در زندگیهای امروزی الزامات جدیدی را پیشروی برخی خانوادهها گذاشته است. فرزندانی که قادر به نگهداری از این گنجینههای زندگیشان نیستند، از مراکز توانبخشی و نگهداری سالمندان مدد میجویند.
فهیمه شهری/شهرآرانیوز - کتاب زندگی که به فصل سالمندی میرسد، انسان دچار دوگانگی میشود. از سویی این فصل همراه با درد، ناتوانی و ضعفهای فیزیکی است و از سویی دیگر، در آن، افکار و باورها به ثمر نشسته و انسان ماحصل آنچه کاشته را برداشت میکند. همچنین در فرهنگ ما، از سن سالمندی به عنوان دوران کمال، تجربه اندوزی، خردمندی و فرزانگی یاد میشود که ارزش ویژهای به این دوران میبخشد. کنار تمام خوبیها و بدیهایی که این دوران دارد، در زندگیهای امروزی الزامات جدیدی را پیشروی برخی خانوادهها گذاشته است. فرزندانی که قادر به نگهداری از این گنجینههای زندگیشان نیستند، از مراکز توانبخشی و نگهداری سالمندان مدد میجویند.
در این نوشتار سراغ یکی از این مراکز رفتیم که «ایثار» نام دارد و در بولوار وکیلآباد واقع شده است. این مرکز یک تفاوت عمده با دیگر مراکز نگهداری سالمندان دارد و آن اینکه مخصوص والدین شهدا و ایثارگران است. مادران و پدرانی که حدود ۴۰ سال پیش، شجاعانه فرزندانشان را راهی جبهههای نبرد با دشمن کردند، اکنون چنان فرسوده و کهنسال شدهاند که گاهی آن روزها را به یاد نمیآورند؛ اما ما خوب میدانیم آنها چه رنجی را به دوش کشیدند تا سینه فرزندشان سپر این خاک باشد. برخی که تنها یک فرزند داشتند و آن را تقدیم انقلاب کردند اکنون جگرگوشهای ندارند که بر بالینشان بیاید و پرستار دردهای پدر و مادرش باشد. برخی هم فرزندشان جانباز است و در تمام این سالها خودش با درد دست و پنجه، نرم کرده و قادر به مراقبت از والدینش نیست.
مرکز توانبخشی ایثار با هدف نگهداری از این سالمندان که نور چشم مرز و بوم ما هستند، ایجاد شده است. این مرکز امتداد ایثار است. آنهایی که روزی پاره تنشان را در راه دفاع از خاک و ناموس کشورشان فدا کردند، اکنون گرچه فرزند شهیدشان کنارشان نیست که از آنها مراقبت کند؛ اما دهها و صدها کودک دیروز که امروز جوانی تازه نفس هستند، تمام قد ایستادهاند تا جواب مهر و محبت آنها را بدهند.
بیماری کرونا موجب شد ملاحظات بیشتری برای حضور در این خانه، داشته باشیم؛ پس از زدن ماسک با رعایت فاصله و تمامی قراردادهای بهداشتی و با همکاری خوب کارکنان مرکز، وارد آن میشوم. این روزها سالمندان مرکز توانبخشی ایثار، دلتنگیهای بیشتری تجربه میکنند چراکه یا ملاقاتهایشان تا حد امکان به تأخیر میافتد یا از داخل حیاط و پشت پنجره عزیزانشان را میبینند. بسیاری هم به صورت تلفنی احوالپرسی میکنند.
راضیه و همسرش علی آقا داستان جالبی دارند. (به دلیل برخی ملاحظات، تغییراتی در اسامی داده شده و از بیان اسم و فامیل کامل افراد خودداری میکنیم). آنها دو فرزند داشتهاند؛ یک پسر و یک دختر. پسرشان در دوران دفاع مقدس به شهادت میرسد و دخترشان اکنون در تهران پزشک است. علی آقا و همسرش حدود ۴ سال پیش تصمیم میگیرند منزلشان را وقف آموزش و پرورش کنند تا به عنوان مدرسه مورد استفاده قرار گیرد خودشان هم به این مرکز میآیند.
