مجتبی نوروزی، معاون سابق رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در افغانستان در مطلب زیر به مجموعه داستان «و شیخ گفت» رهنورد زریاب، نویسنده صاحب نام افغانستانی پرداخته است.
شهرآرانیوز، محمداعظم رهنورد زریاب (۱۳۲۳) را میتوان موثرترین داستاننویس معاصر افغانستان دانست. چراکه وی هم پرکارترین نویسنده از نظر تعداد آثار تولید شده در دهههای اخیر است و هم تلاش کرده است در انواع سبک و ژانر، روایتهای خود را به خوانندگان عرضه کند. همچنین زریاب از دل جامعه افغانستان به روایتگری پرداخته و در این عرصه ضمن پرداختن به موضوعات روز از گنجینه کهن ادب پارسی چه از منظر اسطوره و چه از منظر سبک و واژگان بهره برداری و حفاظت میکند. تمام این توصیفات زریاب را از عنصر نوآوری غافل نکرده است و مجموع این توصیفات او را به داستاننویسی مهم در جهان پارسی بدل کرده است که متاسفانه در فضای ادبی ایران کمتر شناخته شده است.
یکی از آثار قابل توجه رهنورد زریاب مجموعهای از ۲۲ داستان کوتاه تحت عنوان «و شیخ گفت» است که برای بار نخست در سال ۱۳۹۰ به چاپ رسیده و در سال ۱۳۹۵ توسط نشر زریاب تجدید چاپ شده است. استاد رهنورد زریاب خود در اشارهای کوتاه در آغاز این اثر چنین مینویسد: «من، این نبشتهها را داستایت مینامم. این واژه را، از پنج حرف نخست داستان (داستا) و دو حرف پایان حکایت (یت) ساختهام.... این نبشتهها، روی هم رفته، آمیزههایی از حکایتهای سنتی و داستانهای کوتاه هستند و نیز، کوشیدهام تا در این نبشتهها، زبان حکایتهای سنتیمان –تا اندازهای- نگه داشته شود.» در واقع زریاب در این اثر کوشیده است تا از قالب و زبانی کهن و از زبان شیخی از شیوخ صوفیه بسیاری از مسایل فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی روزگار ما را به نقد بکشد.
زریاب هر داستایت را با جملهای یا بیتی یا آیهای از گنجینه ادب پارسی آغاز میکند که ارتباط مفهومی با حکایت مدنظر خود دارد. در داستایت نخست که با جملهای از کشف المحجوب سجستانی، «فضیلت علم در یونان باقی بود یا با ایرانیان و هندوان...»، آغاز میشود تلاش میکند تصویری از شیخ ارائه دهد به عنوان شخصیت محوری تمام حکایتها که گاه ناظر و گاه راوی روایت است. شیخ در این مجموعه پیری جهان دیده است که دیدهها و یافتههای خود را برای مریدان خود بازگو کرده است و اینک نویسنده با قید «قدسالله سره» پس از عنوان وی تاکید میکند که نویسنده پس از مرگ وی به جمعآوری آن روایات پرداخته است.
زریاب با چیرهدستی فراوان در قالبی که به آن اشاره شد در برخی از داستایتهای خود به ترسیم سهگانههایی از پدیدههای اجتماعی میپردازد و تلاش میکند به زیبایی و اختصار نسبتهای بین این سهگانهها را نقد کرده و خواننده را به تفکر و تامل وادارد و از این طریق نگاه رسالتمند خود به ادبیات را عرضه کند. بهعنوان مثال وی در داستایت دوم، بازیی نو، به طرح سهگانه فقر-زن-دین میپردازد. در داستایت سوم، چشم دل، هم سه گانه قدرت-دین-تصوف را مطرح و به چالش میکشد. او در داستایت هفتم، حکایتبینیها، با ترسیم سه گانه قومیت-حکومت-ارکان دولت به یکی از مهمترین مسایل اجتماعی و سیاسی جامعه افغانستان یعنی قومیتزدگی میپردازد و در قالب طنزی تلخ آن را به نقد میکشد. همچنین در داستایت پانزدهم، مهمانی خدا، به ارایه تصویری از سه گانه فقر-دین-تقدیر میپردازد.
