدرسه را با چپ و راست و بالاوپایین رفتن ادامه دادیم و در پایان با همان الفاظ و تصاویر رکیک روبه رو شدیم.
یکی از ژانرهای اصلی ادبیات الکترونیک «اَبَرمتن» است (اگرچه صاحب نظران متأخر این حوزه دسته بندی آثار ادبی الکترونیک را تحت عنوان ژانر، به دلیل درهم آمیختگی زیاد ویژگی هایشان، چندان صحیح نمیدانند). اگر بخواهم به زبان خیلی ساده ابرمتن را توضیح بدهم، باید بگویم آجرنوشتههای مدرسه ما نمونههای سادهای از ابرمتن بود. اصطلاح «ابرمتن» را نخستین بار یک مهندس کامپیوتر در دهه هشتاد میلادی وضع کرد، اما مفهوم آن پیشتر در فلسفه و نظریه پساساختارگرایی، و مصادیقش در آثار مکتوب قابل ردیابی است.
در معنای عام کلمه، همه شما خوانندگان عزیزِ این صفحه تا به حال ابرمتن را تجربه کرده اید. اگر درحال خواندن نسخه الکترونیک روزنامه «شهرآرا» هستید، همین حالا در حال خواندن یک ابرمتن هستید، چراکه هایپرلینکها شما را به این صفحه رسانده اند و احتمالا شما را از این صفحه خارج خواهند کرد. اما «ابرمتنِ ادبی» را ممکن است خیلی از شما تجربه نکرده باشید.
«ابرمتن» ادبی چیست؟ برای آنکه درک دقیقی از این مفهوم در دنیای دیجیتال به دست آورید، چشمان خود را ببندید و آنچه میگویم را تصور کنید:
پشت لپ تاپ خود نشسته اید و در سایتی مشغول خواندن یک داستان الکترونیک هستید. بعد از خواندن چند سطر، نویسنده از شما میخواهد برای خواندن ادامه داستان روی لینکی که در صفحه بارگذاری کرده بزنید.
با کلیک روی آن لینک، یا با ادامه داستان روبه رو میشوید یا میبینید برنامه نویسنده خوابهای دیگری برای شما دیده. برای مثال، ممکن است در صفحه جدید قسمتی از رمان «صد سال تنهایی» برای شما نمایش داده شده باشد و برنامه نویسنده خواندن آن را کلید فهم رمزهای داستان اصلی قلمداد کند. در چنین شرایطی، هایپرلینکها عمل خواندن را به ناوبری تبدیل میکنند. درواقع، یک ابرمتن ادبی را شما نمیخوانید، ناوبری میکنید.
اسکات رتبرگ، در کتاب خود با نام «ادبیات الکترونیک»، برای تفهیم ابرمتن مثالی میزند. او به مخاطب میگوید: تصور کن که وقتی کتاب را باز میکردی پر از نخهایی بود که آن را به تمام کتابهای دیگر کتابخانه ات متصل میکرد، جوری که باعث میشد بتوانی بخشی از یک کتاب دیگر را درست در متن کتابی که میخوانی بکشی.
ایده ابرمتن همیشه بوده: ساختار ارجاع دهی، پانوشت و پی نوشت، آن هنگام که در میانه متن به آنها مراجعه میکنیم، یا نحوه خواندن در دایرة المعارفها اثر مکتوب را، در لحظه رجوع به آن ها، به ابرمتن تبدیل میکند. در لحظه برخورد با چنین متونی نیز ما خواننده نیستیم، ناوبریم. فناوریهای رایانشی فقط باعث شد که ظهور پدیده ای، چون ابرمتن بسیار سهل و بنابراین بسیار فراگیر شود، و ادبیات الکترونیک هم از این پدیده برای اغراض زیبایی شناسانه خود نهایت استفاده را ببرد، وگرنه، به من باشد، میگویم ابرمتن از مدرسه دخترانه ما شروع شد، وقتی که هر آجر یک کتاب شد و هر دیوار یک کتابخانه.