راضیه خانم آلزایمر دارد؛ اما دائم ذکر میگوید. علی آقا کاملا سرپا است. هر سال روز معلم و دانشآموز به منزلش که اکنون مدرسه شده میرود و برای معلمان و دانش آموزانش هدیه میبرد. نیمی از حقوق بازنشستگیاش را هم صرف امور خیریه میکند. برای آنها هنوز بخشودگی و فداکاری تمام نشده است. کسی که فرزندش را در راه خدا تقدیم کرده چه غم دارد که اکنون در آخرین فصل زندگیاش منزل و تمام دار و ندارش را اهدا کند. فرق این خانه با دیگر خانههای نگهداری سالمندان همین است؛ در آن فداکاری و معنویت موج میزند.
آقا نصرا... که به دلیل سنگینی گوش و حواسپرتی، به سختی متوجه صحبتهای اطرافش میشود، یک پسر دارد که او هم جانباز است. پرستارها میگویند پسرش که به ملاقاتش میآید دست و پای پدر را میبوسد و اشک میریزد؛ اما چاره چیست. مادرش فوت کرده و پسر جانباز هم به نگهداری از پدر و تعویض کردن پوشکش و... قادر نیست. هر بار که پسر آقا نصرا... به مرکز میآید آنقدر به پدر ابراز محبت میکند که اشک همه را در میآورد؛ اما آنها میدانند که آقا نصرا...، پس از ملاقات پسرش جانی دوباره میگیرد. با پرستارها شروع به گپ و گفت میکند و تا چند روز بعد ملاقات سرحال است. وقتی باز غم فراق بر دلش چنگ میاندازد، در اندوه خودش فرو میرود با کسی سخن نمیگوید، به رختخواب پناه میبرد و ساعتها میخوابد تا غم دنیایش را زیر بالشتش پنهان کند.
فراتر از رنج کهنسالی
صدای زنگ به صدا در میآید. پشت در فرزند یکی از سالمندان است که از گناباد آمده است. شیرین به دلایلی خانوادگی قادر به نگهداری از مادرش نیست. وقتی این مرکز را به او معرفی میکنند با هزار امید مادرش را میآورد تا احترامش حفظ شود و غیر از درد پیری، از بیحرمتی رنج نبرد. به دلیل بیماری کرونا اجازه ندارد داخل شود. پرستارها مادرش را به پشت پنجره میبرند و شیرین از داخل حیاط با مادرش صحبت میکند. قربان صدقهاش میرود. برایش آبمیوه تازه آورده است.
آن را به پرستارها میدهد تا به مادرش بدهند. اشک امان مادر را میبرد، نگران حال و روز فرزند و نوههایش است. نفرینی هزار باره بر دامادش میکند و مدام از سلامت فرزندش میپرسد. مادر، مادر است. کهنسال هم که باشد درد فرزندش را ببیند درد خودش یادش میرود. مادر شیرین آنقدر غرق در حال و روز فرزندش میشود که فراموش میکند پاهایش قدرت لازم را ندارند. از ناراحتی تکانی ناگهانی میخورد و تعادلش را از دست میدهد و نزدیک است که بر زمین بخورد؛ اما دو بهیار کنارش حواسشان هست و او را نگه میدارند.
معصوم خانم که متوجه ملاقات شیرین با مادرش میشود، یاد فرزندان خودش میافتد. شروع به گریه و بیتابی میکند. بهیار به بالینش میرود، هر قدر محبت میکند و قربان صدقهاش میرود بیفایده است، تلفن را برمیدارد و شماره فرزندش را میگیرد. گوشهای معصوم خانم سنگین است و صدای «الو مادر» را نمیشنود. با ناامیدی میگوید «قطع شده است».
بهیار گوشی را روی بلندگو میگذارد و از بیتا میخواهد بلندتر صحبت کند. حالا صدای بیتا محکمتر در فضا میپیچد: «الو مادر، منم بیتا....» گفتوگویشان که تمام میشود معصوم خانم از خوشحالی پرستار را در آغوش میکشد. انگار دنیا را به او داده است. برای مادری به سن او که ۸۲ بهار از عمرش گذشته، شنیدن صدای فرزندش از تمام دنیا با ارزشتر است. زهرا خانم ساکت است و چشمانش را بر هم گذاشته، پرستار کنارش میرود و چند کلامی با او همصحبت میشود تا هوشیارتر شود. او آلزایمر دارد. گاهی که سرحال است از روستایشان و باغهایش تعریف میکند؛ اما وقتی حال خوشی ندارد بهیارها باید تمام مدت حواسشان باشد که آسیب نبیند چراکه حتی فراموش میکند؛ هنگام عبور از پله، چطور باید حرکت کند. طاهره خانم که تازه، بیدار شده سراغ چادر نمازش را میگیرد. پرستار هرچه میگوید هنوز اذان نگفتهاند بیفایده است. بهیار میگوید باشد میروم چادرت را بیاورم، بهیار دیگری به او میگوید بیا موهایت را شانه کنم و حالا دیگر طاهره خانم یادش میرود میخواسته نماز بخواند.