در مواردی نیز استاد زریاب به مفاهیم کهن ادب و عرفان اشاره میکند و تلاش میکند در پیوند آنها به دنیای جدید به نقد مناسبات امروزی بپردازد. بهعنوان مثال در داستایت چهارم، شمشیر و چراغ، با اشاره به مفهوم ناز و نیاز آن را به موضوع نفت در دنیای کنونی پیوند میزند و از زبان شیخ در پایان این حکایت کوتاه میگوید: «و حکیمان جهان، تاکنون، هیچ درنیافتهاند که نفتخواران، کدامین مخلوقات این عالم کون و فساد باشند.» یا در داستایت هشتم، دلقکان، به نقد جدی توهم حاکمان مستبد میپردازد که هر صدایی را در جامعه علیه خود احساس میکنند و در داستایت نهم، گریه در خواب، نسبت خداوند و اختلاف طبقاتی را دستمایه روایتگری قرار میدهد. وی در حکایت سیزدهم، شهریار و شاعر، بهخوبی و چیرهدستی نقش حاکم را در ویرانی یا آبادی جوامع ترسیم میکند. حکایت چهاردهم، توانگر و گدا، به جایگاه شاعر و بهطور عام هنر در جوامع توسعهیافته در مقایسه با جوامع کمتر توسعهیافته توجه دارد. داستایت هفدهم، بازار دانش و دانش بازار، به نقد نسبت علم و ثروت در جامعه امروزی میپردازد. داستایت بیستویکم، هیهات... هیهات... هیهات، را شاید بتوان مهمترین نقد به وضعیت کنونی جامعه افغانستان دانست. زریاب این حکایت را به صورت تعریضی بر وضعیت کنونی افغانستان و جایگاه مجاهدین سابق و سوءاستفاده از عنصر دین در این جریان نگاشته است.
دسته سوم داستانهای این مجموعه حکایتهایی است که در آنها استاد زریاب تلاش کرده است به موضوع انسان و انسانیت بپردازد. بهعنوان مثال در داستایت پنجم، آدمی و سگ، تلاش کرده است تا ظاهر آدمی را بهعنوان مبنای انسانیت به چالش بکشد. وی در داستایت دهم، پرسش شبان، گرفتاری انسان در ظاهر علم را به رخ صاحبان علم میکشد و در یازدهمین داستایت، راه دل دوست، مسیر خداجویی بشر را نقد میکند. وی در داستایت دوازدهم، مورچه خانه، ضعف آدمی را به خوبی تصویر میکند. حکایت هجدهم، ژاله و الماس، به خواستههای دوردست تکرار شده در ضمیر انسان و نقش آن در بر هم خوردن تعادل روحی انسان اشاره دارد. داستایت نوزدهم، خواجه پشیمان، هم به تاثیر حرص و آز در زندگی بشر که وی را به خدعه با خدا و خلق خدا وا میدارد، میپردازد. داستایت بیستم، مارافسا، هم به نقش حسد در نابودی بشر اشاره دارد. استاد در داستایت شانزدهم، قمارباز، به تشریح لطف قمار برای قمارباز میپردازد که بر این بیت استوار است:
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
در نهایت استاد زریاب در روایت پایانی، رقص گلهای بنفشه، پایان زندگی شیخ و جایگاه وی نزد مردم و خداوند را به زیبایی به تصویر میکشد. بدین ترتیب رهنورد زریاب مجموعهای از دغدغههای انسانی و اجتماعی خود را به نیکی در قالب داستانهایی کوتاه مطرح و خواننده را به تامل و تدبر در آن وا میدارد. وی به درستی در صفحه ۹۸ کتاب آورده است: «سخن خود، افسون باشد؛ اگر نیک گفته آید!»
منبع: ایبنا(خبرگزاری کتاب ایران)