آقا فرهاد بلند شده که به سرویس بهداشتی برود. بهیار به کمکش میرود. خودش به تنهایی قادر به استفاده از سرویس بهداشتی نیست. وقتی باز میگردد و بهیار ضمن مرتب کردن تختش او را روی آن میگذارد، سپاس بیکرانش را نثارش میکند. آقا فرهاد همیشه آنقدر تشکر میکند که خستگی از دل پرستارها و دیگر کارکنان بیرون میرود. همین دعاهای خیر آنهاست که کارکنان این مرکز را توانی دو چندان میبخشد وگرنه هر کدام از این سالمندان به خاطر داشتن بیماریهای متعدد، نیازهای غذایی خاص، توانایی نداشتن کنترل دفع، آلزایمر، کم طاقتی، دل نازکی و... آنقدر نگهداریشان سخت است که حتی یک فرزند به راحتی نمیتواند از عهده این کار برآید چه برسد به اینکه پرستارها بخواهند از چندین سالمند با این شرایط نگهداری کنند.
قدرشناسی سالمندان
کارکنان اینجا هم نگاهی فراتر از نگاه مادی و کاری دارند. آنها میتوانند در مکانهایی دیگر مشغول به کار شوند؛ اما عشق و احساس دین به خانواده شهدا، نمک گیرشان کرده و سختیهای نگهداری از این سالمندان را با جان و دل خریدهاند. با هر کدامشان که صحبت میکنم از تأثیر دعای خیر این والدین شهدا و برکاتی که وارد زندگیشان شده است سخن میگویند.
مریم که پرستار بیمارستان امام رضا (ع) نیز است میگوید: مراقبت کردن از سالمندان سختیهای زیادی دارد. از یک طرف خودشان ضعف جسمانی بالایی دارند و از طرفی توقعاتی از پرستار دارند که گاهی قابل برآورده کردن نیست، اما همان دعای خیری که از ته قلب میکنند آنقدر تأثیرگذار است که دیگر سختی کار به چشممان نمیآید و با عشق از آنها مراقبت میکنیم. به عقیده او هیچ قشری به اندازه سالمندان قدردان و سپاسگزار نیستند. او هر روز میبیند که به ازای یک لیوان آب یا لقمهای غذا که به آنها میدهد چقدر دعایش میکنند حتی وقتی تزریقی را برایشان انجام میدهد آنها به جای گلایه از درد، دعای خیرشان را بدرقه راهش میکنند و اینها چنان انرژی مضاعفی به او و همکارانش میدهد که هر روز بر راهشان استوارتر میشوند.
شیما هر وقت از کار خسته میشود و تصمیم میگیرد به جای این مرکز به مرکز دیگری برود که با سالمندان سر و کار نداشته باشد، اتفاقی روی میدهد که او را از این تصمیمش پشیمان میکند. او به این باور رسیده که خود شهدا، حامی و پشتیبان کارکنان این مرکز هستند.
وحید که از نیروهای خدمات است، اظهار میکند: هر بار مشکلی در زندگیام پیش میآید خدا را به حق شهدای این والدین قسم میدهم و تاکنون همیشه گرههای زندگیام به واسطه آنها باز شده است.
حمایت شهدا از والدینشان
سعیده باوی که مسئولیت امور اداری مرکز نگهداری و توانبخشی سالمندان ایثار را بر عهده دارد، خودش فرزند شهید است؛ اما از کودکی تا زمان ورودش به این مجموعه، هیچ وقت ارتباطی که در این مرکز با شهدا برقرار کرده، تجربه نکرده است. او در این باره میگوید: با وجود اینکه خودم فرزند شهید هستم هیچ وقت چیزی را از پدرم طلب نکردم؛ اما از وقتی با این مرکز آشنا شدم آنقدر با شهدای سالمندان اینجا ارتباط معنوی دارم که دیدگاهها و انگیزههایم درباره شهدا تغییر کرده است.
او درباره نحوه ورودش به این مرکز بیان میکند: ابتدایی که این مرکز تأسیس شد همسرم از من خواست کارهای اداری اینجا را برعهده بگیرم؛ چون تا آن موقع از سالمند مراقبت نکرده بودم برایم سخت بود و با محیطش کنار نیامدم؛ بنابراین به همسرم گفتم نمیتوانم اینجا بیایم. از طرفی مدت ۵ سال بود که بیماری ناشناختهای داشتم. هرچه دکتر رفته بودم بیفایده بود. شنیدم پرفسوری عراقی قرار است از اروپا به عراق بیاید. راهی این کشور شدم تا بلکه آن پرفسور من را درمان کند؛ اما بعد از ویزیت، به همراهم گفته بود این خانم حداکثر ۴ ماه دیگر زنده میماند. وقتی بینالحرمین بودم دلم شکست و گفتم اگر بیماریام خوب شود به این سالمندان خدمت میکنم. ناباورانه خدا حاجتم را داد و به طرز عجیبی بیماری من رو به بهبود رفت تا اینکه به طور کامل خوب شدم. از آن زمان پای عهدی که بسته بودم ایستادم و عاشقانه اینجا کار میکنم. من تمام زندگیام و اینکه هر روز میتوانم فرزندانم را بببینم و سایه مادریام بالای سرشان باشد، مدیون این شهدا میدانم.
باوی ادامه میدهد: من در گذشته چنین اعتقادی به شهدا نداشتم و هیچگاه دنبال این نبودم که از آنها حاجتی بخواهم. حتی از پدر خودم حاجت نمیخواستم و افکار دیگری داشتم؛ اما از وقتی وارد این مرکز شدم با تمام وجودم حمایت شهدا را حس میکنم و با آنها ارتباط معنوی برقرار کردهام. همین ارتباط معنوی با آنها هم هست که ما را پایبند کار اینجا کرده است.
اقتضای زندگی امروز
در ادامه سراغ محمدجواد غلامپور که مدیرعامل این مرکز است رفتیم تا از تاریخچه تشکیل مؤسسه و نحوه فعالیتش برایمان بگوید. او که معاون بهداشت و درمان اداره کل بنیاد شهید استان خراسان رضوی نیز است میگوید: کارشناسان و مددکاران بنیاد شهید که به خانواده شهدا سر میزنند گاهی مواردی میدیدند که پدر یا مادر شهیدی، به عنوان مثال عمل قلب باز انجام داده یا زخم بستر دارد؛ اما فرزندانش به دلایلی، توانایی یا امکان مراقبت کافی از او را ندارند. این خانوادهها همواره درخواست کمکهایی همچون اعزام پرستار را از بنیاد شهید داشتند؛ بنابراین از سال ۹۰ این دغدغه در مسئولان وقت بنیاد شهید خراسان ایجاد شد که چطور به چنین خانوادههایی خدمات ارائه کنند. در این راستا جلساتی برگزار و تصمیم گرفته شد که مکانی را برای مراقبت و توانبخشی والدین عزیز شهدا تجهیز کنیم.
او تصریح میکند:، چون ایجاد چنین مرکزی در چارت بنیاد شهید تعریف نشده بود گفتند باید مجوزهای لازم را از اداره بهزیستی بگیریم که این کار انجام شد و در نهایت، همان سال ۹۰ مرکز ایثار را تأسیس کردیم که تا سال ۹۷ دایر بود. سال ۹۷ به دلیل بهسازی و توسعه، مدت یک سال آن را تعطیل کردیم و از سال ۹۸ دوباره موسسه، دایر شد. او با بیان اینکه در هر شیفت، یک نفر پرستار، دو نفر بهیار، یک نفر کمک بهیار و یک نفر خدمه حضور دارند، اظهار میکند: روزانه سه شیفت کاری تعریف شده و هفتهای دو بار هم پزشک به مرکز میآید که چنانچه، پس از ویزیت، تشخیص دهد سالمندی نیاز به ویزیت متخصص دارد، متخصص مربوط را به مرکز میآوریم.
غلامپور به بیمه تکمیلی والدین شهدا اشاره میکند و میافزاید: از آنجایی که همه این عزیزان بیمه تکمیلی هستند هزینههای درمانشان از محل بیمه تأمین میشود؛ اما، چون مجموعه خودگردان است، هزینه پوشک و دیگر خدمات با کمک خانوادههایشان تأمین میشود؛ البته، چون والدین شهدا حقوق دارند میتوانند این هزینهها را از محل حقوقشان هم پرداخت کنند.
معاون بهداشت و درمان اداره کل بنیاد شهید استان خراسان رضوی توضیح میدهد: اینجا مرکز نگهداری سالمندان به معنای عام نیست و ما هر سالمندی را پذیرش نمیکنیم فقط والدین شهدایی که وابسته به تخت هستند و نگهداری آنها داخل خانه مشکل است تا مدتی که نیاز باشد برحسب وظیفه خدماتدهی میکنیم و اگر پس از انجام کارهای درمانی و توانبخشی، بهبود پیدا کنند به خانوادههایشان بازمیگردند.
او به این اشاره میکند که متأسفانه در جامعه ما نگاه خوبی به خانههای سالمندان وجود ندارد و وقتی قرار است سالمندی در چنین مراکزی نگهداری شود هم سالمند و هم فرزندانش تحت فشارهای روحی قرار میگیرند در حالی که به عقیده او زندگی امروز اقتضائات جدیدی را پیش روی والدین و فرزندان قرار داده است و بسیاری از خانوادهها نه به دلیل کم محبتی و بی تفاوتی، بلکه به دلیل نداشتن امکانات و شرایط، باید از مؤسسههای توانبخشی و نگهداری سالمندان مدد بگیرند.
آنقدرها هم بد نیست!
غلامپور ادامه میدهد: مراکز ویژه نگهداری سالمندان امکاناتی دارند که در منازل مهیا نیست و از این جهت حضور سالمندان در چنین مراکزی به توانبخشی آنها کمک میکند. از طرفی سالمندان روحیات خاص خودشان را دارند و اگر حتی یک نفر از اعضای خانواده تحمل رفتارهای سالمند را نداشته باشد، محیط برای سالمند و آن خانواده ناراحتکننده میشود؛ بنابراین حضور در مراکز ویژه سالمندان گاهی به نفع سالمندان است و باعث بهبود شرایط روحی و جسمی آنها میشود طوری که گاهی خودشان مشتاق حضور در این مراکز هستند فقط آنچه اهمیت دارد این است که فرزندان ارتباط مدام، مستمر و همراه با محبت را با والد سالمندشان داشته باشند.
او اظهار میکند: برخی سالمندان حتی با یک سرماخوردگی یا سردرد ساده، ممکن است دچار استرس شوند و گمان کنند فرزندانشان از آنها به خوبی مراقبت نکردهاند؛ اما وقتی در مراکز هستند به دلیل حضور پزشک و ویزیتهای پیاپی که میشوند آرامش بیشتری پیدا میکنند و حتی اگر دچار بیماری شوند همین که پزشک و پرستار را کنار خودشان میبینند احساس آرامش دارند و این به بهبودشان کمک میکند.
معاون بهداشت و درمان اداره کل بنیاد شهید استان خراسان رضوی با ذکر مثالی تصریح میکند: همانطور که مهدهای کودک، به افزایش تواناییهای کودکان و حتی بهبود ارتباط آنها با والدین کمک میکند، مراکزتوانبخشی سالمندان هم میتواند چنین نتایج مثبتی داشته باشد فقط باز هم میگویم آنچه بسیار اهمیت دارد حفظ ارتباط عاطفی مستمر بین سالمند با فرزندانش است. به عقیده غلامپور همانطور که تعداد مهدهای کودک زیاد است اگر تعداد مراکز توانبخشی سالمندان را افزایش دهیم به گونهای که سالمند، ساعتهایی را در این مراکز با هم سن و سالهای خودش در ارتباط باشد و از خدمات توانبخشی استفاده کند سپس به جمع خانواده بازگردد، شاهد بهبود چشمگیری در وضعیت روحی و جسمانی این قشر خواهیم بود.
او در پایان اظهار میکند: هر روزه سالمندان زیادی را میبینیم که ساعتها در پارک یا مقابل خانه مینشینند درحالیکه میتوان این زمان آنها را مدیریت کرد تا به جای این بیهودگی که نتیجهاش افسردگی و ناتوانی بیشتر سالمند است، از خدمات توانبخشی مراکز سالمندان استفاده کنند.